گس لایتر/پارت ۱۲۰
دو هفته بعد...
هیونو هنوز پیدا نشده بود... و خودش رو به پلیس معرفی نکرده بود... این جرمش رو سنگین تر میکرد... طی دو هفته ی گذشته چند مرتبه با تک به تک اعضای خانواده ی ایم تماس گرفته بود و اونا رو تهدید کرده بود... اما بدلیل صحبت کوتاه و عوض کردن مداوم سیمکارت هاش نمیشد اونو ردیابی کرد...
بایول هر شب کابوس میدید... مدام از اینکه جونگکوک بیرون میرفت دلهره میگرفت... احساس میکرد هیونو میخواد بهش آسیب بزنه... چون توی خوابهاش فقط جونگکوک آسیب میدید...
********************************************
جونگکوک حالا توی شرکت جایگاه هیونو رو به دست آورده بود... با موفقیتای پی در پی ای که داشت هیئت مدیره با انتخابش به عنوان جایگزین هیونو هیچ مشکلی نداشت... حالا اون به عنوان اولین گزینه ی جانشین ایم داجونگ مورد توجه همه بود... اون همه چیزو همونطوری پیش برد که میخواست!... .
**************************
خانم جی وون برای جونگکوک قهوشو آورد... جونگکوک آماده شده بود که بعد خوردن قهوش سر کار بره... بایول از خواب بیدار شده بود... از وقتی هیونو فراری بود بایول خیلی پریشون بود... برای همین انرژی نداشت...
دستش روی شکمش بود... دیگه بچش بزرگ شده بود...
به سمت جونگکوک اومد... با چشمای پف کرده از شدت کم خوابی و استرس به جونگکوک نگاه کرد و گفت: جونگکوکا... میشه امروز شرکت نری؟...
جونگکوک بخاطر بهانه های مختلفی که بایول توی این مدت میگرفت ازش دل پُری داشت... ولی همش سعی میکرد خودشو کنترل کنه... نفسشو کلافه بیرون داد و گفت: برای چی؟
بایول: خ...خب... من حس خیلی بدی دارم... اگه تو پیشم باشی کمتر فکر و خیال میکنم... نگرانتم نمیشم...
جونگکوک دستاشو محکم روی میز زد... از جاش بلند شد... بایول ترسید... جونگکوک آروم جلو میومد و بایول عقب عقب میرفت...
جونگکوک با لحن خشن و رگه دار ولی با صدای آروم گفت: نمیخوای تمومش کنی؟... دو هفتس هر روز به من میگی شرکت نرو... یه نگاه تو آینه به خودت انداختی ؟... شبیه دیوونه ها شدی!...
بایول بغض کرد... میخواست گریه کنه... که جونگکوک بازوشو گرفت و گفت: هیششش... گریه نکن!... صدای گریه هات تماما روی اعصابمه!...
بایول لبشو بین دندوناش گرفت تا اشکش در نیاد... خیلی ترسیده بود... عقب عقب رفت تا پشتش به دیوار خورد... جونگکوک روبروش ایستاد... دستاشو دو طرف بدن بایول گذاشت... با خشم نگاهی بهش انداخت و گفت: خودتو جمع کن.... فهمیدی؟...
بایول سرشو تکون داد... جونگکوک رهاش کرد و رفت... بایول همونطور که به دیوار تکیه داده بود دستشو جلوی دهنش گذاشت تا صدای گریه هاش بلند نشه... خانم جی وون وقتی دید جونگکوک از خونه بیرون رفت سراغش اومد... دستشو گرفت و گفت: خانوم شما نباید اینطوری به خودت فشار بیاری برای بچت خوب نیست... بیاین که من کمکتون کنم برین تو اتاق و استراحت کنین...
بایول بدون اینکه چیزی بگه همراه خانوم جی وون رفت... اصلا حال صحبت کردن نداشت... روی تخت دراز کشید... خانوم جی وون پتو رو روش کشید و گفت: خوب استراحت کنین...
و بعد از اتاق بیرون رفت...
