پارت ⁸ 🦋🦋🦋🦋 Blue butterfly🦋🦋🦋🦋
جین « صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم..گوشی رو برداشتم و نگاهی به صفحه گوشی انداختم (?_?) خدای من یازده تا تماس بی پاسخ از اقای وو؟ دلشوره بدی گرفتم به طرف کمد لباسیم رفتم یه یقه اسکی مشکی با شلوار لی مشکی پوشیدم و دکمه برقراری تماس با آقای وو رو زدم... مدتی بعد صدای نگران اقای وو توی گوشم اکو شد.....
جین « ~
آقای وو «&
&جناب کیم بلاخره جواب دادید؟ کجایید آقا؟ خبر مهمی دارم خیلی مهم
~چیشده آقای وو؟ چرا نفس نفس میزنی؟ داری نگرانم میکنی!
& اقای کیم برادرتون...
~برادرم چی؟چرا گریه میکنی؟ چی شده؟
&ایشون و همسرشون فوت کردن و معلوم نیست چه بلایی سر دخترشون اومده
~( پاهام سست شد و دستم رو تکیه گاه بدنم کردم) چرا؟نه این امکان نداره.....علت مرگ چیه؟
&راستش پلیس و پزشکی قانونی علت مرگ رو نشتی گاز دونسته...
~نشتی گاز؟ یعنی اون همه آدم توی عمارت حواسشون به گاز نبود؟ این طبیعی نیست..
& یعنی منظورتون اینه که مرگ ایشون عمدی بوده؟
~ اره منظورم همینه.... اما الان لی ین مهمتره اونو پیدا کن لطفا...
گوشی رو قطع کردم و به نامجون زنگ زدم تا ماجرا رو براش بگم که با چهره ترسیده و نگران ته مواجح شدم.... تهیونگ؟ تو از کی اینجایی؟
تهیونگ( پسر جین و پسر عمو لی ین)« بعد از اینکه اون جوجه و شیر موز خان رفتن خوابیدن گوشی رو کنار گذاشتم و به فکر اینکه فردا قراره کلی با هم خوش بگذرونیم به خواب رفتم... با برخورد نور خورشید به چشمام کم کم اونا رو باز کردم و نگاهی به ساعت کردم؛ خب خوبه بچه ها نیم ساعت میرسن... به طرف کمد لباس هام رفتم و یک تیشرت سفید با یک پولیور بافتنی قهوه پوشیدم و رفتن پایین.... با دیدن پدر از اون لبخند های مستطیلی مخصوص خودم زدم و خواستم برم سمتش که با دیدن چهره نگرانش و چیزی که خطاب به فرد پشت تلفن گفت سر جام خشکم زد..... چی؟ عمو و زن عمو مردن؟ لی ین هم معلوم نیست زنده اس یا نه؟ اما اخه چطور... با صدای بابا به خودم اومدم....
تهیونگ « بابا بگو اشتباه شنیدم... بگو عمو و زن عمو زندن... بگو لی ین حالش خوبه... بگو... اشکام صورتم رو خیس کرده بود و بغض توی گلوم اجازه صحبت کردن رو بهم نمیداد....
جین « دیدن اشک های تهیونگ قلبم رو بدرد میآورد.... فاصله ی بیمون رو پر کردم و تهیونگ رو در آغوش گرفتم .... ته متاسفانم اما مطمئن باش لی ین رو پیدا میکنم.... صدای زنگ گوشیم که اومد تهیونگ از بغلم بیرون اومد و با نگرانی به من نگاه کرد.... شماره ناشناس بود... یعنی کی میتونه باشه؟
جین «~
تاعه «+
~بله بفرمایید؟
+جین منم گانگ تاعه
~تاعه خودتی؟کجایی؟ دیشب چه اتفاقی اوفتاده؟ لی ین کجاست؟ خوبه؟
+اره یه فرد قابل اعتماد فرستادم رفته دنبالش و میارش عمارت شما...
جین « ~
آقای وو «&
&جناب کیم بلاخره جواب دادید؟ کجایید آقا؟ خبر مهمی دارم خیلی مهم
~چیشده آقای وو؟ چرا نفس نفس میزنی؟ داری نگرانم میکنی!
& اقای کیم برادرتون...
~برادرم چی؟چرا گریه میکنی؟ چی شده؟
&ایشون و همسرشون فوت کردن و معلوم نیست چه بلایی سر دخترشون اومده
~( پاهام سست شد و دستم رو تکیه گاه بدنم کردم) چرا؟نه این امکان نداره.....علت مرگ چیه؟
&راستش پلیس و پزشکی قانونی علت مرگ رو نشتی گاز دونسته...
~نشتی گاز؟ یعنی اون همه آدم توی عمارت حواسشون به گاز نبود؟ این طبیعی نیست..
& یعنی منظورتون اینه که مرگ ایشون عمدی بوده؟
~ اره منظورم همینه.... اما الان لی ین مهمتره اونو پیدا کن لطفا...
گوشی رو قطع کردم و به نامجون زنگ زدم تا ماجرا رو براش بگم که با چهره ترسیده و نگران ته مواجح شدم.... تهیونگ؟ تو از کی اینجایی؟
تهیونگ( پسر جین و پسر عمو لی ین)« بعد از اینکه اون جوجه و شیر موز خان رفتن خوابیدن گوشی رو کنار گذاشتم و به فکر اینکه فردا قراره کلی با هم خوش بگذرونیم به خواب رفتم... با برخورد نور خورشید به چشمام کم کم اونا رو باز کردم و نگاهی به ساعت کردم؛ خب خوبه بچه ها نیم ساعت میرسن... به طرف کمد لباس هام رفتم و یک تیشرت سفید با یک پولیور بافتنی قهوه پوشیدم و رفتن پایین.... با دیدن پدر از اون لبخند های مستطیلی مخصوص خودم زدم و خواستم برم سمتش که با دیدن چهره نگرانش و چیزی که خطاب به فرد پشت تلفن گفت سر جام خشکم زد..... چی؟ عمو و زن عمو مردن؟ لی ین هم معلوم نیست زنده اس یا نه؟ اما اخه چطور... با صدای بابا به خودم اومدم....
تهیونگ « بابا بگو اشتباه شنیدم... بگو عمو و زن عمو زندن... بگو لی ین حالش خوبه... بگو... اشکام صورتم رو خیس کرده بود و بغض توی گلوم اجازه صحبت کردن رو بهم نمیداد....
جین « دیدن اشک های تهیونگ قلبم رو بدرد میآورد.... فاصله ی بیمون رو پر کردم و تهیونگ رو در آغوش گرفتم .... ته متاسفانم اما مطمئن باش لی ین رو پیدا میکنم.... صدای زنگ گوشیم که اومد تهیونگ از بغلم بیرون اومد و با نگرانی به من نگاه کرد.... شماره ناشناس بود... یعنی کی میتونه باشه؟
جین «~
تاعه «+
~بله بفرمایید؟
+جین منم گانگ تاعه
~تاعه خودتی؟کجایی؟ دیشب چه اتفاقی اوفتاده؟ لی ین کجاست؟ خوبه؟
+اره یه فرد قابل اعتماد فرستادم رفته دنبالش و میارش عمارت شما...
۳۷.۷k
۲۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.