دلهره
# دلهره
part 92
با این حرفاشون ترس تموم وجودم رو فرا گرفت یعنی اتفاقات دیشب خواب نبودن
ویو نامجون
نوئل با شنیدن حرفم با نگاهی که میتونست فهمید کاملا ترسیده بهم نگاه کرد
_ یعنی میگی که دیشب اون خواب نبوده چجور ممکنه مگه میشه اخه
چی میتونستم در جواب بهش بگم بد ترین چیز ترسه باید ترس رو از خودش دور کنه دلی اون با فهمیدن واقعیت فقط بیشتر ترسید
قبل از اینکه چیزی بگم تهیونگ اروم بغلش کرد و سعی کرد ارومش کنه
انگار اونم خوب میدونست که ترس نوئل باعث میشه اون راحت تر بتونه ما رو شکست بده
_ نوئل خوب میدونی که تنها راه شکست اون اینه که ترسو از خودت دور کنی
بعدشم نگران نباشید اگه هممون باهم باشیم میتونیم ازش پیروز شیم
راستی حالا این موضوع به کنار الا وقت نهاره زیاد به خودت سخت نگیر من قبل از اینکه بیام چند نوع غذا خریدم بیاید باهم بخوریم بعدش بهتون میگم که چه نقشه ای تو سرمه
نوئل با لبخندی به سمتم گفت
_ پس اون چیزایی که خریده بودی غذا بودن وایسا برم نگاه کنم چی خریدی
نوئل به سمت غذاهایی که خریده بودم رفت و با دیدنشوم لبخند رضایت بخشی زد
ویو تهیونگ
نوئل مشغول چیدن غذا ها روی میز بود نامجونم که روی کاناپه نشسته بود
ولی جالب اینجا بود که هیچ نگرانی توی چشماش نبود
یعنی انقدر خیالش بابت نقشه ای که کشیده بود راحت بود
یعنی اینبار میتونیم برای همیشه از دست این مسئله راحت شیم
امیدوار بودم این اخرین بار باشه که همچین وضعیتی رخ میده اما ایا ممکنه
نگاهمو به دور اطراف دادم تا نوئل رو پیدا کنم
هنوز داشت غذا ها رو میچید
از روی کاناپه بلند شدم و به سمت نوئل رفتم
اروم از پشت بغلش کردم
و اروگ توی گوشش زمزمه وار گفتم
_ نوئل نمی خوای بهم بگی از چی انقدر ترسیدی شاید بتونم بهت کمک کنم
_ اما من از چیزی نمیترسم
_ شاید بقیه اینطوری فکر کنن ولی من خوب میفهمم الا دقیقه چقدر ترسیدی
_ بعد از اینکه نامجون رفت باهم صحبت میکنیم
_ باشه
اروم ازش فاصله گرفتم
تقریبا نوئل میز رو چیده بود به سمت سالن رفتم تا نامجون رو صدا کنم برای نهار
روی کاناپه نشسته بود و سرگرم گوشی بود یعنی داره چیکار میکنه
_ نامجون نمی خوای بیای
با شنیدن صدام زود گوشی رو کنار گذاشت
و سرش رو روبه من گرفت
_ الا میام
بعد از اخرین پیام گوشیش رو خاموش کرد و کنار گذاشت
یعنی داشت به کی پیام میداد
ویو نوئل
نامجون بعد از تموم شدن نهار گفت که یه کار فوری براش پیش اومده
برای همین زود رفت
بعد از اینکه با تهیونگ ظرف های نهار رو شستیم
به سمت کاناپه رفتم و خودمو روی کاناپه پرت کردم تا خواستم گوشیمو بردارم
تهیونگ به سمتم اومد و گفت
_ قرار بود بعد از اینکه نامجون رفت باهم صحبت کنیم
_ بزار برای بعدا فعلا خسته ام
part 92
با این حرفاشون ترس تموم وجودم رو فرا گرفت یعنی اتفاقات دیشب خواب نبودن
ویو نامجون
نوئل با شنیدن حرفم با نگاهی که میتونست فهمید کاملا ترسیده بهم نگاه کرد
_ یعنی میگی که دیشب اون خواب نبوده چجور ممکنه مگه میشه اخه
چی میتونستم در جواب بهش بگم بد ترین چیز ترسه باید ترس رو از خودش دور کنه دلی اون با فهمیدن واقعیت فقط بیشتر ترسید
قبل از اینکه چیزی بگم تهیونگ اروم بغلش کرد و سعی کرد ارومش کنه
انگار اونم خوب میدونست که ترس نوئل باعث میشه اون راحت تر بتونه ما رو شکست بده
_ نوئل خوب میدونی که تنها راه شکست اون اینه که ترسو از خودت دور کنی
بعدشم نگران نباشید اگه هممون باهم باشیم میتونیم ازش پیروز شیم
راستی حالا این موضوع به کنار الا وقت نهاره زیاد به خودت سخت نگیر من قبل از اینکه بیام چند نوع غذا خریدم بیاید باهم بخوریم بعدش بهتون میگم که چه نقشه ای تو سرمه
نوئل با لبخندی به سمتم گفت
_ پس اون چیزایی که خریده بودی غذا بودن وایسا برم نگاه کنم چی خریدی
نوئل به سمت غذاهایی که خریده بودم رفت و با دیدنشوم لبخند رضایت بخشی زد
ویو تهیونگ
نوئل مشغول چیدن غذا ها روی میز بود نامجونم که روی کاناپه نشسته بود
ولی جالب اینجا بود که هیچ نگرانی توی چشماش نبود
یعنی انقدر خیالش بابت نقشه ای که کشیده بود راحت بود
یعنی اینبار میتونیم برای همیشه از دست این مسئله راحت شیم
امیدوار بودم این اخرین بار باشه که همچین وضعیتی رخ میده اما ایا ممکنه
نگاهمو به دور اطراف دادم تا نوئل رو پیدا کنم
هنوز داشت غذا ها رو میچید
از روی کاناپه بلند شدم و به سمت نوئل رفتم
اروم از پشت بغلش کردم
و اروگ توی گوشش زمزمه وار گفتم
_ نوئل نمی خوای بهم بگی از چی انقدر ترسیدی شاید بتونم بهت کمک کنم
_ اما من از چیزی نمیترسم
_ شاید بقیه اینطوری فکر کنن ولی من خوب میفهمم الا دقیقه چقدر ترسیدی
_ بعد از اینکه نامجون رفت باهم صحبت میکنیم
_ باشه
اروم ازش فاصله گرفتم
تقریبا نوئل میز رو چیده بود به سمت سالن رفتم تا نامجون رو صدا کنم برای نهار
روی کاناپه نشسته بود و سرگرم گوشی بود یعنی داره چیکار میکنه
_ نامجون نمی خوای بیای
با شنیدن صدام زود گوشی رو کنار گذاشت
و سرش رو روبه من گرفت
_ الا میام
بعد از اخرین پیام گوشیش رو خاموش کرد و کنار گذاشت
یعنی داشت به کی پیام میداد
ویو نوئل
نامجون بعد از تموم شدن نهار گفت که یه کار فوری براش پیش اومده
برای همین زود رفت
بعد از اینکه با تهیونگ ظرف های نهار رو شستیم
به سمت کاناپه رفتم و خودمو روی کاناپه پرت کردم تا خواستم گوشیمو بردارم
تهیونگ به سمتم اومد و گفت
_ قرار بود بعد از اینکه نامجون رفت باهم صحبت کنیم
_ بزار برای بعدا فعلا خسته ام
۶.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.