موسیقی عشق P14
ویو رز
بازم همون کابوس همیشگی.....تاحالا اسم تروما به گوشتون خورده؟.....وقتی از بچگی زخمی می خورید که جاش آخر عمرتون توی وجودتون میمونه بهش میگن تروما....این زخم از یه جنس یه خاطرست (:.....داشتم توی عمق دریای مغزم غرق میشدم که یکی پرید تو آب و منو نجات داد.....که بیدار شدم.....داشتم نفس نفس میزدم.....که کوک رو دیدم.....با صورت نگران و کمی خابالود داشت نگام میکرد.....همون موقع بود که یکی با چکش شیشه ی صبر مو شکوند و تموم اشکام سرازیر شد.....ولی بلافاصله کوک منو مهمون اغوشش کرد.....این چه حسیه؟....آرامش؟....دلتنگی؟.....خوشحالی؟.....درد از کنده شدن پوسته ی زخم وجودت؟.....من تمام این حس ها توی دلم عقده شده بود.....من همیشه میترسم جلوی بقیه گریه کنم....حتی از گریه کردن جلوی خودمم ناراحت میشم....فقط چون مردم ممکنه فک کنن من یه دختر سوسول ضعیفم....نههه....منم ادمم.....احساسات دارم....چی میشه یه چند باری هم چشم هات رو با قطرات احساسات شست و شو بدی؟ :)....همون موقع بود که دیگه خجالت کشیدم و خودمو آغوش کهکشانیش بیرون کشیدم....
رز:واقعا ببخشید....شرمنده کنترل خودمو از دست دادم(سعی در پاک کردن اشکاش)
کوک:رز
رز:بله
کوک:به نظرم دیگه وقتشه که با یکی صحبت کنی....هرچه بیشتر غم و دردا رو بریزی تو خودت زخمی که توی وجودته عفونت میکنه و تحملش برات دردناک تر میشه....لطفا با من در مورد دردات صحبت کن.....من با دل و جون بهت گوش میدم
رز:م..من....حسرت خیلی چیزا به دلم مونده....یه مسافرت خانوادگی....یه بابا که هر روز عصر از سر کار بیاد و به اهل خونه سلام کنه و دخترشو با عشق بغل کنه.....یه مادری که هر شب از ترس شوهرش نره خونه ی خواهرش.....از این چیزا که قسمت من نبود......ولی زندگی همون دلخوشی هم که داشتم ازم گرفت.....مادرم....ولی جلبیش میدونی چیه؟....هع...که آخرش هم به دست پدرم کشته شد....بدترش اینه که تو مرگ مادرتو با چشمای خودت ببینییییی....من کثافتم فقط واستادمو نگاه کردممم....هیچدغلطی نکردم نه به پلیس زنگ زدم به بقیه گفتمممم....چون ته وجودم هنوز یه ذراتی از علاقم به بابام بوود....بابای که حتی منو هم میخواست بکشههه.....با خودم گفتم درس میخونم و با بورسیه میام کره.....ولی کابوس شبانه ی اون لحظه ولم نمی کرردد....هر شب قررصص....ولی فایده ای ندااشتتت.....(توجه داشته باشید که رز قبلا هم کره زندگی میکرده ولی یه مدت رفت ایران و دوباره برگشت کره....بلی.....ولی قبول دارین دیگه رز خیلی داره زر میزنه😀....دل میگه یه کاری کنم کوک پاشه از خونه بره بگه غلط کردم گفتم حرف بزن😂)
رفتم پیش روانشناس....ولی تا دید ایرانیم رام نداااد....یه مدت رفتم سرکار آهنگ سازی.....ولی همکارام بهم لقب روانیو داده بودن.....حتی منو نوچه خودشون خطاب می کردنننن....دیگه نتوستم تحمل کنم و به تنها موندن توی خونه رو ترجیح دادم....تا اینکه....(با بغض و گریه)
کوک:تا اینکه چی؟
رز:ت...تورو....د...دیدم....
