پارت ششم🎶
پارت ششم🎶
×جیمیناااا!!
سریع رفت پایین که از تعجب دهنش باز موند!!
×چطوری خوردی زمین؟؟؟!
جیمین که بلند بلند گریه میکرد گفت
*نمیدونم..هیچ چیز اینجا عادی نیست..یونگیااا..درد دارممم..
کوک با دیدن این صحنه همه نوشته های کتاب براش دوره شد!
"چارلی پاش میشکنه و اون زخم هرروز بیشتر رشد میکنه اونقدر که نصف بدن
چارلی رو از بین میبره و چهره اونو به چهره شیطان نزدیک میکنه!"اب دهنشو قورت داد و دستشو گذاشت روی قلبش
+ن..نه..هیچکدوم ازما..سالم از اینجا نمیریم!!..
باند رو از روی زخمش برداشت که قیافه جیمین از دردش توی هم رفت..
اون زخم لعنتی بعد از سه روز نه تنها بهتر نشده بود بلکه پیشرفت هم کرده
بود!..
نصف صورت جیمین از بین رفته بود و وحشتناک شده بود و این همش به
خاطر اون زخم لعنتی بود..
*اااییی..یونگیا اروم تر دردم گرفت!
×همه اینا تقصیر توعه!!
به کوک اشاره کرد و اونم با تعجب نگاهش کرد
+تقصیر من؟!!
×اره..اگه توعه لعنتی بهمون میگفتی از این سمت نیایم..
کوک با عصبانیت یونگیو نگاه کرد
+من بهتون گفتم اما شما هیچوقت حرف منو..
حرفش تموم نشده بود که باد شدیدی وزید و یهو همه چراغای خونه خاموش
شه و این باعث شد جیمین جیغ بلندی بکشه!!
*چی..چیشد
دو دستی یونگیو چسبیده بود!
×اروم باش!
اما به محض تموم شدن حرفش صداهای خوفناک بلند شد و همراه اونا انگار
یک سری شبه سفید پوش دورشون جمع شدن و درحالی که به چشم هاشون
زل زده بودن همراه اون صدای خوفناک دورشون میچرخیدن!!
جیمین دیگه طاقت نداشت و همینطور که چشماشو بسته بود سرشو فرو برد
تو بغل یونگی و فقط گریه میکرد!
اون خیلی ترسو تراز اون دو نفر بود اما این صحنه به قدری ترسناک بود که
حتی کوک و یونگی هم وحشت داشتن!..
توی این سه روز هیچوقت اینطوری اتفاقی براشون نمیوفتاد..!
معمولا همش بدبیاری بود اما اتفاق واقعا ترسناک بود و باعث شد جانگکوک
برای لحظه ای بلرزه!!
+و..وقتشه!
یونگی با تعجب نگاهش کرد
×وقت چی؟!
با تموم شدن جملش باد شدید دیگه ای وزید و باعث نابودی همه اون شبه ها
شد اما رعد و برق شدیدی رو درست کرد که هر سه تاشون از جاشون پریدن!!
×این دیگه چه کوفتیه!!
+می..میمیریم..ما میمیریم!یونگی یقه کوک رو گرفت
×د لعنتی درست بگو ببینم!!
این حرفو که رد رعد و برق شدید دیگه ای زد و درعین حال باعث شکسته
شدن همه شیشه ها و پرت شدنشون به طرف اونا شد!!
با درد از کنار جیمین کنار رفت اما جیمین با دیدنش جیغی کشید!!
جانگکوک از گوشه ای که خودشو انداخته بود خزید و با دیدن یونگی اشک
توی چشماش جمع شد..
همش دقیقا مثل متن کتاب شده بود!..
چارلی "بعد از برخورد صاعقه همه شیشه ها شکسته شد و جک برای نجات جون
خودشو سپر اون کرد اما..
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
×جیمیناااا!!
سریع رفت پایین که از تعجب دهنش باز موند!!
×چطوری خوردی زمین؟؟؟!
جیمین که بلند بلند گریه میکرد گفت
*نمیدونم..هیچ چیز اینجا عادی نیست..یونگیااا..درد دارممم..
کوک با دیدن این صحنه همه نوشته های کتاب براش دوره شد!
"چارلی پاش میشکنه و اون زخم هرروز بیشتر رشد میکنه اونقدر که نصف بدن
چارلی رو از بین میبره و چهره اونو به چهره شیطان نزدیک میکنه!"اب دهنشو قورت داد و دستشو گذاشت روی قلبش
+ن..نه..هیچکدوم ازما..سالم از اینجا نمیریم!!..
باند رو از روی زخمش برداشت که قیافه جیمین از دردش توی هم رفت..
اون زخم لعنتی بعد از سه روز نه تنها بهتر نشده بود بلکه پیشرفت هم کرده
بود!..
نصف صورت جیمین از بین رفته بود و وحشتناک شده بود و این همش به
خاطر اون زخم لعنتی بود..
*اااییی..یونگیا اروم تر دردم گرفت!
×همه اینا تقصیر توعه!!
به کوک اشاره کرد و اونم با تعجب نگاهش کرد
+تقصیر من؟!!
×اره..اگه توعه لعنتی بهمون میگفتی از این سمت نیایم..
کوک با عصبانیت یونگیو نگاه کرد
+من بهتون گفتم اما شما هیچوقت حرف منو..
حرفش تموم نشده بود که باد شدیدی وزید و یهو همه چراغای خونه خاموش
شه و این باعث شد جیمین جیغ بلندی بکشه!!
*چی..چیشد
دو دستی یونگیو چسبیده بود!
×اروم باش!
اما به محض تموم شدن حرفش صداهای خوفناک بلند شد و همراه اونا انگار
یک سری شبه سفید پوش دورشون جمع شدن و درحالی که به چشم هاشون
زل زده بودن همراه اون صدای خوفناک دورشون میچرخیدن!!
جیمین دیگه طاقت نداشت و همینطور که چشماشو بسته بود سرشو فرو برد
تو بغل یونگی و فقط گریه میکرد!
اون خیلی ترسو تراز اون دو نفر بود اما این صحنه به قدری ترسناک بود که
حتی کوک و یونگی هم وحشت داشتن!..
توی این سه روز هیچوقت اینطوری اتفاقی براشون نمیوفتاد..!
معمولا همش بدبیاری بود اما اتفاق واقعا ترسناک بود و باعث شد جانگکوک
برای لحظه ای بلرزه!!
+و..وقتشه!
یونگی با تعجب نگاهش کرد
×وقت چی؟!
با تموم شدن جملش باد شدید دیگه ای وزید و باعث نابودی همه اون شبه ها
شد اما رعد و برق شدیدی رو درست کرد که هر سه تاشون از جاشون پریدن!!
×این دیگه چه کوفتیه!!
+می..میمیریم..ما میمیریم!یونگی یقه کوک رو گرفت
×د لعنتی درست بگو ببینم!!
این حرفو که رد رعد و برق شدید دیگه ای زد و درعین حال باعث شکسته
شدن همه شیشه ها و پرت شدنشون به طرف اونا شد!!
با درد از کنار جیمین کنار رفت اما جیمین با دیدنش جیغی کشید!!
جانگکوک از گوشه ای که خودشو انداخته بود خزید و با دیدن یونگی اشک
توی چشماش جمع شد..
همش دقیقا مثل متن کتاب شده بود!..
چارلی "بعد از برخورد صاعقه همه شیشه ها شکسته شد و جک برای نجات جون
خودشو سپر اون کرد اما..
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۱۶.۶k
۰۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.