خشم من... فیک جونگکوک
پارت:7
مچ دستم رو توی دستش گرفت و گفت:
+تو مال منی هیچ جاییم نمیری
تقلا میکردم که دستم رو از دستش در بیارم وقتی بی فایده بود
دیگه تاقتم سر رفته بود بلند زدم زیر گریه
-چرا اینقدر اذیتم میکنی پدرت خانوادم رو ازم گرفت تو چی میخای
با بهت بهم نگاه میکرد و دستو ول کرد دستم رو بردم سمت دکمه های لباسم و گفتم:
-این چیزیه ک میخای بیا بگیر فقط ولم کن
همونطور ک داشتم دکمه های لباسم رو باز میکردم محکم بغلم کرد
همونطور ک توی بغلش بودم با گریه گفتم:
-من فقط میخام ی باز زندگی رو تجربه کنم چرا باید اینقدر سخت باشه من فقط ۱۶سالمه سنی ندارم که
این مشکلات برای من نیست اینقدر به من گیر ندین
محکم تر بغلم کرد و گفت:
+هیشش تمام شد اروم باش من اینجام از این بعد من اینجام با اینکه منو یادت نمیاد ولی هستم منو ب یاد بیار ات
(فلش بک"۱۰سال پیش")
دختر کوچو ۶ساله درحالی ک میخاست برای بار سوم از سرسره سر بخوره پایین چشمش ب پسری ک معلوم بود از خودش بزرگتره و به یکی از درختا تکیه داده و داره گریه میکنه خورد
سمتش رفت گفت:
-سلام
سرش رو اورد بالا و با چشمای اشکی بهم نگاه کرد
+سلام
-چرا داری گریه میکنی
ولی جوابم رو نداد
کنارش نشستم و گفتم:
-من وقتی مامانم برام چیزی ک میخام رو نمیخره گریه میکنم مامان تو برات چی نخریده؟
+همچین چیزی نیست
-او پس چیه؟
+هیچی
-مطمعنی؟
بازم جواب نداد
دستم رو گذاشتم روی سرش و اروم نازش کردم
سرم رو اورد بالا و بهم نگاه کرد
-گریه کن گریه خوبه
-چند سالته
+۱۲
-من۶سالمه
+خیلی کوچیکی
-نخیرم خیلیم بزرگم
+ولی من از تو بزرگ ترم
-چرا داشتی گریه میکردی
+پدر و مادرم میخام بفرستنم ی جای دیگه
-مسافرت که خیلی خوبه
+مسافرت نیست میخان برای همیشه بفرستنم برم
-او چرا خب بگو دوست نداری بری
+بهشون گفتم ولی گفتن حتما باید برم چون خطرناکه
-خطرناکه؟چی خطرناکه!؟
+نمیدونم
صدایی از دور توجه جفتشون رو جلب کرد
×پسرم بیا بریم دیگه
+مامانمه باید برم
-یعنی دیگه نمیبینمت
+فکر نکنم
دخترک دستش رو به روی پسر باز کرد و گفت:
-بیا تا بغلت کنم
+میخای بغلم کنی؟
-اره من بغل دوست دارم تو چی؟
+من...نمیدونم
همونجور که سمتش رفت و بغلش کرد
-بغل خیلی خوبه تو هم که دوست منی
+من دوستتم؟
-اره...ادامه دارد
مچ دستم رو توی دستش گرفت و گفت:
+تو مال منی هیچ جاییم نمیری
تقلا میکردم که دستم رو از دستش در بیارم وقتی بی فایده بود
دیگه تاقتم سر رفته بود بلند زدم زیر گریه
-چرا اینقدر اذیتم میکنی پدرت خانوادم رو ازم گرفت تو چی میخای
با بهت بهم نگاه میکرد و دستو ول کرد دستم رو بردم سمت دکمه های لباسم و گفتم:
-این چیزیه ک میخای بیا بگیر فقط ولم کن
همونطور ک داشتم دکمه های لباسم رو باز میکردم محکم بغلم کرد
همونطور ک توی بغلش بودم با گریه گفتم:
-من فقط میخام ی باز زندگی رو تجربه کنم چرا باید اینقدر سخت باشه من فقط ۱۶سالمه سنی ندارم که
این مشکلات برای من نیست اینقدر به من گیر ندین
محکم تر بغلم کرد و گفت:
+هیشش تمام شد اروم باش من اینجام از این بعد من اینجام با اینکه منو یادت نمیاد ولی هستم منو ب یاد بیار ات
(فلش بک"۱۰سال پیش")
دختر کوچو ۶ساله درحالی ک میخاست برای بار سوم از سرسره سر بخوره پایین چشمش ب پسری ک معلوم بود از خودش بزرگتره و به یکی از درختا تکیه داده و داره گریه میکنه خورد
سمتش رفت گفت:
-سلام
سرش رو اورد بالا و با چشمای اشکی بهم نگاه کرد
+سلام
-چرا داری گریه میکنی
ولی جوابم رو نداد
کنارش نشستم و گفتم:
-من وقتی مامانم برام چیزی ک میخام رو نمیخره گریه میکنم مامان تو برات چی نخریده؟
+همچین چیزی نیست
-او پس چیه؟
+هیچی
-مطمعنی؟
بازم جواب نداد
دستم رو گذاشتم روی سرش و اروم نازش کردم
سرم رو اورد بالا و بهم نگاه کرد
-گریه کن گریه خوبه
-چند سالته
+۱۲
-من۶سالمه
+خیلی کوچیکی
-نخیرم خیلیم بزرگم
+ولی من از تو بزرگ ترم
-چرا داشتی گریه میکردی
+پدر و مادرم میخام بفرستنم ی جای دیگه
-مسافرت که خیلی خوبه
+مسافرت نیست میخان برای همیشه بفرستنم برم
-او چرا خب بگو دوست نداری بری
+بهشون گفتم ولی گفتن حتما باید برم چون خطرناکه
-خطرناکه؟چی خطرناکه!؟
+نمیدونم
صدایی از دور توجه جفتشون رو جلب کرد
×پسرم بیا بریم دیگه
+مامانمه باید برم
-یعنی دیگه نمیبینمت
+فکر نکنم
دخترک دستش رو به روی پسر باز کرد و گفت:
-بیا تا بغلت کنم
+میخای بغلم کنی؟
-اره من بغل دوست دارم تو چی؟
+من...نمیدونم
همونجور که سمتش رفت و بغلش کرد
-بغل خیلی خوبه تو هم که دوست منی
+من دوستتم؟
-اره...ادامه دارد
۲۶.۲k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.