********************************************
هیونو هنوز پیدا نشده بود... و خودش رو به پلیس معرفی نکرده بود... این جرمش رو سنگین تر میکرد... طی دو هفته ی گذشته چند مرتبه با تک به تک اعضای خانواده ی ایم تماس گرفته بود و اونا رو تهدید کرده بود... اما بدلیل صحبت کوتاه و عوض کردن مداوم سیمکارت هاش نمیشد اونو ردیابی کرد...
بایول هر شب کابوس میدید... مدام از اینکه جونگکوک بیرون میرفت دلهره میگرفت... احساس میکرد هیونو میخواد بهش آسیب بزنه... چون توی خوابهاش فقط جونگکوک آسیب میدید...
********************************************
جونگکوک حالا توی شرکت جایگاه هیونو رو به دست آورده بود... با موفقیتای پی در پی ای که داشت هیئت مدیره با انتخابش به عنوان جایگزین هیونو هیچ مشکلی نداشت... حالا اون به عنوان اولین گزینه ی جانشین ایم داجونگ مورد توجه همه بود... اون همه چیزو همونطوری پیش برد که میخواست!... .
**************************
خانم جی وون برای جونگکوک قهوشو آورد... جونگکوک آماده شده بود که بعد خوردن قهوش سر کار بره... بایول از خواب بیدار شده بود... از وقتی هیونو فراری بود بایول خیلی پریشون بود... برای همین انرژی نداشت...
دستش روی شکمش بود... دیگه بچش بزرگ شده بود...
به سمت جونگکوک اومد... با چشمای پف کرده از شدت کم خوابی و استرس به جونگکوک نگاه کرد و گفت: جونگکوکا... میشه امروز شرکت نری؟...
جونگکوک بخاطر بهانه های مختلفی که بایول توی این مدت میگرفت ازش دل پُری داشت... ولی همش سعی میکرد خودشو کنترل کنه... نفسشو کلافه بیرون داد و گفت: برای چی؟
بایول: خ...خب... من حس خیلی بدی دارم... اگه تو پیشم باشی کمتر فکر و خیال میکنم... نگرانتم نمیشم...
جونگکوک دستاشو محکم روی میز زد... از جاش بلند شد... بایول ترسید... جونگکوک آروم جلو میومد و بایول عقب عقب میرفت...
جونگکوک با لحن خشن و رگه دار ولی با صدای آروم گفت: نمیخوای تمومش کنی؟... دو هفتس هر روز به من میگی شرکت نرو... یه نگاه تو آینه به خودت انداختی ؟... شبیه دیوونه ها شدی!...
بایول بغض کرد... میخواست گریه کنه... که جونگکوک بازوشو گرفت و گفت: هیششش... گریه نکن!... صدای گریه هات تماما روی اعصابمه!...
بایول لبشو بین دندوناش گرفت تا اشکش در نیاد... خیلی ترسیده بود... عقب عقب رفت تا پشتش به دیوار خورد... جونگکوک روبروش ایستاد... دستاشو دو طرف بدن بایول گذاشت... با خشم نگاهی بهش انداخت و گفت: خودتو جمع کن.... فهمیدی؟...
بایول سرشو تکون داد... جونگکوک رهاش کرد و رفت... بایول همونطور که به دیوار تکیه داده بود دستشو جلوی دهنش گذاشت تا صدای گریه هاش بلند نشه... خانم جی وون وقتی دید جونگکوک از خونه بیرون رفت سراغش اومد... دستشو گرفت و گفت: خانوم شما نباید اینطوری به خودت فشار بیاری برای بچت خوب نیست... بیاین که من کمکتون کنم برین تو اتاق و استراحت کنین...
بایول بدون اینکه چیزی بگه همراه خانوم جی وون رفت... اصلا حال صحبت کردن نداشت... روی تخت دراز کشید... خانوم جی وون پتو رو روش کشید و گفت: خوب استراحت کنین...
و بعد از اتاق بیرون رفت...
********************************************
۱۶.۸k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.