"کتابخانه عشق"
"کتابخانه عشق"
part:¹²
شب بود و مامانم بهم گفت آشغالارو ببرم بیرون حاضر شدم و داشتم درو باز میکردم برم که به گوشیم پیام اومد...سوهو بود
-هی یونا میتونی بیای بیرون؟باهات کار دارم
+باشه
با خودم گفتم یعنی چی شده که شب تو این موقع میخواد منو ببینه اهمیت ندادم و رفتم آشغالارو بیرون گذاشتم و داشتم میومدم سمت خونه که یادم افتاد از سوهو باید بپرسم کجا بیام دیدنش،بهش پیام دادم
+کجایی؟
-همونجا وایسا بالا رو نگاه کن
سوهو:
از پشت داشتم میدیدمش...به تهیونگ پیام دادم و گفتم که با دختر خالش که با مامانش اومده بود خونشون مهمون، بیاد بیرون
-تهیونگ
+بله
-الان کجایی؟
+با دختر خالم تو بالکنیم
-کمر دختر خالتو بگیر و سرتو نزدیکش کن
+زده به سرت؟
-به حرفم گوش کن و کاری نداشته باش!
+باشه
یکم گذشت منتظر سوهو بودم دیدم نیومد...هوا سرد بود دیگه داشتم میرفتم خونه که تو بالکن تهیونگ رو با یه دختر دیدم..چی؟میخواد ببوسدش؟چرا؟
یونا:هی
نمیدونم چرا اینو گفتم...چرا یهو از دهنم پرید؟اصلا چرا با صدای بلند گفتم...رومو برگردوندم...قلبم داشت تیر میکشید ولی چرا؟صدای بمی رو شنیدم
تهیونگ:یونا؟
با حالت سردی گفتم
یونا:چته
تهیونگ:هیچی...سلام
یونا:سلام
با کلیدام درو باز کردم و رفتم داخل
با تعجب گفت
تهیونگ:چش شده...چرا اصلا بهم نگاه نکرد
دختر خاله تهیونگ:بیخیالش شو...راستی چرا گفتی بیایم اینجا و کم...
تهیونگ:بیا بیخیال این قضیه شیم خب؟الانم برو داخل
با چشم غره وحالتی تقریباً عصبانی گفت
دختر خاله تهیونگ:باشه
ادامه دارد...
بعد یک یا دو ساعت پست شدن پارت تو چنل روبیکا تو پیج ویسگون همون پارت رو میذارم پس برای زودتر خوندن فیک تو چنل روبیکام عضو شین!
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #تهیونگ #جونگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #شوگا
part:¹²
شب بود و مامانم بهم گفت آشغالارو ببرم بیرون حاضر شدم و داشتم درو باز میکردم برم که به گوشیم پیام اومد...سوهو بود
-هی یونا میتونی بیای بیرون؟باهات کار دارم
+باشه
با خودم گفتم یعنی چی شده که شب تو این موقع میخواد منو ببینه اهمیت ندادم و رفتم آشغالارو بیرون گذاشتم و داشتم میومدم سمت خونه که یادم افتاد از سوهو باید بپرسم کجا بیام دیدنش،بهش پیام دادم
+کجایی؟
-همونجا وایسا بالا رو نگاه کن
سوهو:
از پشت داشتم میدیدمش...به تهیونگ پیام دادم و گفتم که با دختر خالش که با مامانش اومده بود خونشون مهمون، بیاد بیرون
-تهیونگ
+بله
-الان کجایی؟
+با دختر خالم تو بالکنیم
-کمر دختر خالتو بگیر و سرتو نزدیکش کن
+زده به سرت؟
-به حرفم گوش کن و کاری نداشته باش!
+باشه
یکم گذشت منتظر سوهو بودم دیدم نیومد...هوا سرد بود دیگه داشتم میرفتم خونه که تو بالکن تهیونگ رو با یه دختر دیدم..چی؟میخواد ببوسدش؟چرا؟
یونا:هی
نمیدونم چرا اینو گفتم...چرا یهو از دهنم پرید؟اصلا چرا با صدای بلند گفتم...رومو برگردوندم...قلبم داشت تیر میکشید ولی چرا؟صدای بمی رو شنیدم
تهیونگ:یونا؟
با حالت سردی گفتم
یونا:چته
تهیونگ:هیچی...سلام
یونا:سلام
با کلیدام درو باز کردم و رفتم داخل
با تعجب گفت
تهیونگ:چش شده...چرا اصلا بهم نگاه نکرد
دختر خاله تهیونگ:بیخیالش شو...راستی چرا گفتی بیایم اینجا و کم...
تهیونگ:بیا بیخیال این قضیه شیم خب؟الانم برو داخل
با چشم غره وحالتی تقریباً عصبانی گفت
دختر خاله تهیونگ:باشه
ادامه دارد...
بعد یک یا دو ساعت پست شدن پارت تو چنل روبیکا تو پیج ویسگون همون پارت رو میذارم پس برای زودتر خوندن فیک تو چنل روبیکام عضو شین!
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #تهیونگ #جونگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #شوگا
۴.۳k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.