سرگذشت دراکو
سرگذشت دراکو
فصل ۱ پارت۱
از زبان ا/ت:
با صدای زنگ استراحت سرمو از روی میز برداشتم و ی نگاهی به پانسی کردم گفت: بریم ناهار بخوریم ...میرم جا بگیرم دیر نکنیا
باشه ای گفتم و بی حوصله بلند شدم و وسایلمو جمع کردم
خب من دیانیرا هستم اما بقیه نیرا صدام میکنن سال چهارممه و اسلیترینی هستم تو سال هایگذشته بت دراکو و پنسی و بلیز دوس شدم البته دراکو همیشه مسخرم میکنه و با پنسی هم صمیمی ترم ما یجوراییروه هری و هرماینی و رون رقیبیم باید ثابت کنیم کدوم گروه بهتره خلاصه ک اینجوریه ولی امروز دراکو و بلیز تنبیه شدن و نمیتونن تو کلاسا حضور داشته باشن منم برای همون حوصله ندارم خب الان گروه ما عقب میمونه از کلاس
بلند شدم و به سمت سالن غذا خوری حرکت کردم و با دیدن دراکو و بلیز اشتیاق گرفتم
سمتشون رفتم ک بلیز گفت: بلخره تموم شد من روی صندلی نشتم کنار پنسی روبه رومم بلیز و کنارش دراکو بود
ا/ت: خب خوش میگذره؟
دراکو : ندیدن هری اره ولی اینکه از کلاس بیوفتیم ن
پنسی: نگران نباش جزوه هامو میدم بهتون از کلاس عقب نمیمونید
ا/ت: امروز فقط ی کلاس داشتیم واقعا خوش شانسید
بلیز: دقیقا
پنسی: گروه هری داره میاد
دراکو سرشو روی میز گذاشت و ی آه بلند کشید ک مشخصه خستس بلیز و پنسی گفتن: نگه چیکار کردی ک خسته ای؟ و ی چند ثانیه ب هم نگا کردن و دوباره ب دراکو
دراکو گفت: شما ها نمیفهمید
ا/ت: دوس داشتید غذا بخوریم
پنسی: عو راستی میگی
و شروع به خوردن غذا کردیم
۱۰ دقیقه بعد:
غذا خوردنمون تموم شد و پنسی گفت خب بریم یکمی استراحت کنیم بعدش الان ساعت ۲ و نیمه ساعت ۵ همتون توی کتابخونه ردیف دوم منتظر باشید
دراکو و من و بلیز: باشه
من و پنسی بخ سما اتاقمون و دراکو و بلیز هم به سمت خوابگاهشون
توی اتاق:
پنسی: من یکمی میخوابم ۴ بیدارم کن
ا/ت: باشه بخواب
رفتم روی تخت خودم شروع به خوندن کتاب کردم اصلا نفهمیدم چطوری زمان گذاشت ی نگا به ساعت گردم دیدم ۳ و نیمه کتابو کنار گذاشتم و یکمی خوابیدم تا ساعت ۴ بیدار شدم پنسی هم بیدار کردم و دوتایی شروع کردیم به آماده شدن
داشتیمکارامونو میکردیم ک ....
برای پارت بعد:
فالو: ۳ تا اضافه شه
لایک: بالای ۱۵ تا
حمایت؟؟؟
فصل ۱ پارت۱
از زبان ا/ت:
با صدای زنگ استراحت سرمو از روی میز برداشتم و ی نگاهی به پانسی کردم گفت: بریم ناهار بخوریم ...میرم جا بگیرم دیر نکنیا
باشه ای گفتم و بی حوصله بلند شدم و وسایلمو جمع کردم
خب من دیانیرا هستم اما بقیه نیرا صدام میکنن سال چهارممه و اسلیترینی هستم تو سال هایگذشته بت دراکو و پنسی و بلیز دوس شدم البته دراکو همیشه مسخرم میکنه و با پنسی هم صمیمی ترم ما یجوراییروه هری و هرماینی و رون رقیبیم باید ثابت کنیم کدوم گروه بهتره خلاصه ک اینجوریه ولی امروز دراکو و بلیز تنبیه شدن و نمیتونن تو کلاسا حضور داشته باشن منم برای همون حوصله ندارم خب الان گروه ما عقب میمونه از کلاس
بلند شدم و به سمت سالن غذا خوری حرکت کردم و با دیدن دراکو و بلیز اشتیاق گرفتم
سمتشون رفتم ک بلیز گفت: بلخره تموم شد من روی صندلی نشتم کنار پنسی روبه رومم بلیز و کنارش دراکو بود
ا/ت: خب خوش میگذره؟
دراکو : ندیدن هری اره ولی اینکه از کلاس بیوفتیم ن
پنسی: نگران نباش جزوه هامو میدم بهتون از کلاس عقب نمیمونید
ا/ت: امروز فقط ی کلاس داشتیم واقعا خوش شانسید
بلیز: دقیقا
پنسی: گروه هری داره میاد
دراکو سرشو روی میز گذاشت و ی آه بلند کشید ک مشخصه خستس بلیز و پنسی گفتن: نگه چیکار کردی ک خسته ای؟ و ی چند ثانیه ب هم نگا کردن و دوباره ب دراکو
دراکو گفت: شما ها نمیفهمید
ا/ت: دوس داشتید غذا بخوریم
پنسی: عو راستی میگی
و شروع به خوردن غذا کردیم
۱۰ دقیقه بعد:
غذا خوردنمون تموم شد و پنسی گفت خب بریم یکمی استراحت کنیم بعدش الان ساعت ۲ و نیمه ساعت ۵ همتون توی کتابخونه ردیف دوم منتظر باشید
دراکو و من و بلیز: باشه
من و پنسی بخ سما اتاقمون و دراکو و بلیز هم به سمت خوابگاهشون
توی اتاق:
پنسی: من یکمی میخوابم ۴ بیدارم کن
ا/ت: باشه بخواب
رفتم روی تخت خودم شروع به خوندن کتاب کردم اصلا نفهمیدم چطوری زمان گذاشت ی نگا به ساعت گردم دیدم ۳ و نیمه کتابو کنار گذاشتم و یکمی خوابیدم تا ساعت ۴ بیدار شدم پنسی هم بیدار کردم و دوتایی شروع کردیم به آماده شدن
داشتیمکارامونو میکردیم ک ....
برای پارت بعد:
فالو: ۳ تا اضافه شه
لایک: بالای ۱۵ تا
حمایت؟؟؟
۱۱.۵k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.