دختری در شب
دختری در شب
پارت10
از دید چویا:
رفتیم پل ستاره ها
اونجا بودیم که ازم پرسید:چویا سان؟
من:بله؟
ک. س:چرا موری سان بهمون یه هفته مرخصی داد؟
من سرخ شدم:ن.... نمیدونم، گفتم که
ک. س:عصبانیم نکن، بهم بگو
من:خب نمیدونم
که یهو قدرت هشتمش فعال شد
کنترل ذهن
چشمام بنفش شد
خودمو حس میکردم ولی حرکتم دست خودم نبود
گفت:بیا جلو تر
خود به خود حرکت کردم و رفتم جلوش
تو چشمام خیره شد و گفت:چرا موری سان بهمون یه هفته مرخصی داده؟
دهنم باز نمیشد
بلند گفت:چرا؟!
من:چون.......
داشتم عرق میکردم
دستامو مشت کرده بودم
نمیتونستم بهش بگم دوسش دارم
چونمو گرفت و آورد روبه رو ی خودش:بهم بگو، چرا موری سان بهمون یه هفته مرخصی داده؟
چشمامو بستم:م... َ...... ن
حرکتم دست خودم نبود ولی دهنم باز نمیشد
چشمامو باز کردم و با وحشت بهش نگاه کردم
فکر کنم فهمید داره بهم فشار میاد
آزادم کرد
افتادم زمین
دستمو گذاشتم رو شقیقه هام
چون درد میکردند
ک. س:ببخشید که بهت فشار آوردم
حرکت گردنم گلیچ داشت و نمیتونستم خوب حرکتش بدم
ک. س:من همیشه برای بقیه دردسر سازم
پاشدم دیدم موهاش جلوی صورتشه و رگه های آبی زده
کم کم کل موهاش آبی شد و گریه میکرد
دستمو گذاشتم رو شونش و گفتم:چیزی نیست، آروم باش، باید خوشحال باشی چون قدرت هشتمتو بدست آوردی
یهو پرید تو بغلم:ممنون که تو زندگیمی😭😭😭
سرخ شدم در حد چراغ قرمز
لباسم بخاطر اشکاش خیس شد
بغلش کردم
شب شد و ما رفتیم خونه
خداحافظی کردیم و رفتیم تو اتاقامون
ک. س:چویا
نگاش کردم
ک. س:بخاطر قدرت جدیدم معذرت میخام
و رفت تو اتاقش
اون شب خابم نبرد
پارت11 یکم دیگه🕊🍙
پارت10
از دید چویا:
رفتیم پل ستاره ها
اونجا بودیم که ازم پرسید:چویا سان؟
من:بله؟
ک. س:چرا موری سان بهمون یه هفته مرخصی داد؟
من سرخ شدم:ن.... نمیدونم، گفتم که
ک. س:عصبانیم نکن، بهم بگو
من:خب نمیدونم
که یهو قدرت هشتمش فعال شد
کنترل ذهن
چشمام بنفش شد
خودمو حس میکردم ولی حرکتم دست خودم نبود
گفت:بیا جلو تر
خود به خود حرکت کردم و رفتم جلوش
تو چشمام خیره شد و گفت:چرا موری سان بهمون یه هفته مرخصی داده؟
دهنم باز نمیشد
بلند گفت:چرا؟!
من:چون.......
داشتم عرق میکردم
دستامو مشت کرده بودم
نمیتونستم بهش بگم دوسش دارم
چونمو گرفت و آورد روبه رو ی خودش:بهم بگو، چرا موری سان بهمون یه هفته مرخصی داده؟
چشمامو بستم:م... َ...... ن
حرکتم دست خودم نبود ولی دهنم باز نمیشد
چشمامو باز کردم و با وحشت بهش نگاه کردم
فکر کنم فهمید داره بهم فشار میاد
آزادم کرد
افتادم زمین
دستمو گذاشتم رو شقیقه هام
چون درد میکردند
ک. س:ببخشید که بهت فشار آوردم
حرکت گردنم گلیچ داشت و نمیتونستم خوب حرکتش بدم
ک. س:من همیشه برای بقیه دردسر سازم
پاشدم دیدم موهاش جلوی صورتشه و رگه های آبی زده
کم کم کل موهاش آبی شد و گریه میکرد
دستمو گذاشتم رو شونش و گفتم:چیزی نیست، آروم باش، باید خوشحال باشی چون قدرت هشتمتو بدست آوردی
یهو پرید تو بغلم:ممنون که تو زندگیمی😭😭😭
سرخ شدم در حد چراغ قرمز
لباسم بخاطر اشکاش خیس شد
بغلش کردم
شب شد و ما رفتیم خونه
خداحافظی کردیم و رفتیم تو اتاقامون
ک. س:چویا
نگاش کردم
ک. س:بخاطر قدرت جدیدم معذرت میخام
و رفت تو اتاقش
اون شب خابم نبرد
پارت11 یکم دیگه🕊🍙
۱.۸k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.