ازدواج اجباری پارت ۱۰
کوک: وایسا به نعفته وایسی
مین سو: کور خوندی
کوک: اگع خودم بهت برسم زندت نمیزارم ولی اگه وایسای میزارم خودت مرگ تو انتخاب کنی😡
مین سو : این که دوتاش یکیه😐😑
کوک : دیگه خود دانی
مین سو : واینمیستم
۱۰ دقیقع بعد
مین سو کمکم خسته شد نفسش گرفت اما کوک هنوز دنبالش بود تا اخر وایستاد
کوک: خب خب خب ببین که کم اورده
مین سو: بکش کنار
کوک اومد جلو و بازو مین سو گرفت
کوک: به کی گفتی بیبی
مین سو: من..... ک...ی گف..تم
کوک : حااا چرا لکنت گرفتی تو ضیح بده
مین سو: دستم و گرفتی نمیتونم حرف بزنم
کوک: زبونت چه ربطی به دستت داره
مین سو: خب استرس گرفتم
کوک یه نیش خند زد و دست شو ول کرد
مین سو هم هولش داد و گفت: به توووو گفتم😛
کوک چون منتطر همچینن چیزی نبود اوفتاد زمین
مین سو که تازه نفسش اومد شر جاش شروع کرد به دویدن همینجوری داشت میدویید کم کم دیگه صدای کوک و نمیشنید وایساد هیچی معلوم نبود همه جنگل شکل هم بود وایساد سر جاش هیچ صدایی نمی یومد یاد آخرین حرف کوک اوفتاد نروووو انور خطر دارهههه با تومم دوباره به دور ور نگاه کرد بغض گلو شو چنگ میزد می خواست گریه کنه ولی نکرد سعی کرد مقاوم باشه خواست همون راهی که اومده رو برگرده ولی گیج شده بود نمیدونست از کجا اومده می ترسید از یه طرف بره کلا از خونه دور بشه به یه درخت تکیه داد و سرش گذاشت روی پاهاش و شروع کرد به گریه کردن که یه صدایی از پشت اومد
کوک: مین سووو.......کجاییی؟
مین سو از خوشحالی پاشد و برگشت یادش رفت اشکاش و پاک کنه
مین سو: اینجام
کوک: ترسیدی
مین سو: نه
کوک: پس چرا گریه کردی
مین سو دست کشید روی صورتش و گفت: گریه نکردم که فقط...... زیاد دویدیم عرق کردم
کوک: آره تو راست میگی منم که گوشام درازه
مین سو:از کجا فهمیدی
کوک : که کجایی؟
مین سو : نه که گوشتت درازه😁
کوک: مثل اینکه خیلی دلت میخواد ولت کنم برم اینجام شاخ بازی در میاری
مین سو: اره
کوک: باشه پس منم تو رو با این طبیعت قشنگ و حیوون های وحشیش تنها میزارم
مین سو: حیوونه وحشی؟؟
کوک: اممم جنگله دیگه باید ببینیم گیر کدوم میفتی گرگ و یا خرس یا مار
مین سو :مار؟؟؟
کوک: اره مار های دو سر 😁
مین سو یدونه زد بهش و گفت مسخره
کوک:باشه شوخی بسه بیا دنبالم
مین سو: مگه بلدی
کوک: اره پس چی
خیلی راه رفتین هوا داشت کم کم تاریک میشد
مین سو : پس کی میرسیم
کوک: خیلی مونده هوا داره تاریک میشه
مین سو : خب که چی
کوک : هوا تاریک شه تشخیص راه سخته ممکنه دوباره گم بشیم
مین سو : پس باید چیکار کنیم
کوک: باید شب توی جنگل بمونیم اونجارو نگاه یه کلبه اونجاس
مین سو برگشت و پشتشو دید راس میگفت محل خوبی برای وایسادن تا صبح بود رفتید سمت کلبه کوک در و زد ولی کسی جواب نداد در رو هول داد که باز شد
ادامه بدم یا نه؟؟؟😐💜
