Continue Part. 4
سمت هودی سیاه رفتمو شورای که پام بود هم سیاه بود برای همین اونو پوشیدم کلاهش رو انداختن سرمو چون موهام یکم بهم ریخته بود و با کشم گوجه ای بسته بودمش خدمتکار جلو امد و در اتاقو باز کردو از اتاق بیرون رفتم و خدمتکار جلو تر از من راه میرفت و سرم من پایین بود و دستامو تو جیب هودیم بود که از پله ها رفتیم پایین و جلوی یک در بزرگ وایستاد و خدمتکار یکم درشو باز کردو همون جور که سرم پایین بود وارد شدمو سرمو بالا کردم دیدم یونگی و تهیونگ و اون پسره نامجون و کوک و جیمین و چند نفر دیگه جای میز نشستم تعظیم کوتاهی کردمو و روی یکی از صندلی ها خالی نشستم کنارم جیمین بود
از همون اول که دیدمش فهمیدیم پسره خوبیه رو به رو نامجون بود و کنارش یک پسره بود که نمیشناختم
سرمو پایین بود که جیمین امد کنار گوشم گفت: چرا چیزی نمی خوری
+ مرسی اشتها ندارم
به صورتش نگاه کردم که لبخند ناراحتی زدو با صبحونش ور رفت
حس نگاه های سنگین یکی رو روی خودم حس می کردم که با کشیده شدن صندلی بقلیم نگاهی به فردی که نمیشناختم که کنارم نشستو و با لبخند بهم نگاه می کرد
مرد:سلام اسم من جین پزشک این عمارت حالت خوبه؟
+اره خوبم
جین: چرا چیزی نمیخوری؟
+اشتها ندارم
جین: باید بخوری
برام یک لقمه گرفتو سمت من گرفت
جین: بخور
لقمه رو گرفتمو خوردمش که لیوانی جلوی خودم دیدم
جین: بیا این ابمیوه رو هم بخور
لیوان رو هم گرفتمو خوردمش
سوکت همه رو ک دیدم فهمیدم معذبن
از روی صندلی پا شدمو و با صدای نسبتا بلندی گفتم: ببخشید من دیگه میرم تو اتاقم که شما اقایون با هم راحت باشید
می خواستم از سالون برم بیرون که با صدایی که شنیدم سر جام وایستادم...........
نظر بدین 💔
از همون اول که دیدمش فهمیدیم پسره خوبیه رو به رو نامجون بود و کنارش یک پسره بود که نمیشناختم
سرمو پایین بود که جیمین امد کنار گوشم گفت: چرا چیزی نمی خوری
+ مرسی اشتها ندارم
به صورتش نگاه کردم که لبخند ناراحتی زدو با صبحونش ور رفت
حس نگاه های سنگین یکی رو روی خودم حس می کردم که با کشیده شدن صندلی بقلیم نگاهی به فردی که نمیشناختم که کنارم نشستو و با لبخند بهم نگاه می کرد
مرد:سلام اسم من جین پزشک این عمارت حالت خوبه؟
+اره خوبم
جین: چرا چیزی نمیخوری؟
+اشتها ندارم
جین: باید بخوری
برام یک لقمه گرفتو سمت من گرفت
جین: بخور
لقمه رو گرفتمو خوردمش که لیوانی جلوی خودم دیدم
جین: بیا این ابمیوه رو هم بخور
لیوان رو هم گرفتمو خوردمش
سوکت همه رو ک دیدم فهمیدم معذبن
از روی صندلی پا شدمو و با صدای نسبتا بلندی گفتم: ببخشید من دیگه میرم تو اتاقم که شما اقایون با هم راحت باشید
می خواستم از سالون برم بیرون که با صدایی که شنیدم سر جام وایستادم...........
نظر بدین 💔
۱۱.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.