ادامه سناریو قبلی
#سناریو
#استری_کیدز
(جیسونگ )
وقتی قضیه رو میفهمه....شروع میکنه به آروم آروم گریه کردن که به سمتش میری و بغلش میکنی
_ چطور ا.ت؟...چطور همچین چیزی رو بهم نگفتی ؟
+ ن..نمیخواستم آسیبی ببینی... متاسفم
(فلیکس )
وقتی همچین چیزی رو فهمید...
نمیتونست هضمش کنه....اینکه تو این همه مدت فقط واسه ی اینکه راحت تر بتونی ترکش کنی باهاش سرد و خشک بودی بیشتر از قبل آزارش میداد
رفتی و کنارش روی مبل نشستی
+ ف..فلیکس
چشمای اشکیش رو بهت دوخت
_ هر چی هم که بشه...تو حق نداری ترکم کنی فهمیدی ؟
(سونگمین )
در دفتر رو با شدت باز میکنه و به سمت جی وای پی میره و یقش رو میگیره
_ ببینم...تو واقعاً با خودت چی فکر کردی پیرمرد هااا؟
_ فکر کردی اینقدر ضعیفم که جلوت به زانو در بیام؟
پوزخند میزنه
_ اشتباه نکن....حالا تو بهم بهترین فرصت رو دادی تا خوب بلایی سرت بیارم
(جونگین)
بعد از فهمیدن موضوع...
تمام راز های کثیفی که درباره ی کمپانی میدونست رو رو میکنه و در آخر هم زمانی که جی وای پی رو بازداشت کرده بودن برای ملاقات باهاش میره
_ هوم...بهت خوشمیگذره؟.(پوزخند )
_ حق آدم کثیف مثل تو همینه
#استری_کیدز
(جیسونگ )
وقتی قضیه رو میفهمه....شروع میکنه به آروم آروم گریه کردن که به سمتش میری و بغلش میکنی
_ چطور ا.ت؟...چطور همچین چیزی رو بهم نگفتی ؟
+ ن..نمیخواستم آسیبی ببینی... متاسفم
(فلیکس )
وقتی همچین چیزی رو فهمید...
نمیتونست هضمش کنه....اینکه تو این همه مدت فقط واسه ی اینکه راحت تر بتونی ترکش کنی باهاش سرد و خشک بودی بیشتر از قبل آزارش میداد
رفتی و کنارش روی مبل نشستی
+ ف..فلیکس
چشمای اشکیش رو بهت دوخت
_ هر چی هم که بشه...تو حق نداری ترکم کنی فهمیدی ؟
(سونگمین )
در دفتر رو با شدت باز میکنه و به سمت جی وای پی میره و یقش رو میگیره
_ ببینم...تو واقعاً با خودت چی فکر کردی پیرمرد هااا؟
_ فکر کردی اینقدر ضعیفم که جلوت به زانو در بیام؟
پوزخند میزنه
_ اشتباه نکن....حالا تو بهم بهترین فرصت رو دادی تا خوب بلایی سرت بیارم
(جونگین)
بعد از فهمیدن موضوع...
تمام راز های کثیفی که درباره ی کمپانی میدونست رو رو میکنه و در آخر هم زمانی که جی وای پی رو بازداشت کرده بودن برای ملاقات باهاش میره
_ هوم...بهت خوشمیگذره؟.(پوزخند )
_ حق آدم کثیف مثل تو همینه
۴۱.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.