مین سو: کور خوندی
کوک: اگع خودم بهت برسم زندت نمیزارم ولی اگه وایسای میزارم خودت مرگ تو انتخاب کنی😡
مین سو : این که دوتاش یکیه😐😑
کوک : دیگه خود دانی
مین سو : واینمیستم
۱۰ دقیقع بعد
مین سو کمکم خسته شد نفسش گرفت اما کوک هنوز دنبالش بود تا اخر وایستاد
کوک: خب خب خب ببین که کم اورده
مین سو: بکش کنار
کوک اومد جلو و بازو مین سو گرفت
کوک: به کی گفتی بیبی
مین سو: من..... ک...ی گف..تم
کوک : حااا چرا لکنت گرفتی تو ضیح بده
مین سو: دستم و گرفتی نمیتونم حرف بزنم
کوک: زبونت چه ربطی به دستت داره
مین سو: خب استرس گرفتم
کوک یه نیش خند زد و دست شو ول کرد
مین سو هم هولش داد و گفت: به توووو گفتم😛
کوک چون منتطر همچینن چیزی نبود اوفتاد زمین
مین سو که تازه نفسش اومد شر جاش شروع کرد به دویدن همینجوری داشت میدویید کم کم دیگه صدای کوک و نمیشنید وایساد هیچی معلوم نبود همه جنگل شکل هم بود وایساد سر جاش هیچ صدایی نمی یومد یاد آخرین حرف کوک اوفتاد نروووو انور خطر دارهههه با تومم دوباره به دور ور نگاه کرد بغض گلو شو چنگ میزد می خواست گریه کنه ولی نکرد سعی کرد مقاوم باشه خواست همون راهی که اومده رو برگرده ولی گیج شده بود نمیدونست از کجا اومده می ترسید از یه طرف بره کلا از خونه دور بشه به یه درخت تکیه داد و سرش گذاشت روی پاهاش و شروع کرد به گریه کردن که یه صدایی از پشت اومد
کوک: مین سووو.......کجاییی؟
مین سو از خوشحالی پاشد و برگشت یادش رفت اشکاش و پاک کنه
مین سو: اینجام
کوک: ترسیدی
مین سو: نه
کوک: پس چرا گریه کردی
مین سو دست کشید روی صورتش و گفت: گریه نکردم که فقط...... زیاد دویدیم عرق کردم
کوک: آره تو راست میگی منم که گوشام درازه
مین سو:از کجا فهمیدی
کوک : که کجایی؟
مین سو : نه که گوشتت درازه😁
کوک: مثل اینکه خیلی دلت میخواد ولت کنم برم اینجام شاخ بازی در میاری
مین سو: اره
کوک: باشه پس منم تو رو با این طبیعت قشنگ و حیوون های وحشیش تنها میزارم
مین سو: حیوونه وحشی؟؟
کوک: اممم جنگله دیگه باید ببینیم گیر کدوم میفتی گرگ و یا خرس یا مار
مین سو :مار؟؟؟
کوک: اره مار های دو سر 😁
مین سو یدونه زد بهش و گفت مسخره
کوک:باشه شوخی بسه بیا دنبالم
مین سو: مگه بلدی
کوک: اره پس چی
خیلی راه رفتین هوا داشت کم کم تاریک میشد
مین سو : پس کی میرسیم
کوک: خیلی مونده هوا داره تاریک میشه
مین سو : خب که چی
کوک : هوا تاریک شه تشخیص راه سخته ممکنه دوباره گم بشیم
مین سو : پس باید چیکار کنیم
کوک: باید شب توی جنگل بمونیم اونجارو نگاه یه کلبه اونجاس
مین سو برگشت و پشتشو دید راس میگفت محل خوبی برای وایسادن تا صبح بود رفتید سمت کلبه کوک در و زد ولی کسی جواب نداد در رو هول داد که باز شد
ادامه بدم یا نه؟؟؟😐💜
۶۹.۹k
۰۳ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.