بازم همون کابوس همیشگی.....تاحالا اسم تروما به گوشتون خورده؟.....وقتی از بچگی زخمی می خورید که جاش آخر عمرتون توی وجودتون میمونه بهش میگن تروما....این زخم از یه جنس یه خاطرست (:.....داشتم توی عمق دریای مغزم غرق میشدم که یکی پرید تو آب و منو نجات داد.....که بیدار شدم.....داشتم نفس نفس میزدم.....که کوک رو دیدم.....با صورت نگران و کمی خابالود داشت نگام میکرد.....همون موقع بود که یکی با چکش شیشه ی صبر مو شکوند و تموم اشکام سرازیر شد.....ولی بلافاصله کوک منو مهمون اغوشش کرد.....این چه حسیه؟....آرامش؟....دلتنگی؟.....خوشحالی؟.....درد از کنده شدن پوسته ی زخم وجودت؟.....من تمام این حس ها توی دلم عقده شده بود.....من همیشه میترسم جلوی بقیه گریه کنم....حتی از گریه کردن جلوی خودمم ناراحت میشم....فقط چون مردم ممکنه فک کنن من یه دختر سوسول ضعیفم....نههه....منم ادمم.....احساسات دارم....چی میشه یه چند باری هم چشم هات رو با قطرات احساسات شست و شو بدی؟ :)....همون موقع بود که دیگه خجالت کشیدم و خودمو آغوش کهکشانیش بیرون کشیدم....
رز:واقعا ببخشید....شرمنده کنترل خودمو از دست دادم(سعی در پاک کردن اشکاش)
کوک:رز
رز:بله
کوک:به نظرم دیگه وقتشه که با یکی صحبت کنی....هرچه بیشتر غم و دردا رو بریزی تو خودت زخمی که توی وجودته عفونت میکنه و تحملش برات دردناک تر میشه....لطفا با من در مورد دردات صحبت کن.....من با دل و جون بهت گوش میدم
رز:م..من....حسرت خیلی چیزا به دلم مونده....یه مسافرت خانوادگی....یه بابا که هر روز عصر از سر کار بیاد و به اهل خونه سلام کنه و دخترشو با عشق بغل کنه.....یه مادری که هر شب از ترس شوهرش نره خونه ی خواهرش.....از این چیزا که قسمت من نبود......ولی زندگی همون دلخوشی هم که داشتم ازم گرفت.....مادرم....ولی جلبیش میدونی چیه؟....هع...که آخرش هم به دست پدرم کشته شد....بدترش اینه که تو مرگ مادرتو با چشمای خودت ببینییییی....من کثافتم فقط واستادمو نگاه کردممم....هیچدغلطی نکردم نه به پلیس زنگ زدم به بقیه گفتمممم....چون ته وجودم هنوز یه ذراتی از علاقم به بابام بوود....بابای که حتی منو هم میخواست بکشههه.....با خودم گفتم درس میخونم و با بورسیه میام کره.....ولی کابوس شبانه ی اون لحظه ولم نمی کرردد....هر شب قررصص....ولی فایده ای ندااشتتت.....(توجه داشته باشید که رز قبلا هم کره زندگی میکرده ولی یه مدت رفت ایران و دوباره برگشت کره....بلی.....ولی قبول دارین دیگه رز خیلی داره زر میزنه😀....دل میگه یه کاری کنم کوک پاشه از خونه بره بگه غلط کردم گفتم حرف بزن😂)
رفتم پیش روانشناس....ولی تا دید ایرانیم رام نداااد....یه مدت رفتم سرکار آهنگ سازی.....ولی همکارام بهم لقب روانیو داده بودن.....حتی منو نوچه خودشون خطاب می کردنننن....دیگه نتوستم تحمل کنم و به تنها موندن توی خونه رو ترجیح دادم....تا اینکه....(با بغض و گریه)
کوک:تا اینکه چی؟
رز:ت...تورو....د...دیدم....
۲.۸k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.