رمان ماه من 🌙🙂
part 24
دیانا:
چشمامو باز کردم دیدم توی بغل ارسلانم اونم کجا روی تخت یا ابلفضل...
خواستم بلند شم ولی انگار قفل زده بودن بهم
ارسلان چنان با دستاش گرفته بودم که نمیتونسم تکون بخورم
من:ارسلان ولم کننن
ارسلان:بزار بخوابیم
من:بخوابیم چیه بیشور بلند شو بت میگم..
چشماشو باز کرد و تو چشمام نگاه کرد...
ارسلان:باید یه موضوع مهمی بهت بگم...
من:تو این وضعیت...
ارسلان:اره خیلی مهمه...
من:چیه؟
ارسلان:گشنمه
آخ حرص خوردم آخ حرص خوردم
چنان بلند شدم از جام که فکر کنم دست بدبخت شکست بالشت رو گرفتم محکم زدم تو سرش
من:مرتیکه....🔞🔞🔞
ارسلان:خو چیه مگه ای نزن...
من:به من چه تو گشنته آخه...
...
نیکا:
صبح از خواب که بیدار شدم چشمام وا نمیشد ولی باید پا میشدم امروز کلاس گیتار داشتم...
از تخت اومدم پایین با چشم بسته رفتم سمت دستشویی
متاسفانه دستشویی اتاقم خراب بود و باید از دستشویی راه رو استفاده میکردم...
با چشم بسته از اتاق زدم بیرون که با مخ رفتم تو دیوار و افتادم پایین...
بلند شدم از جام و چشمام اندازه ایی که ببینم باز کردم...
بله رفته بود تو در اتاق آقا متین وای خدا...
در اتاقش باز شد...
مرتبط و آراسته از اتاق اومد بیرون...
متین:راه گم کردی؟
من:ارع ندیدم در اتاقت رو برا همین خوردم بهش
متین:کوری دیگه...
خواستم یه چیزی بگم که..
با دستاش موهامو درست کرد...
متین:اینطوری بهتره...
قبل اینکه چیزی بگم رفت تو اتاقش و در و بست
من موندم و دهن باز...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
دیانا:
چشمامو باز کردم دیدم توی بغل ارسلانم اونم کجا روی تخت یا ابلفضل...
خواستم بلند شم ولی انگار قفل زده بودن بهم
ارسلان چنان با دستاش گرفته بودم که نمیتونسم تکون بخورم
من:ارسلان ولم کننن
ارسلان:بزار بخوابیم
من:بخوابیم چیه بیشور بلند شو بت میگم..
چشماشو باز کرد و تو چشمام نگاه کرد...
ارسلان:باید یه موضوع مهمی بهت بگم...
من:تو این وضعیت...
ارسلان:اره خیلی مهمه...
من:چیه؟
ارسلان:گشنمه
آخ حرص خوردم آخ حرص خوردم
چنان بلند شدم از جام که فکر کنم دست بدبخت شکست بالشت رو گرفتم محکم زدم تو سرش
من:مرتیکه....🔞🔞🔞
ارسلان:خو چیه مگه ای نزن...
من:به من چه تو گشنته آخه...
...
نیکا:
صبح از خواب که بیدار شدم چشمام وا نمیشد ولی باید پا میشدم امروز کلاس گیتار داشتم...
از تخت اومدم پایین با چشم بسته رفتم سمت دستشویی
متاسفانه دستشویی اتاقم خراب بود و باید از دستشویی راه رو استفاده میکردم...
با چشم بسته از اتاق زدم بیرون که با مخ رفتم تو دیوار و افتادم پایین...
بلند شدم از جام و چشمام اندازه ایی که ببینم باز کردم...
بله رفته بود تو در اتاق آقا متین وای خدا...
در اتاقش باز شد...
مرتبط و آراسته از اتاق اومد بیرون...
متین:راه گم کردی؟
من:ارع ندیدم در اتاقت رو برا همین خوردم بهش
متین:کوری دیگه...
خواستم یه چیزی بگم که..
با دستاش موهامو درست کرد...
متین:اینطوری بهتره...
قبل اینکه چیزی بگم رفت تو اتاقش و در و بست
من موندم و دهن باز...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۲.۰k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.