p:ادامه55
فیلیکس:باشه باشه من میرم اروم باش(گریه)
او به سرعت از در خارج شد نمیخواست از این بیشتراون رو اذیت کنه
پرستار ها به اتاقش رفتن و میخواستن بهش آرامبخش تزریق کنن
آنیتا:دیگه نزارین اون پسر بیاد(داد)
پرستار از اتاق خارج شد تا وضعیتش را به دکتر گزارش دهد از روی تخت بلند شد و به سمت در رفت و اون رو قفل کرد
وقتی میخواست به تختش برگرده پاهاش روی آینه هایی که تکه تکه روی زمین افتاده بودن قرار گرفت و بلافاصله زمین با زنگ قرمز خون نقاشی شد
حتی درد آن ها را هم احساس نمیکرد
تکه ای شیشه از زمین برداشت و روی تخت نشست شاید بهتر میبود فقط خودش را بکشد شاید این شیشه میتوانست او را از این دنیا خلاص کند شاید میتوانست دوباره درکنار عشقش باشد شیشه را روی رگ دستش گذاشت
حتی فیلیکس هم بهش پشت کرده بود اون هم باور کرده بود که دیوونه شده
فشاری به شیشه وارد کرد
_هی عروسک اینکارو نکن
این صدا باعث شد از کارش دست نگه دارد صدایی از پشت سرش شنیده میشد اون کی میتونست باشه؟
او به سرعت از در خارج شد نمیخواست از این بیشتراون رو اذیت کنه
پرستار ها به اتاقش رفتن و میخواستن بهش آرامبخش تزریق کنن
آنیتا:دیگه نزارین اون پسر بیاد(داد)
پرستار از اتاق خارج شد تا وضعیتش را به دکتر گزارش دهد از روی تخت بلند شد و به سمت در رفت و اون رو قفل کرد
وقتی میخواست به تختش برگرده پاهاش روی آینه هایی که تکه تکه روی زمین افتاده بودن قرار گرفت و بلافاصله زمین با زنگ قرمز خون نقاشی شد
حتی درد آن ها را هم احساس نمیکرد
تکه ای شیشه از زمین برداشت و روی تخت نشست شاید بهتر میبود فقط خودش را بکشد شاید این شیشه میتوانست او را از این دنیا خلاص کند شاید میتوانست دوباره درکنار عشقش باشد شیشه را روی رگ دستش گذاشت
حتی فیلیکس هم بهش پشت کرده بود اون هم باور کرده بود که دیوونه شده
فشاری به شیشه وارد کرد
_هی عروسک اینکارو نکن
این صدا باعث شد از کارش دست نگه دارد صدایی از پشت سرش شنیده میشد اون کی میتونست باشه؟
۸.۹k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.