PT.2
فقط شوگا و هوسوک بیدار بودن و شوگا توی بغل هوسوک بود و به بیرون نگاه میکردن
همه خوابیده بودن سکوت عجیبی بینشون بود که با صدای یونگی از بین رفت:
÷هوسوکا
"هوم
÷میترسم
"از چی
÷از این موجودات تازه که توی دن...
که حرفش با برخورد چیزی به شیشه نصفه موند
با وحشت پریده روی هوسوک و وقتی سرش رو بالا گرفت تازه متوجه شد که دستش رو کجا گذاشته بدون توجه باز به بیرون نگاه کرد
جیغ زد های مردم....
دوییدنشون...
محافظت از بچه هاشون.....
دوییدن زامبی ها....
گاز گرفتن مردم....
تبدیل انسان ها به زامبی....
همه ی اینها کافی بود تا همه از خواب پاشن و وحشت زده به بیرون نگاه کردن
با برخورد زامبی به شیشه ی سوجونگ،سوجونگ با وحشت پرید بغل جیمین و مچاله شد
جیمین خوب میدونست که وقتی سوجونگ اینجور مچاله میشه باید دست هاش رو دورش ببنده و محکم بغلش کنه و این کار رو هم کرد
دست هاش رو دور سوجونگ بست و محکم تنش رو به بدن خودش چسبوند
+نترس
سوجونگ با این حرف جیمین چنگی به یقش زد و بیشتر مچاله شد
+نامجون به بادیگارد ها زنگ بزن و بگو با ماشین دورمون کنن و اینا رو بکشن
×چشم
نامجون تلفنش رو درآورد و زنگ زد
(پرش زمانی)
وارد عمارت شد و همه به سمت اتاق خودش رفت
یونگی وارد اتاق شد که زود به دیوار چسبید و صدای بم هوسوک توی گوش هاش پیچید
"بیبی میدونی این اتاق عایق هست و کسی صدامون رو نمیشنوه؟
÷هوب..هوبا الان وقت...
که حرفش با بوسیده شدنش از طرف هوسوک نصفه موند
۱۵ لایک
بچه ها میدونم بد شده ببخشید من یکدفعه نوشتم ولی دستم خورد و پاک شد ببخشید
همه خوابیده بودن سکوت عجیبی بینشون بود که با صدای یونگی از بین رفت:
÷هوسوکا
"هوم
÷میترسم
"از چی
÷از این موجودات تازه که توی دن...
که حرفش با برخورد چیزی به شیشه نصفه موند
با وحشت پریده روی هوسوک و وقتی سرش رو بالا گرفت تازه متوجه شد که دستش رو کجا گذاشته بدون توجه باز به بیرون نگاه کرد
جیغ زد های مردم....
دوییدنشون...
محافظت از بچه هاشون.....
دوییدن زامبی ها....
گاز گرفتن مردم....
تبدیل انسان ها به زامبی....
همه ی اینها کافی بود تا همه از خواب پاشن و وحشت زده به بیرون نگاه کردن
با برخورد زامبی به شیشه ی سوجونگ،سوجونگ با وحشت پرید بغل جیمین و مچاله شد
جیمین خوب میدونست که وقتی سوجونگ اینجور مچاله میشه باید دست هاش رو دورش ببنده و محکم بغلش کنه و این کار رو هم کرد
دست هاش رو دور سوجونگ بست و محکم تنش رو به بدن خودش چسبوند
+نترس
سوجونگ با این حرف جیمین چنگی به یقش زد و بیشتر مچاله شد
+نامجون به بادیگارد ها زنگ بزن و بگو با ماشین دورمون کنن و اینا رو بکشن
×چشم
نامجون تلفنش رو درآورد و زنگ زد
(پرش زمانی)
وارد عمارت شد و همه به سمت اتاق خودش رفت
یونگی وارد اتاق شد که زود به دیوار چسبید و صدای بم هوسوک توی گوش هاش پیچید
"بیبی میدونی این اتاق عایق هست و کسی صدامون رو نمیشنوه؟
÷هوب..هوبا الان وقت...
که حرفش با بوسیده شدنش از طرف هوسوک نصفه موند
۱۵ لایک
بچه ها میدونم بد شده ببخشید من یکدفعه نوشتم ولی دستم خورد و پاک شد ببخشید
۱۸.۳k
۲۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.