وقتی به اجبار کمپانی...p2
"ویو چان"
منتظر فلیکس بودن تا برای تمرین بیاد پس به سمت اتاق تمرین حرکت کردم
بین راه ا.ت رو دیدم همه اون رو میشناختیم ،فلیکس جونش به این دختر بند بود
اما او گریه کرده بود؟!
او به سمت طبقات بالا رفت...متعجب به فلیکس زنک زدم...
-فلیکس کجایی؟!
+او چان هیونگ جلوی کمپانی ام، دارم میام.
-الان ا.ت رو دیدم تو کمپانی...گریه کرده بود...
+چی؟ا.ت؟توی کمپانی؟!!
-اره... داشت به سمت طبقات بالا میرفت...
+چ...چی؟!
پسر با نگرانی گوشی را به زمین انداخت و با سرعت به سمت کمپانی و پله ها رفت...
"ویو ا.ت"
ترسیده بودم اما زندگی بدون فلیکس برام معنایی نداشت ،به سمت پشت بام رفتم...
لبه ی پشت بام ایستادم و کم کم پایم را از لبه خارج کردم...می خواستم بپرم که با صدای...
حیحی خماری...؟!
لطفا حمایت بشه...
منتظر فلیکس بودن تا برای تمرین بیاد پس به سمت اتاق تمرین حرکت کردم
بین راه ا.ت رو دیدم همه اون رو میشناختیم ،فلیکس جونش به این دختر بند بود
اما او گریه کرده بود؟!
او به سمت طبقات بالا رفت...متعجب به فلیکس زنک زدم...
-فلیکس کجایی؟!
+او چان هیونگ جلوی کمپانی ام، دارم میام.
-الان ا.ت رو دیدم تو کمپانی...گریه کرده بود...
+چی؟ا.ت؟توی کمپانی؟!!
-اره... داشت به سمت طبقات بالا میرفت...
+چ...چی؟!
پسر با نگرانی گوشی را به زمین انداخت و با سرعت به سمت کمپانی و پله ها رفت...
"ویو ا.ت"
ترسیده بودم اما زندگی بدون فلیکس برام معنایی نداشت ،به سمت پشت بام رفتم...
لبه ی پشت بام ایستادم و کم کم پایم را از لبه خارج کردم...می خواستم بپرم که با صدای...
حیحی خماری...؟!
لطفا حمایت بشه...
۵.۳k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.