part14(psycho lover)
از زبان ا/ت
کارینا برام مثل یه خواهر هم مثل یه مادر بود با اینکه از من کوچیک تر بود ولی همیشه آرامش یه خواهر بزرگتر رو بهم منتقل می کرد منم محو لبخند قشنگش بودم که گفت : تو هم شنیدی؟ گفتم: چی رو؟
گفت: نا پدریت اومده پنج دقیقه دیگه میریم پایین
گفتم: چیییی انقد ز...زود؟ خندید گفت : خانم خوشگله همین الانش هم بخاطر این حال تو پنج دقیقه دیر تر میریم وگرنه باید الان پایین می بودیم
هووووف بلاخره باید باهاش رودررو می شدم
کارینا گفت: پاشو بریم تا پدریت هیچ غلطی نمیتونه بکنه از ارباب که قوی تر نیست
دستمو گرفت و از اتاق رفتیم بیرون از پله ها که پایین می رفتیم لرزش رو توی پاهام حس می کردم یه لحظه سر جام وایسادم و نفس عمیقی کشیدم و به راهم ادامه دادم که کارینا گفت: آفرین دختر همینه
رفتم و با کسی که کابوسم بود روبه رو شدم...پدرم یا بهتره بگم ناپدریم توی صورتش خوشحالی موج میزد
درحال حرف زدن بودن و اصلا حواسشون به ما نبود که کارینا گفت: پدرجان...سلام
(کارینا به جونگ کوک میگه ارباب ولی جلوی بقیه میگه پدر)
جونگ کوک و کانگ سوجون بلند شدن که جونگ کوک گفت:
عاا...آقای کانگ ایشون دخترم کارینا هستن نا پدریم گفت: سلام به به چه دختر زیبایی دارین آقای جئون
که با من چشم تو چشم شد و با تعجب به چهرم نگاه می کرد که نگاهاش برابر بود با لرزش دستای من
ترسناک و معنا دار
پوزخندی زد و گفت:
ا/ت ....نگاش کن قیافه آدم گرفته برگشت سمت جونگ کوک و با همون پوزخند روی لبش گفت: حالا گفتم بدن خوبی داره لذت می برید باور کردید؟
میخواستم آب شم برم توی زمین...حس بی ارزشی داشتم این مرد مهم نیست کجا باشه همیشه منو با خاک یکسان می کنه و منم هیچ چیزی برای گفتن ندارم ... ترسم از این مرد همین بود که دوباره سرم اورد
سرمو پایین انداختم دیگه حتی نمی تونستم توی چهره ی جونگ کوک نگاه کنم
از زبان کوک
این حرف کانگ سوجون فقط و فقط برای نابود کردن ا/ت بود ...وگرنه اگه میخواست راجب لذت من بدونه هرگز جلوی همه این سوالو نمی پرسید
ا/ت هم سرش رو پایین انداخت و هیچی نمی گفت و با انگشت هاش پوست دستشو می کند اینجوری بودن ا/ت خیلی عذابم میداد
رفتم سمت ا/ت و دستشو گرفتم و لبخندی زدم و گفتم: اینجوری نگید آقای کانگ ....من ا/ت رو برای لذت نگرفتم
ا/ت کسیه که دوستش دارم من میخوام باهاش ازدواج کنم...اون بهترین هدیه ای هست که کل عمرم بهم دادن
کارینا برام مثل یه خواهر هم مثل یه مادر بود با اینکه از من کوچیک تر بود ولی همیشه آرامش یه خواهر بزرگتر رو بهم منتقل می کرد منم محو لبخند قشنگش بودم که گفت : تو هم شنیدی؟ گفتم: چی رو؟
گفت: نا پدریت اومده پنج دقیقه دیگه میریم پایین
گفتم: چیییی انقد ز...زود؟ خندید گفت : خانم خوشگله همین الانش هم بخاطر این حال تو پنج دقیقه دیر تر میریم وگرنه باید الان پایین می بودیم
هووووف بلاخره باید باهاش رودررو می شدم
کارینا گفت: پاشو بریم تا پدریت هیچ غلطی نمیتونه بکنه از ارباب که قوی تر نیست
دستمو گرفت و از اتاق رفتیم بیرون از پله ها که پایین می رفتیم لرزش رو توی پاهام حس می کردم یه لحظه سر جام وایسادم و نفس عمیقی کشیدم و به راهم ادامه دادم که کارینا گفت: آفرین دختر همینه
رفتم و با کسی که کابوسم بود روبه رو شدم...پدرم یا بهتره بگم ناپدریم توی صورتش خوشحالی موج میزد
درحال حرف زدن بودن و اصلا حواسشون به ما نبود که کارینا گفت: پدرجان...سلام
(کارینا به جونگ کوک میگه ارباب ولی جلوی بقیه میگه پدر)
جونگ کوک و کانگ سوجون بلند شدن که جونگ کوک گفت:
عاا...آقای کانگ ایشون دخترم کارینا هستن نا پدریم گفت: سلام به به چه دختر زیبایی دارین آقای جئون
که با من چشم تو چشم شد و با تعجب به چهرم نگاه می کرد که نگاهاش برابر بود با لرزش دستای من
ترسناک و معنا دار
پوزخندی زد و گفت:
ا/ت ....نگاش کن قیافه آدم گرفته برگشت سمت جونگ کوک و با همون پوزخند روی لبش گفت: حالا گفتم بدن خوبی داره لذت می برید باور کردید؟
میخواستم آب شم برم توی زمین...حس بی ارزشی داشتم این مرد مهم نیست کجا باشه همیشه منو با خاک یکسان می کنه و منم هیچ چیزی برای گفتن ندارم ... ترسم از این مرد همین بود که دوباره سرم اورد
سرمو پایین انداختم دیگه حتی نمی تونستم توی چهره ی جونگ کوک نگاه کنم
از زبان کوک
این حرف کانگ سوجون فقط و فقط برای نابود کردن ا/ت بود ...وگرنه اگه میخواست راجب لذت من بدونه هرگز جلوی همه این سوالو نمی پرسید
ا/ت هم سرش رو پایین انداخت و هیچی نمی گفت و با انگشت هاش پوست دستشو می کند اینجوری بودن ا/ت خیلی عذابم میداد
رفتم سمت ا/ت و دستشو گرفتم و لبخندی زدم و گفتم: اینجوری نگید آقای کانگ ....من ا/ت رو برای لذت نگرفتم
ا/ت کسیه که دوستش دارم من میخوام باهاش ازدواج کنم...اون بهترین هدیه ای هست که کل عمرم بهم دادن
۱۷.۰k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.