وقتی میخوای حرصشو در بیاری..p1
وقتی میخوای حرصشو در بیاری..p1
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
نگاهی به اطراف انداختی حوصلت به شدت سر رفته بود،نگاهی به سه تا از پسرای (چان
،جونگین،سونگمین) روبه روت انداختی
همشون مشغول بازی با دسته فوتبال بودند
از کلافگی هوفی بیرون فرستادی چان نگاهش رو به تو داد و قیافه سوالی ای گرفت
چان: چیزی شده؟!
سرت را به دو جهت منفی تکان دادی و اروم گقتی
=نه..
چان سری تکان داد و دوباره مشغول با دسته شد
از سرجات بلند شدی و به اتاق خوابتون رفتی
روی تخت دراز کشیدی و به سقف خیره شدی..
=هووووف..
بین پسرا کسی بهت توجه نمیکرد و یکم احساس کم توجهی داشتی..با وجود فکر " دراوردن حرص فلیکس"
لبخندِ شیطونی رو لبت شکل گرفت،
=خب خب اقای لی کم توجهی بع دوست دخترت این میشه!(پوزخند)
از روی تخت بلند شدی و به سمت کمدت رفتی..
نیم نگاهی به لباس هات کردی با دیدن تابِ سفید رنگ دوباره لبخندی روی لبت نشست
از اویز برش داشتی ، اول لباس توی تنت را از بدنت خارج کردی و بعد تابِ توی دستت را پوشیدی
شونه های برهنه ات و همینطور بازو ها،گردنت زیادی توی دید بود..میدونستی که اخرش چی میشه ولی خب نیاز به توجه داشتی!
به پاهای برهنه ات هم نگاهی کردی که کاملا راضی بودی..
=واقعا..من به دیوونم!(خنده)
دستگیره در را گرفتی و به سمت پایین فشارش دادی ، در را به سمت خودت کشیدی که از چهارچوب فاصله گرفت و کامل باز شد...
با دیدن راه روی خالی اروم زمزمه کردی
=هنوزم درگیر بازین؟!
برگشتی و در اتاق را بستی به سمت پله ها رفتی اروم و آهسته ازشون پایین امدی درست حدس زدع بودی هنوزم درحال بازی بودن..اما با دیدن سونگمین که نشسته و داره تماشاشون میکنه بیشتر از قبل دلت خواست کرم بریزی،به سمت اپن رفتی ،سینی ای که ۵ تا لیوان اپ پرتغال وجود داشت را به هردو دستت گرفتی و به سمت پسرا قدم برداشتی،کنار سونگمین بودی خم شدی و سینی را روی میز قرار دادی و با صدای رضایت مندی لب زدی
=خب پسرا..بیاین یکم اب پرتغال بخورید
همشون نگاهشون رو دادن به میز لبخندی روی لباشون نشست
اما جز یک نفر!
برای لحظع ای نگاهتو دادی به فلیکس که با اخم و همینطور اعصبانیت نگاهت میکرد..
با دیدن وضیعتش ترسی به وجودت حمله کرد..
اما سعی کردی نشون ندی که یکم ازش ترسیدی نگاهش فقط بین گردن و پاهای برهنه ات میچرخید..
پوزخند ارومی زدی و اروم زمزمه کردی
=منتظر حرکت بعدیم باش!
یکم خودتو نزدیک سونگمین کردی و دستت را روی شونه اش قرار دادی با این حرکتت هم سونگمین هم همه اعضا به شوک رفتن،فلیکسم که داشت با اعصبانیت به حرکاتت نگاه میکرد
با لبخند به سونگمین خیره شدی
=..میگم..سونگمین شی .. تو وقتی انقدر
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
نگاهی به اطراف انداختی حوصلت به شدت سر رفته بود،نگاهی به سه تا از پسرای (چان
،جونگین،سونگمین) روبه روت انداختی
همشون مشغول بازی با دسته فوتبال بودند
از کلافگی هوفی بیرون فرستادی چان نگاهش رو به تو داد و قیافه سوالی ای گرفت
چان: چیزی شده؟!
سرت را به دو جهت منفی تکان دادی و اروم گقتی
=نه..
چان سری تکان داد و دوباره مشغول با دسته شد
از سرجات بلند شدی و به اتاق خوابتون رفتی
روی تخت دراز کشیدی و به سقف خیره شدی..
=هووووف..
بین پسرا کسی بهت توجه نمیکرد و یکم احساس کم توجهی داشتی..با وجود فکر " دراوردن حرص فلیکس"
لبخندِ شیطونی رو لبت شکل گرفت،
=خب خب اقای لی کم توجهی بع دوست دخترت این میشه!(پوزخند)
از روی تخت بلند شدی و به سمت کمدت رفتی..
نیم نگاهی به لباس هات کردی با دیدن تابِ سفید رنگ دوباره لبخندی روی لبت نشست
از اویز برش داشتی ، اول لباس توی تنت را از بدنت خارج کردی و بعد تابِ توی دستت را پوشیدی
شونه های برهنه ات و همینطور بازو ها،گردنت زیادی توی دید بود..میدونستی که اخرش چی میشه ولی خب نیاز به توجه داشتی!
به پاهای برهنه ات هم نگاهی کردی که کاملا راضی بودی..
=واقعا..من به دیوونم!(خنده)
دستگیره در را گرفتی و به سمت پایین فشارش دادی ، در را به سمت خودت کشیدی که از چهارچوب فاصله گرفت و کامل باز شد...
با دیدن راه روی خالی اروم زمزمه کردی
=هنوزم درگیر بازین؟!
برگشتی و در اتاق را بستی به سمت پله ها رفتی اروم و آهسته ازشون پایین امدی درست حدس زدع بودی هنوزم درحال بازی بودن..اما با دیدن سونگمین که نشسته و داره تماشاشون میکنه بیشتر از قبل دلت خواست کرم بریزی،به سمت اپن رفتی ،سینی ای که ۵ تا لیوان اپ پرتغال وجود داشت را به هردو دستت گرفتی و به سمت پسرا قدم برداشتی،کنار سونگمین بودی خم شدی و سینی را روی میز قرار دادی و با صدای رضایت مندی لب زدی
=خب پسرا..بیاین یکم اب پرتغال بخورید
همشون نگاهشون رو دادن به میز لبخندی روی لباشون نشست
اما جز یک نفر!
برای لحظع ای نگاهتو دادی به فلیکس که با اخم و همینطور اعصبانیت نگاهت میکرد..
با دیدن وضیعتش ترسی به وجودت حمله کرد..
اما سعی کردی نشون ندی که یکم ازش ترسیدی نگاهش فقط بین گردن و پاهای برهنه ات میچرخید..
پوزخند ارومی زدی و اروم زمزمه کردی
=منتظر حرکت بعدیم باش!
یکم خودتو نزدیک سونگمین کردی و دستت را روی شونه اش قرار دادی با این حرکتت هم سونگمین هم همه اعضا به شوک رفتن،فلیکسم که داشت با اعصبانیت به حرکاتت نگاه میکرد
با لبخند به سونگمین خیره شدی
=..میگم..سونگمین شی .. تو وقتی انقدر
۳۲.۹k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.