رز سیاه جادویی ☆ فصل دوم...p=11
ا.ت=(تو فکر بودم و یه گوشه نشسته بودم که رونا یه قرص با آب برام آورد)
ا.ت=این چیه؟
رونا=یه طلسمه بخورش...با این تا 24 ساعت گشنت نمیشه
ا.ت=فقط 24 ساعت! بعدش چی؟
رونا=باید خون بخوری...
ا.ت=ترجیح میدم از گشنگی بمیرم... (قرص رو خوردم... مزه ی زهرمار میداد) ممنون رونا...حالا چطوری برم دنبال جیمین؟
رونا=خب یه خبر بد و یه خبر خوب دارم...خوبش اینه که یه اعلامیه برای کار تو قصر اومده...از یکماه پیش شایعه شده ارباب پارک خدمتکار شخصیش و کشته و به یه خدمتکار جدید نیاز داره و خبر بد اینه که اگه ارباب و ببینی و قبولت نکنه میکشتت...تا الانم کسی و قبول نکرده...
ا.ت=چرا یجوری درمورد کشتن آدما حرف میزنی انگار مسخره بازیه
رونا=خب واقعا هم همینطوره...اسمش روشه دیگه...شهر سیاه
ا.ت=من نمیرم...متمعنم اربابتون جیمینی نیست که من میشناسم...اگه من و بکشه چی؟ اصلا دلم نمیخواد تا آخر عمرم روحم تو یه رز گیر کنه
رونا=باشه خودت میدونی...در عوض تا آخر عمرت میتونی تو این شهر قدم بزنی...اتفاقا خیلیم جذابه مثلا داری راه میری يهو یه سر و تن جدا شده میبینی...معمولا دیوار ها پر خونه...یا مثلا...
ا.ت=نه بسه دیگه حالم بد شد...وحشتناکه!
رونا=درسته...حالا میری به قصر یا نمیری؟
ا.ت=(...نمیدونستم چیکار کنم...اما تنها هدفمم همین بود) میرم...
رونا=امیدوارم بتونی از اینجا بری...
ا.ت=تو چی رونا؟ تو چرا نمیری...جواب نگهبان و نمیدونی؟
رونا=چرا میدونم...اما نمیتونم از اینجا برم...دلمم نمیخواد به زمین برگردم...اصلا خاطره خوبی از آدما ندارم...
ا.ت=اگه جواب و میدونی چرا بهم نمیگی؟
رونا=نمیتونم...اگه بگم کشته میشم...نگهبان میفهمه
ا.ت=خب...آرزوت چی بود رونا؟
رونا=آرزو کردم دوست داشته بشم...دیگه اطرافیانم اینقدر با من بد نباشن...وقتی تو جواب به سوال نگهبان شکست خودم و به اینجا تبعید شدم با ارباب کیم آشنا شدم...قبل از پارک اون ارباب خون آشام ها بود اما با تمام ظاهر سردش قلب خیلی مهربونی داشت...اون به من این کلبه رو داد...اما بعد از ورود جیمین به اینجا همه چیز عوض شد...یه آدم خودخواه بدجنس بود که خیلی هار و کشت و بعد هم توسط نگهبان به اربابیت منصوب شد
ا.ت=چه بلایی سر ارباب کیم اومد؟
رونا=شایعه شد توسط ارباب پارک کشته شده...جنگ بزرگ ارباب جئون و ارباب پارک هم سر همین موضوع هست
ا.ت=چه ربطی به ارباب جئون داره؟
رونا=جئون و کیم هم مثل تو و دوستت جانا با هم به اینجا اومدن و بهترین دوستای هم بودن
ا.ت=باورم نمیشه جیمین یه همچین آدمی شده باشه!
ا.ت=این چیه؟
رونا=یه طلسمه بخورش...با این تا 24 ساعت گشنت نمیشه
ا.ت=فقط 24 ساعت! بعدش چی؟
رونا=باید خون بخوری...
ا.ت=ترجیح میدم از گشنگی بمیرم... (قرص رو خوردم... مزه ی زهرمار میداد) ممنون رونا...حالا چطوری برم دنبال جیمین؟
رونا=خب یه خبر بد و یه خبر خوب دارم...خوبش اینه که یه اعلامیه برای کار تو قصر اومده...از یکماه پیش شایعه شده ارباب پارک خدمتکار شخصیش و کشته و به یه خدمتکار جدید نیاز داره و خبر بد اینه که اگه ارباب و ببینی و قبولت نکنه میکشتت...تا الانم کسی و قبول نکرده...
ا.ت=چرا یجوری درمورد کشتن آدما حرف میزنی انگار مسخره بازیه
رونا=خب واقعا هم همینطوره...اسمش روشه دیگه...شهر سیاه
ا.ت=من نمیرم...متمعنم اربابتون جیمینی نیست که من میشناسم...اگه من و بکشه چی؟ اصلا دلم نمیخواد تا آخر عمرم روحم تو یه رز گیر کنه
رونا=باشه خودت میدونی...در عوض تا آخر عمرت میتونی تو این شهر قدم بزنی...اتفاقا خیلیم جذابه مثلا داری راه میری يهو یه سر و تن جدا شده میبینی...معمولا دیوار ها پر خونه...یا مثلا...
ا.ت=نه بسه دیگه حالم بد شد...وحشتناکه!
رونا=درسته...حالا میری به قصر یا نمیری؟
ا.ت=(...نمیدونستم چیکار کنم...اما تنها هدفمم همین بود) میرم...
رونا=امیدوارم بتونی از اینجا بری...
ا.ت=تو چی رونا؟ تو چرا نمیری...جواب نگهبان و نمیدونی؟
رونا=چرا میدونم...اما نمیتونم از اینجا برم...دلمم نمیخواد به زمین برگردم...اصلا خاطره خوبی از آدما ندارم...
ا.ت=اگه جواب و میدونی چرا بهم نمیگی؟
رونا=نمیتونم...اگه بگم کشته میشم...نگهبان میفهمه
ا.ت=خب...آرزوت چی بود رونا؟
رونا=آرزو کردم دوست داشته بشم...دیگه اطرافیانم اینقدر با من بد نباشن...وقتی تو جواب به سوال نگهبان شکست خودم و به اینجا تبعید شدم با ارباب کیم آشنا شدم...قبل از پارک اون ارباب خون آشام ها بود اما با تمام ظاهر سردش قلب خیلی مهربونی داشت...اون به من این کلبه رو داد...اما بعد از ورود جیمین به اینجا همه چیز عوض شد...یه آدم خودخواه بدجنس بود که خیلی هار و کشت و بعد هم توسط نگهبان به اربابیت منصوب شد
ا.ت=چه بلایی سر ارباب کیم اومد؟
رونا=شایعه شد توسط ارباب پارک کشته شده...جنگ بزرگ ارباب جئون و ارباب پارک هم سر همین موضوع هست
ا.ت=چه ربطی به ارباب جئون داره؟
رونا=جئون و کیم هم مثل تو و دوستت جانا با هم به اینجا اومدن و بهترین دوستای هم بودن
ا.ت=باورم نمیشه جیمین یه همچین آدمی شده باشه!
۸.۴k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.