part27(psycho lover)
از زبان ا/ت
دید نارنجی رنگی داشتم که تا چشمامو باز کردم با تابش شدید نور دستام رو روی چشمام گذاشتم و بلند شدم و کارامو انجام دادم
رفتم پایین همه درحال خوردن صبحانه بودن
کارینا صندلی کنارشو عقب کشید که روش بشینم چقد دیر بیدار شده بودم همه زودتر از من بیدار شده بودن و داشتن صبحانه می خوردن
یکمی آبمیوه خوردم که جونگ کوک گفت:ببینم ا/ت حالت خوبه؟؟
با تعجب نگاهش می کردم و گفتم: آره خوبم...چطور مگه؟
تهیونگ گفت: تا صبح لرز داشتی اگه جونگ کوک بالا سرت نمیبود خوب نمیشدی
گفتم: یعنی سرما خوردم؟
جونگ کوک گفت: ا/ت تو باغ نیستی...دیشب کلی تب داشتی اصلا حسش نکردی؟
گفتم: نه ولی تا صبح خواب های چرت و پرت و ترسناک دیدم
جونگ کوک بلند شد و گفت: من یکم کار دارم برم بهشون رسیدگی کنم ا/ت صبحانه خوردی بیا بالا کارت دارم
بعدش هم تهیونگ بلند شد و همراهش رفتن بالا به کارهاشون برسن
کارینا با لبخند شیطانی ای که روی لبش بود گفت: ا/ت به نظرت چیکارت داره؟
یکی زدم توی سرم و گفتم: منی که ۱۷ سالمه اینو نمیگم توهمش ۱۵ سالته چرا انقد منحرفی؟
خندید و گفت: آخه تو که دیشب ندیدی چطوری نگرانت بود و بالا سرت موند که تو حالت خوب بشه
هروقت به این موضوع فکر می کنم که جونگ کوک منو دوست داره یه حس خوبی بهم دست میده که خود به خود باعث میشه لبخندی روی لبام ظاهر بشه
کارینا گفت: ا/ت البته تقصیر من بودا نباید می بردمت توی استخر ببخشید
دستشو گرفتم و گفتم: ولی خوش گذشت بهم با اینکه خیلی کم بود حالا خودتو ناراحت نکن من حالم خوبه
از پله ها رفتم بالا یادم افتاد جونگ کوک باهام کار داشت
در زدم و رفتم داخل تا منو دید با اشاره هاش به تهیونگ گفت که بره بیرون
تهیونگ رفت بیرون که از پشت میزش بلند شد و سمتم اومد و بغلم کرد
که گفتم: چیکار می کنی ؟
بغلشو محکم تر کرد و گفت: دلم برات تنگ شده همین
هیچی نگفتم منم توی بغل همراهیش کردم و دستامو روی پشتش قرار دادم
ازم جداشد که گفتم: باهام چیکار داشتی؟؟
گفت: یادت نرفته که تازگیا بهت اعتراف کردم؟
گفتم: نه یادم نرفته
گفت: پس کی میخوای جواب منو بدی تو داری میری آمریکا
گفتم: همین امروز و فرداست که خوب فکرامو بکنم و بهت بگم
دوباره منو بغل کرد و گفت: میدونی دیشب چقد منو ترسوندی قشنگم؟
وقتی انقد باهام خوب حرف می زنه خیلی آرامش میده برعکس خانوادم که همیشه باهام بد بودن و ازم متنفر بودن جونگ کوک خیلی مهربونه با من حتی اگه دروغ باشه هم دروغ قشنگیه...
دید نارنجی رنگی داشتم که تا چشمامو باز کردم با تابش شدید نور دستام رو روی چشمام گذاشتم و بلند شدم و کارامو انجام دادم
رفتم پایین همه درحال خوردن صبحانه بودن
کارینا صندلی کنارشو عقب کشید که روش بشینم چقد دیر بیدار شده بودم همه زودتر از من بیدار شده بودن و داشتن صبحانه می خوردن
یکمی آبمیوه خوردم که جونگ کوک گفت:ببینم ا/ت حالت خوبه؟؟
با تعجب نگاهش می کردم و گفتم: آره خوبم...چطور مگه؟
تهیونگ گفت: تا صبح لرز داشتی اگه جونگ کوک بالا سرت نمیبود خوب نمیشدی
گفتم: یعنی سرما خوردم؟
جونگ کوک گفت: ا/ت تو باغ نیستی...دیشب کلی تب داشتی اصلا حسش نکردی؟
گفتم: نه ولی تا صبح خواب های چرت و پرت و ترسناک دیدم
جونگ کوک بلند شد و گفت: من یکم کار دارم برم بهشون رسیدگی کنم ا/ت صبحانه خوردی بیا بالا کارت دارم
بعدش هم تهیونگ بلند شد و همراهش رفتن بالا به کارهاشون برسن
کارینا با لبخند شیطانی ای که روی لبش بود گفت: ا/ت به نظرت چیکارت داره؟
یکی زدم توی سرم و گفتم: منی که ۱۷ سالمه اینو نمیگم توهمش ۱۵ سالته چرا انقد منحرفی؟
خندید و گفت: آخه تو که دیشب ندیدی چطوری نگرانت بود و بالا سرت موند که تو حالت خوب بشه
هروقت به این موضوع فکر می کنم که جونگ کوک منو دوست داره یه حس خوبی بهم دست میده که خود به خود باعث میشه لبخندی روی لبام ظاهر بشه
کارینا گفت: ا/ت البته تقصیر من بودا نباید می بردمت توی استخر ببخشید
دستشو گرفتم و گفتم: ولی خوش گذشت بهم با اینکه خیلی کم بود حالا خودتو ناراحت نکن من حالم خوبه
از پله ها رفتم بالا یادم افتاد جونگ کوک باهام کار داشت
در زدم و رفتم داخل تا منو دید با اشاره هاش به تهیونگ گفت که بره بیرون
تهیونگ رفت بیرون که از پشت میزش بلند شد و سمتم اومد و بغلم کرد
که گفتم: چیکار می کنی ؟
بغلشو محکم تر کرد و گفت: دلم برات تنگ شده همین
هیچی نگفتم منم توی بغل همراهیش کردم و دستامو روی پشتش قرار دادم
ازم جداشد که گفتم: باهام چیکار داشتی؟؟
گفت: یادت نرفته که تازگیا بهت اعتراف کردم؟
گفتم: نه یادم نرفته
گفت: پس کی میخوای جواب منو بدی تو داری میری آمریکا
گفتم: همین امروز و فرداست که خوب فکرامو بکنم و بهت بگم
دوباره منو بغل کرد و گفت: میدونی دیشب چقد منو ترسوندی قشنگم؟
وقتی انقد باهام خوب حرف می زنه خیلی آرامش میده برعکس خانوادم که همیشه باهام بد بودن و ازم متنفر بودن جونگ کوک خیلی مهربونه با من حتی اگه دروغ باشه هم دروغ قشنگیه...
۱۹.۶k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.