یه مافیا نباید عاشق شه ولی....
یه مافیا نباید عاشق شه ولی....
٪چه عجب قراره همو ببینیم اوکی الان میام(رفت)
یونا:خدمتکاراتون با خودتون غذا میخورن؟
+آره عیبی داره؟مشکل داری میتونی بری از این خونه بعدم اون دوست صمیمیه منه همیشه هم با منه حتی خرید
یونا:خدمتکار دوست صمیمیته هه واقعا که خیلی دیوونه ای
+نه من فقط مثل تو نژاد پرست نیستم ما خودمونم توی این خونه کاد میکنیم نمیذاریم به بقیه سخت بگذره واقعا برات متاسفم که همچین طرز فکری داری
٪ات ولش کن من به قضاوت دیگران اهمیت نمیدم
یونا: هی آجوما انقدر لفتش نده غذا رو بیار دیگه
٪حق نداری با یه خانوم که بزرگتر از توعه اینطوری رفتار کنی اگه غذا میخوای خودت برو بردار
سوفیا:لطفا بس کنین ما اومدیم اینجا که یه چیز مهمو بهتون بگیم که یونا خواست باهامون بیاد الانم دارین دعوا میکنین هرچی صبر میکنم تا بس کنین فایده نداره عزیزم بگو
ب.ج:خب جیمین من دیگه آخرای عمرمه میدونم هنوزم ازم دلخوری ولی باور کن من به اتم گفتم گفتم که چه اتفاقی افتاده بود ولی وقتی دیدم نمیخوای اون قضیه رو فراموش کنی منم اصرار نکردم ولی الان میخوام سند باند و به نامت بزنم
×سند باند؟
ب.ج:اوهوم من میرم کاراشو انجام میدم و میام شرکتت ساعت ۸ اونجا باش میام امضاتو بگیرم
×فکر میکردم میخوای بگی اونموقع چ۶ اتفاقی افتاد
پ.ج:من به ات گفتم که بهت توضیح بده ات تو توضیح دادی؟
×من...من اونموقع یه کاری کردم که اشتباه بود و بعدم نذاشتم توضیح بده
پ.ج:قضیش مفصله بهتره ات برات تعریف کنه من بهش اعتماد دارم و میدونم حقیقتو میگه
+ممنون
یونا:این حقیقتو بگه؟عمرا اون یه هرزست
**لوسی یه سیلی به یونا زد که ساکت شه**
٪ببخشید ولب دیگه تحمل نداشتم به آبجیم توهین کنی
پ.ج:بهتره ما بریم یونا پاشو
یونا:من نمیام میخوام پیش جیمین باشم این دوتا رو بیرون کنین
٪میری یا یکی دیگه میخوای
یونا:ایششش
٪چه عجب قراره همو ببینیم اوکی الان میام(رفت)
یونا:خدمتکاراتون با خودتون غذا میخورن؟
+آره عیبی داره؟مشکل داری میتونی بری از این خونه بعدم اون دوست صمیمیه منه همیشه هم با منه حتی خرید
یونا:خدمتکار دوست صمیمیته هه واقعا که خیلی دیوونه ای
+نه من فقط مثل تو نژاد پرست نیستم ما خودمونم توی این خونه کاد میکنیم نمیذاریم به بقیه سخت بگذره واقعا برات متاسفم که همچین طرز فکری داری
٪ات ولش کن من به قضاوت دیگران اهمیت نمیدم
یونا: هی آجوما انقدر لفتش نده غذا رو بیار دیگه
٪حق نداری با یه خانوم که بزرگتر از توعه اینطوری رفتار کنی اگه غذا میخوای خودت برو بردار
سوفیا:لطفا بس کنین ما اومدیم اینجا که یه چیز مهمو بهتون بگیم که یونا خواست باهامون بیاد الانم دارین دعوا میکنین هرچی صبر میکنم تا بس کنین فایده نداره عزیزم بگو
ب.ج:خب جیمین من دیگه آخرای عمرمه میدونم هنوزم ازم دلخوری ولی باور کن من به اتم گفتم گفتم که چه اتفاقی افتاده بود ولی وقتی دیدم نمیخوای اون قضیه رو فراموش کنی منم اصرار نکردم ولی الان میخوام سند باند و به نامت بزنم
×سند باند؟
ب.ج:اوهوم من میرم کاراشو انجام میدم و میام شرکتت ساعت ۸ اونجا باش میام امضاتو بگیرم
×فکر میکردم میخوای بگی اونموقع چ۶ اتفاقی افتاد
پ.ج:من به ات گفتم که بهت توضیح بده ات تو توضیح دادی؟
×من...من اونموقع یه کاری کردم که اشتباه بود و بعدم نذاشتم توضیح بده
پ.ج:قضیش مفصله بهتره ات برات تعریف کنه من بهش اعتماد دارم و میدونم حقیقتو میگه
+ممنون
یونا:این حقیقتو بگه؟عمرا اون یه هرزست
**لوسی یه سیلی به یونا زد که ساکت شه**
٪ببخشید ولب دیگه تحمل نداشتم به آبجیم توهین کنی
پ.ج:بهتره ما بریم یونا پاشو
یونا:من نمیام میخوام پیش جیمین باشم این دوتا رو بیرون کنین
٪میری یا یکی دیگه میخوای
یونا:ایششش
۵.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.