دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد می روم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم که به چراغ های نورانی و دست های گرم دیگر اعتمادی نیست
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.