پارت ...۸
به سمت کاناپه رفتم خودمو روش ولو کردم یه کانالی زدم
عه سریال همچو پروانه وای خدا عاشقشم به سمت کابینت رفتم یه پفک برداشتم دوباره رو کاناپه ولو شدم ...
غرق تو فیلم شدم کم کم چشام دیگه توان نداشت که خوابم برد ...
با صدای مزخرف گوشی چشام رو به سختی باز کردم نگاهم رو دادم به گوشی مامان بود
مین جو :الو سلام مامان
مامان:سلام چرا صدات گرفته چیزی شده هاد
مین جو :نه مامان من خواب بودم بخاطر همون صدام گرفته
مامان:آها باشه پس مراقب خودت باش ببین مت آمدم بوسان پیش خاله یونا حالش خوب نبود ...چند روزی نیستم باشه مراقب باش خداحافظ
مین جو :باشه خداحافظ
نگاهی به ساعت کردم ساعت ۷ عصر بود دیگه خسته شدم تو خونه موندم رفتم به سمت اتاق خوابم که با اتاقی مثل اینکه ده تا میمون اینجا رو بهم زدن ...
هوای کشیدم مشغول مرتب کردم شدم همین که لباسم برداشتم با هدفون سیاه رنگم مواجه شدم ...
ای وای اینجا بود این چقد دنیال این لعنتی گشدم من پدرم در آمد پیداش نکردم ...
بعد از اینکه اتاق جنگ زده خودم رو مرتب کردم در کمد لباسم باز کردم یه شلوار لگ مشکی با یه تیشرت سفید و یکی سویشرت ... هوا به اندازه کافی کمی سرد شده بود
هیش یه سوی پیاده روی ... داشتم تو پیاده رو قدم میزدم دیگه شب شده بود منم کمی گشنم شده بود ... همین جور که گوشیم تو دستم بود راهم رو ادامه میدادم سرم با جسم سنگینی برخورد کرد
که نزدیک بود بیوفتم ولی دستم رو فرشته نجاتم گرفت همین طور سرم پایین بود سرم رو بالا آوردم با پارک مواجه شدم
مین جو :ای وای این پارکه این واقعیه نه بابا توهم زدم
استاد پارک :نه توهم نزدی من واقعیم دختر خنگ
عه سریال همچو پروانه وای خدا عاشقشم به سمت کابینت رفتم یه پفک برداشتم دوباره رو کاناپه ولو شدم ...
غرق تو فیلم شدم کم کم چشام دیگه توان نداشت که خوابم برد ...
با صدای مزخرف گوشی چشام رو به سختی باز کردم نگاهم رو دادم به گوشی مامان بود
مین جو :الو سلام مامان
مامان:سلام چرا صدات گرفته چیزی شده هاد
مین جو :نه مامان من خواب بودم بخاطر همون صدام گرفته
مامان:آها باشه پس مراقب خودت باش ببین مت آمدم بوسان پیش خاله یونا حالش خوب نبود ...چند روزی نیستم باشه مراقب باش خداحافظ
مین جو :باشه خداحافظ
نگاهی به ساعت کردم ساعت ۷ عصر بود دیگه خسته شدم تو خونه موندم رفتم به سمت اتاق خوابم که با اتاقی مثل اینکه ده تا میمون اینجا رو بهم زدن ...
هوای کشیدم مشغول مرتب کردم شدم همین که لباسم برداشتم با هدفون سیاه رنگم مواجه شدم ...
ای وای اینجا بود این چقد دنیال این لعنتی گشدم من پدرم در آمد پیداش نکردم ...
بعد از اینکه اتاق جنگ زده خودم رو مرتب کردم در کمد لباسم باز کردم یه شلوار لگ مشکی با یه تیشرت سفید و یکی سویشرت ... هوا به اندازه کافی کمی سرد شده بود
هیش یه سوی پیاده روی ... داشتم تو پیاده رو قدم میزدم دیگه شب شده بود منم کمی گشنم شده بود ... همین جور که گوشیم تو دستم بود راهم رو ادامه میدادم سرم با جسم سنگینی برخورد کرد
که نزدیک بود بیوفتم ولی دستم رو فرشته نجاتم گرفت همین طور سرم پایین بود سرم رو بالا آوردم با پارک مواجه شدم
مین جو :ای وای این پارکه این واقعیه نه بابا توهم زدم
استاد پارک :نه توهم نزدی من واقعیم دختر خنگ
۱۸.۰k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.