٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت17-
*نیم ساعت بعد توی راه کافه*
-خانم خوشگل کی قراره تشریف بیارن؟!
+هروقت دلش بخواد!
+اونجا یکی هست اصلا علاقه ای به دیدنش ندارم..
+حیف که مجبورم
-جدی؟ کی؟!
+فکرکنم اسمش سئویونه
-زهرمار:/
-چرا نمیخوای ببینیم؟!😶
+چون بخاطر شما قشنگترین خوابی که تاحالا تو عمرم داشتم میدیدم به فاخ رفت!😶
(پیامو سین زد ولی جواب نداد:/
وقتی رسیدم دم کافه یه نگاه به اطرافم انداختم کسیو ندیدم و پاهام بخاطر پیادهروی خسته شده بودن پس تصمیم گرفتم یکم بشینم
ورودی کافه با سبزه هایی که به نظم اطراف کاشته بودن قشنگ شده بود
خود کافه هم از بیرون معلوم بود چقدر باکلاسه
به علاوه اون طبقه های پایینش پاساژ بود و فقط طبقه ای که کافه توش بود دیوار شیشه ای داشت..)
س.ی:به چی خیره شدی؟!
من:یا خداا؛ مگه روحی که یهو ظاهر میشی ترسیدممم://
س.ی:ولی من روح نیستم:/
تو حواست نبود:/
(یه چشمغره بهش رفتم، پاشدم و سمت در حرکت کردم)
س.ی:صبرکن منم بیام
من:مگه چلاقی؟! خودت بیا دیگه:|
(سکوت کرد
من رفتم داخل اونم با همون سکوت اومد تو؛ سمت اولین میزی که به چشمم خورد حرکت کردم و نشستم و به سرعت بدون هیچ حرفی منو رو گرفتم سمتش)
س.ی:اجازه هست اول بشینیم؟!:/
من:البته(منو رو گذاشتم روی میز)
من:حیف میخواستم این دفعه من مهمونت کنم ولی انگار نمیخوای..
س.ی:کی گفته نمیخوام؟! اتفاقا میخوام خوبم میخوام!
من:یادت رفت که منو رو ازم نگرفتی؟!:|
خب منم گفتم نمیخوای شاید!
س.ی:خب الان بردارم یه چیز سفارش بدم؟!
من:میتونی بدی میتونی ندی به من ربطی نداره..
به هرحال که دیگه دستمو پس زدی منم وظیفه پرداخت هیچ گونه چیزیو به گردن نمیگیرم حالا خود دانی
(زنگ رو میز رو زدم که یه گارسون بیاد)
من:به نظرم اگه سفارشی داری زود انتخاب کن چون زمان زیادی نداری..
-اسلاید² یونهه
-اسلاید³ سئویون
-خانم خوشگل کی قراره تشریف بیارن؟!
+هروقت دلش بخواد!
+اونجا یکی هست اصلا علاقه ای به دیدنش ندارم..
+حیف که مجبورم
-جدی؟ کی؟!
+فکرکنم اسمش سئویونه
-زهرمار:/
-چرا نمیخوای ببینیم؟!😶
+چون بخاطر شما قشنگترین خوابی که تاحالا تو عمرم داشتم میدیدم به فاخ رفت!😶
(پیامو سین زد ولی جواب نداد:/
وقتی رسیدم دم کافه یه نگاه به اطرافم انداختم کسیو ندیدم و پاهام بخاطر پیادهروی خسته شده بودن پس تصمیم گرفتم یکم بشینم
ورودی کافه با سبزه هایی که به نظم اطراف کاشته بودن قشنگ شده بود
خود کافه هم از بیرون معلوم بود چقدر باکلاسه
به علاوه اون طبقه های پایینش پاساژ بود و فقط طبقه ای که کافه توش بود دیوار شیشه ای داشت..)
س.ی:به چی خیره شدی؟!
من:یا خداا؛ مگه روحی که یهو ظاهر میشی ترسیدممم://
س.ی:ولی من روح نیستم:/
تو حواست نبود:/
(یه چشمغره بهش رفتم، پاشدم و سمت در حرکت کردم)
س.ی:صبرکن منم بیام
من:مگه چلاقی؟! خودت بیا دیگه:|
(سکوت کرد
من رفتم داخل اونم با همون سکوت اومد تو؛ سمت اولین میزی که به چشمم خورد حرکت کردم و نشستم و به سرعت بدون هیچ حرفی منو رو گرفتم سمتش)
س.ی:اجازه هست اول بشینیم؟!:/
من:البته(منو رو گذاشتم روی میز)
من:حیف میخواستم این دفعه من مهمونت کنم ولی انگار نمیخوای..
س.ی:کی گفته نمیخوام؟! اتفاقا میخوام خوبم میخوام!
من:یادت رفت که منو رو ازم نگرفتی؟!:|
خب منم گفتم نمیخوای شاید!
س.ی:خب الان بردارم یه چیز سفارش بدم؟!
من:میتونی بدی میتونی ندی به من ربطی نداره..
به هرحال که دیگه دستمو پس زدی منم وظیفه پرداخت هیچ گونه چیزیو به گردن نمیگیرم حالا خود دانی
(زنگ رو میز رو زدم که یه گارسون بیاد)
من:به نظرم اگه سفارشی داری زود انتخاب کن چون زمان زیادی نداری..
-اسلاید² یونهه
-اسلاید³ سئویون
۶۹۳
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.