پارت دوم where are you? (کجایی) به روایت زیحا:
به سمت تهیونگ رفتم و قبل از اینکه در رو پشت سرش ببنده،دستش رو گرفتم:
_تو همه اینارو از کجا میدونستی؟
_خودش بهم گفت.
_بیا تو.
روی مبل کنار تهیونگ نشستم:
_برام تعریف کن.
_یعنی واقعا نمیدونی؟
_لطفا.
_چی میخوای بدونی؟
_کی اینارو بهت گفت؟
_اخرین باری که بهم زنگ زد تا بعد از تمرین سرتو گرم کنم واسه سوپرایز تولدت، شام بریم بیرون.به بهانه اینکه یه چیز مهم رو میخوام بهت بگم و بریم یه نوشیدنی بخوریم و حرف بزنیم،بردمت به باری که هانا و رزالین منتظرمون بودند.روی میز چهارنفره که رزرو شده بود نشستیم.رزالین به هانا گفت با کیک ازتون عکس بگیره،من مشغول اوردن کادو بودم،یادته که یه ساعت از برند تیفانی بود.رزالین هم قاب گوشی گرفته بود که عکس خودش و تو بود،با عجله گوشیت رو گرفت، قاب رو توی گوشی انداخت و تو رو بوسید.من بعد از شام گفتم باید به مناسبت تولدت سوجو بخوریم و حرف بزنیم.هر کدوممون لیوان هامون رو بهم زدیم و می خندیدیم.از پشت میز دیدم که دستتو گرفت و گفت"امشب زیاده روی نکن" توام جوابشو دادی:"نگران نباش،عزیزم" و بقیه بطری سوجو رو سر کشیدی و به گارسون گفتی باز هم بیاره.فکر کنم یک ساعت گذشته بود که دی جی اهنگ گذاشت و بقیه مشتری ها از پشت میزهاشون بلند شدند.دو تا دختر به سمت ما اومدن،گفتن طرفدارن و عاشق اهنگ هامونن و عکس و امضا خواستن.تو،در حالت عادی نبودی مثل همیشه وقتی از تمرین های زیاد خسته میشدی، زیاد نوشیدی.به جفتشون امضا دادیم و عکس گرفتیم اما تو زیادی با اونا گرم گرفتی، اینو من که دوستتم فهمیدم.یکیشون دستت رو گرفت و پیشنهاد داد باهات برقصه،تو هم ممانعت نکردی و با لبخندی که روی لبت بود،به سمت جمعیتی که میرقصیدند،رفتی.هانا گفت سرش از صدای بلند اهنگ درد گرفته و میره توی ماشین یکم استراحت کنه. روبه روی رزالین نشسته بودم،شوقی که توی چشم هاش بود،از بین رفته بود،گوشه ی لبش به پایین کشیده شده و با نگرانی بهت نگاه میکرد.وقتی حالشو دیدم بهش گفتم:"حالتو خراب نکن،تو که میدونی زیاد به خودش فشار میاره"
"اره...اره میدونم"
اشک توی چشماش رو که دیدم دستش رو گرفتم.
"میخوای توام استراحت کنی؟حتما به خاطر امشب خسته شدی."
لبخند سردی زد، سرش رو پایین انداخت و با نوک انگشتش اشک هاش رو طوری که ارایشش پخش نشه،پاک کرد.
"تو دیگه کاملا از زندگی ما خبر داری،رزالین.میدونی که چجوریه."
رزالین سرش رو بالا اورد و به چشمام نگاه کرد:
"من دوساله در کنار زندگی مشهوریت شماها،زندگی میکنم و عادت کردم.عادت کردم به اینکه فقط من نیستم که دوست پسرمو دوست دارم،عادت کردم به اینکه هیچ وقت نمیتونم تنهایی باهاش برم خرید و کسی دنبالمون راه نیوفته،عادت کردم که مثل همه دختر و پسرها نمیتونم توی روز های بارونی باهاش قدم بزنم و دستشو بگیرم.من همه اینارو پذیرفتم و دوست دارم فقط به خاطر اون. اما جیمین..."
