گس لایتر/ادامه پارت۹۷
جونگکوک ادامه داد:
بعدش... یه نمونه از حسابایی رو که توش دست برده شده بهت میدم... اونو به آقای داجونگ نشون میدی... و بهش میگی خودت ایراد فاکتورها رو فهمیدی
-اوهوم
-ازش میخوای که دسترسیتو به تمام حسابای قدیمی و جدید شرکت آزاد کنه تا باقیشو بررسی کنی... اونم بدون اطلاع احدی!
-یعنی آبا این اجازه رو میده؟
-هممون میدونیم که تو برای پدرت چقدر فرق داری... اگه تو بخوای... اجازه میده
-یعنی... چیکار کنم؟
-بهش تضمین بده که منم از موضوع بی اطلاعم
-من نمیتونم به آبا دروغ بگم!... هیچوقت نگفتم... حتی یه دروغ کوچیک!...
وقتی بایول قبول نکرد که به پدرش این دروغ رو بگه جونگکوک عصبانی شد... بازوی بایول رو گرفت و فشار داد ولی با لحن آرومی ادامه ی حرفشو توی گوشش گفت:
اگر اینو نگی ممکنه اجازه نده به حسابا دسترسی پیدا کنی... اونوقت معلوم نیست سر شرکت چه بلایی میاد... و نمیفهمیم کی داره به شرکت آسیب میزنه...
بایول از درد بازوش لبشو گاز گرفت... ولی با شنیدن لحن ریلکس جونگکوک ذهنش فریب خورد و فک کرد این حرکت جونگکوک اتفاقیه... اما کمی مضطرب شده بود... سرشو به نشونه تایید بالا پایین کرد و گفت: باشه... بخاطر حفظ هرچی که آبا سالها براش زحمت کشیده این دروغو میگم
-خوبه!...باقیشو وقتی بهت میگم که به حسابا دسترسی پیدا کردی... فقط ریلکس باش... خب؟....
جونگکوک بازوی بایول رو محکم گرفته بود... و سرشو به خودش چسبونده بود... آخرین کلمه رو درست توی گوش بایول گفت...
دختر توی گوشش احساس داغی کرد... بعد از اینکه به جونگکوک اکی داد... جونگکوک رهاش کرد... به سمت خودش برش گردوند و تو چشاش خیره شد...
-خوبی مگه نه؟
-خ...خوبم
-اکی...دیروز از حسابدار شرکت تونستم یه نمونه از فاکتورا رو بگیرم... فعلا که نمیتونم به همش دسترسی داشته باشم اونم بدون اجازه ی پدرت...
یادت باشه... این مسئله فقط بین خودت و پدرت هستش... باشه؟
-فهمیدم... من نمیزارم کسی به شرکتمون آسیب بزنه... با کمک تو میفهمیم کیه!
-همینطوره....
بایول افکارش به هم ریخت... با ذهن پریشون از جونگکوک دور شد... به سمت در رفت...
وقتی بایول از اتاق بیرون رفت... جونگکوک زیر لب پیش خودش گفت: حتی نمیتونه حدس بزنه کی داره از درآمد شرکت برداشت میکنه!
بعدش... یه نمونه از حسابایی رو که توش دست برده شده بهت میدم... اونو به آقای داجونگ نشون میدی... و بهش میگی خودت ایراد فاکتورها رو فهمیدی
-اوهوم
-ازش میخوای که دسترسیتو به تمام حسابای قدیمی و جدید شرکت آزاد کنه تا باقیشو بررسی کنی... اونم بدون اطلاع احدی!
-یعنی آبا این اجازه رو میده؟
-هممون میدونیم که تو برای پدرت چقدر فرق داری... اگه تو بخوای... اجازه میده
-یعنی... چیکار کنم؟
-بهش تضمین بده که منم از موضوع بی اطلاعم
-من نمیتونم به آبا دروغ بگم!... هیچوقت نگفتم... حتی یه دروغ کوچیک!...
وقتی بایول قبول نکرد که به پدرش این دروغ رو بگه جونگکوک عصبانی شد... بازوی بایول رو گرفت و فشار داد ولی با لحن آرومی ادامه ی حرفشو توی گوشش گفت:
اگر اینو نگی ممکنه اجازه نده به حسابا دسترسی پیدا کنی... اونوقت معلوم نیست سر شرکت چه بلایی میاد... و نمیفهمیم کی داره به شرکت آسیب میزنه...
بایول از درد بازوش لبشو گاز گرفت... ولی با شنیدن لحن ریلکس جونگکوک ذهنش فریب خورد و فک کرد این حرکت جونگکوک اتفاقیه... اما کمی مضطرب شده بود... سرشو به نشونه تایید بالا پایین کرد و گفت: باشه... بخاطر حفظ هرچی که آبا سالها براش زحمت کشیده این دروغو میگم
-خوبه!...باقیشو وقتی بهت میگم که به حسابا دسترسی پیدا کردی... فقط ریلکس باش... خب؟....
جونگکوک بازوی بایول رو محکم گرفته بود... و سرشو به خودش چسبونده بود... آخرین کلمه رو درست توی گوش بایول گفت...
دختر توی گوشش احساس داغی کرد... بعد از اینکه به جونگکوک اکی داد... جونگکوک رهاش کرد... به سمت خودش برش گردوند و تو چشاش خیره شد...
-خوبی مگه نه؟
-خ...خوبم
-اکی...دیروز از حسابدار شرکت تونستم یه نمونه از فاکتورا رو بگیرم... فعلا که نمیتونم به همش دسترسی داشته باشم اونم بدون اجازه ی پدرت...
یادت باشه... این مسئله فقط بین خودت و پدرت هستش... باشه؟
-فهمیدم... من نمیزارم کسی به شرکتمون آسیب بزنه... با کمک تو میفهمیم کیه!
-همینطوره....
بایول افکارش به هم ریخت... با ذهن پریشون از جونگکوک دور شد... به سمت در رفت...
وقتی بایول از اتاق بیرون رفت... جونگکوک زیر لب پیش خودش گفت: حتی نمیتونه حدس بزنه کی داره از درآمد شرکت برداشت میکنه!
۱۵.۰k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.