@rose scenario
داشتی به سختی میبردیش داخل خونه که دیدی محکم ب در میکوبن هر دو تون با صورت پر از استرس ب هم نگاه کردین تو سر تا پات خونی بود و نمیتونستی دروغ بگی ک اون اینجا نیست... فهمیدی برای خونی که جلوی در ریخته شده بود به اینجا شک کرده بودن سریع اون رو روی زمین گذاشتی خواست چیزی بگه که انگشتتو حلوی دهنش گذاشتی و گفتی: هیسسس فقط هیچی نگو بعد نگاهت ب تیکه شیشه ای که از یه گلدون قدیمی شکسته بود افتاد سریعا برش داشتی و داخل شکمت فرو کردی اون ماتش برده بود و از کارات سر در نمیاورد با درد و سختی رفتی جلو و در و باز کردی پلیسا رو دیدی و با نفس نفس زدن گفتی : شما ..... شما دنبال همون روانی میگردین؟...... از ..... از اون طرف رفت ) گفتن چ اتفاقی افتاده؟ گفتی من از سر کارم بر میگشتم که پرید توی ماشینم خواستم بیرونش کنم که این بلا سرم اومد ..... شما باید ب جای سین جیم کردن من برین اون روانی رو پیدا کنینن ازت پرسیدن که کمک میخای یا نه کن گفتی و در و بستی کمی سکوت کردید تا ماشین پلیس از اونجا بره .. بعد با صورت بهت زده بهم نگاه کردید و حس عجیبی بهت دست داد ......
سکوت بینتون بود که یهو گفت : تو اولین کسی هستی که با من یه درد مشترک رو حس میکنی !
تمامم.
سکوت بینتون بود که یهو گفت : تو اولین کسی هستی که با من یه درد مشترک رو حس میکنی !
تمامم.
۸۸۵
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.