فقط ی دختر ۱۵ ساله. (پارت ۳)
ویو پارمیس
صبح پاشدم دیدم ساعت ۶ زدم تو سر خودم گفتم بچه ها پاشید باید آماد شیم
ویو راوی اون شب همه اومده یبودن خونه پارمیس البته با وسایلاشون حالا ولن
ویو پارمیس پاشیدم رفتم حموم ۵دقیقه ای برگشتم لباس تنم اینا عکس لباسام و همه رفتن حموماومدن من با مامانم خداحافظی کردم بعد سوار موتور ها شدیم ور فتیم به سمت فرودگاه چمدونمون هامونو گذاشتیم تو دستگاه بعد برداشتیم با خودمون موتور هارو بردیم البته بهمون گفتن موتور هارو فردا برامون میارن رفتیم بلط هارا دادیم رفتیم نشستیم من کنار اترین نشستم وروشا و ملیسا هم کنار هم و داشتن از خر ذوقی سکته میکردن منم کمی خوشال بودم
ولی اترین آنقدر خوشحال شد که تو مخ من میخوند هی ای خدا یکی بیاد این از دست من نجات بده و خودم زدم به اون راه مثل شوگا خوابیدم
بچه ها برای پارت بعد یه شرط داره باید ۳ نفر لایک کنن من چقدر مهربونم
صبح پاشدم دیدم ساعت ۶ زدم تو سر خودم گفتم بچه ها پاشید باید آماد شیم
ویو راوی اون شب همه اومده یبودن خونه پارمیس البته با وسایلاشون حالا ولن
ویو پارمیس پاشیدم رفتم حموم ۵دقیقه ای برگشتم لباس تنم اینا عکس لباسام و همه رفتن حموماومدن من با مامانم خداحافظی کردم بعد سوار موتور ها شدیم ور فتیم به سمت فرودگاه چمدونمون هامونو گذاشتیم تو دستگاه بعد برداشتیم با خودمون موتور هارو بردیم البته بهمون گفتن موتور هارو فردا برامون میارن رفتیم بلط هارا دادیم رفتیم نشستیم من کنار اترین نشستم وروشا و ملیسا هم کنار هم و داشتن از خر ذوقی سکته میکردن منم کمی خوشال بودم
ولی اترین آنقدر خوشحال شد که تو مخ من میخوند هی ای خدا یکی بیاد این از دست من نجات بده و خودم زدم به اون راه مثل شوگا خوابیدم
بچه ها برای پارت بعد یه شرط داره باید ۳ نفر لایک کنن من چقدر مهربونم
۷۹۲
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.