_تو همه اینارو از کجا میدونستی؟
_خودش بهم گفت.
_بیا تو.
روی مبل کنار تهیونگ نشستم:
_برام تعریف کن.
_یعنی واقعا نمیدونی؟
_لطفا.
_چی میخوای بدونی؟
_کی اینارو بهت گفت؟
_اخرین باری که بهم زنگ زد تا بعد از تمرین سرتو گرم کنم واسه سوپرایز تولدت، شام بریم بیرون.به بهانه اینکه یه چیز مهم رو میخوام بهت بگم و بریم یه نوشیدنی بخوریم و حرف بزنیم،بردمت به باری که هانا و رزالین منتظرمون بودند.روی میز چهارنفره که رزرو شده بود نشستیم.رزالین به هانا گفت با کیک ازتون عکس بگیره،من مشغول اوردن کادو بودم،یادته که یه ساعت از برند تیفانی بود.رزالین هم قاب گوشی گرفته بود که عکس خودش و تو بود،با عجله گوشیت رو گرفت، قاب رو توی گوشی انداخت و تو رو بوسید.من بعد از شام گفتم باید به مناسبت تولدت سوجو بخوریم و حرف بزنیم.هر کدوممون لیوان هامون رو بهم زدیم و می خندیدیم.از پشت میز دیدم که دستتو گرفت و گفت"امشب زیاده روی نکن" توام جوابشو دادی:"نگران نباش،عزیزم" و بقیه بطری سوجو رو سر کشیدی و به گارسون گفتی باز هم بیاره.فکر کنم یک ساعت گذشته بود که دی جی اهنگ گذاشت و بقیه مشتری ها از پشت میزهاشون بلند شدند.دو تا دختر به سمت ما اومدن،گفتن طرفدارن و عاشق اهنگ هامونن و عکس و امضا خواستن.تو،در حالت عادی نبودی مثل همیشه وقتی از تمرین های زیاد خسته میشدی، زیاد نوشیدی.به جفتشون امضا دادیم و عکس گرفتیم اما تو زیادی با اونا گرم گرفتی، اینو من که دوستتم فهمیدم.یکیشون دستت رو گرفت و پیشنهاد داد باهات برقصه،تو هم ممانعت نکردی و با لبخندی که روی لبت بود،به سمت جمعیتی که میرقصیدند،رفتی.هانا گفت سرش از صدای بلند اهنگ درد گرفته و میره توی ماشین یکم استراحت کنه. روبه روی رزالین نشسته بودم،شوقی که توی چشم هاش بود،از بین رفته بود،گوشه ی لبش به پایین کشیده شده و با نگرانی بهت نگاه میکرد.وقتی حالشو دیدم بهش گفتم:"حالتو خراب نکن،تو که میدونی زیاد به خودش فشار میاره"
"اره...اره میدونم"
اشک توی چشماش رو که دیدم دستش رو گرفتم.
"میخوای توام استراحت کنی؟حتما به خاطر امشب خسته شدی."
لبخند سردی زد، سرش رو پایین انداخت و با نوک انگشتش اشک هاش رو طوری که ارایشش پخش نشه،پاک کرد.
"تو دیگه کاملا از زندگی ما خبر داری،رزالین.میدونی که چجوریه."
رزالین سرش رو بالا اورد و به چشمام نگاه کرد:
"من دوساله در کنار زندگی مشهوریت شماها،زندگی میکنم و عادت کردم.عادت کردم به اینکه فقط من نیستم که دوست پسرمو دوست دارم،عادت کردم به اینکه هیچ وقت نمیتونم تنهایی باهاش برم خرید و کسی دنبالمون راه نیوفته،عادت کردم که مثل همه دختر و پسرها نمیتونم توی روز های بارونی باهاش قدم بزنم و دستشو بگیرم.من همه اینارو پذیرفتم و دوست دارم فقط به خاطر اون. اما جیمین..."
۵.۱k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.