My amazing moon🌙🐾💕 p⁴²
زمان حال//
با یاد آوری اتفاقای خوب چندروز متوالی سال پیش کنار عالیجناب لبخندی زد و دستش رو روی شکم نسبتا برآمدش کشید...
لونا « خوبی فسقلی؟ ببینم توهم دلت برا بابایت تنگ شده؟ من که خیلی دلتنگشم...۵ ماهه ندیدمش....طوری وانمود کرد که انگار دوسم نداره ولی تموم میشع مامانی، برمیگردیم به قصر بزودی و. وقتی بابایی بفهمه تو توی شکم منی حسابی خوشحال میشه...توی این افکار بود که سویی ورود جیمین رو اطلاع داد...حتی با اینکه مایل ها از قصر دور بود برادر عزیزش همیشه بهش سر میزد وگاهی هم پدرش....فقط جیمین و سویی و پدرش و اونگوم و بانو جانگ از بارداری لونا خبر داشتن
راوی « مثل همیشه جیمین با لبخند وارد اتاق شد.
جیمین «سلامممم خواهر کوچولوی من...خوبی؟
لونا « خوبم...
جیمین « فندقی خوبه؟
لونا خنده ای کرد و با لحن بچگانه گفت
لونا « خوبم دایی ژونن
جیمین هم خنده ای برای حال خوب خواهرش کرد...
**************
لونا « خوشحالم که حال امپراطور خوبه...
جیمین « مدام حال تورو ازم میپرسه...توی این مدت که بورا ملکه شده کاری جز، دستور دادن و دخالت توی کار نمیکنه...و طفلک کوکی مجبور وانمود به عاشقی بکنه....میگم که لونا....این، مدت مراقب باش...
جیمین « چرا چیشدع؟
جیمین « داریم به آخرای نقشه نزدیک میشیم. وزیر لی و بورا گند کاریاشون زیاد شده و باعث مشکوک شدن وزرا هم شده...چند تا از وزرا و درخواست ها جریان تورو دوباره آوردن وسط و کوک هم بحث تورو دوباره باز کرده...خواستم بگم فقط مراقب باشی
لونا « باشه حتما...خیلی خوشحالم...
حرفش با حس تکون خوردن چیزی قطع شد و روبه جیمین با هیجان گفت:
لونا « هی هی داره لگد میزنه!
جیمین « فندق دایی از همین الان باهوش بارآومده، داره شادی میکنه چون داریم پیروز میشیم...به به حلال زاده به داییش میره، مگه نه فندق؟ 🌝
لونا « هی اصلا هم اینجوری نیست اون به من رفته...
.
.
کوک « نگهبان های امور خزانه داری افزایش داده شد؟
هان « بله سرورم...مطمئنا دیگه اخرای کارشونه...
کوک « درسته...فک کردند میتونن با فرستاده چانگ، رفیق با اعتماد من بهم خیانت کنن...بعذ از تموم شدن ماجراهاباید از وزیر کشور چانگ حسابی بخاطر کمکش تشکر کنم..
هان « موافقم...
درحال صحبت بودند که جیمین وارد شدـ...
با یاد آوری اتفاقای خوب چندروز متوالی سال پیش کنار عالیجناب لبخندی زد و دستش رو روی شکم نسبتا برآمدش کشید...
لونا « خوبی فسقلی؟ ببینم توهم دلت برا بابایت تنگ شده؟ من که خیلی دلتنگشم...۵ ماهه ندیدمش....طوری وانمود کرد که انگار دوسم نداره ولی تموم میشع مامانی، برمیگردیم به قصر بزودی و. وقتی بابایی بفهمه تو توی شکم منی حسابی خوشحال میشه...توی این افکار بود که سویی ورود جیمین رو اطلاع داد...حتی با اینکه مایل ها از قصر دور بود برادر عزیزش همیشه بهش سر میزد وگاهی هم پدرش....فقط جیمین و سویی و پدرش و اونگوم و بانو جانگ از بارداری لونا خبر داشتن
راوی « مثل همیشه جیمین با لبخند وارد اتاق شد.
جیمین «سلامممم خواهر کوچولوی من...خوبی؟
لونا « خوبم...
جیمین « فندقی خوبه؟
لونا خنده ای کرد و با لحن بچگانه گفت
لونا « خوبم دایی ژونن
جیمین هم خنده ای برای حال خوب خواهرش کرد...
**************
لونا « خوشحالم که حال امپراطور خوبه...
جیمین « مدام حال تورو ازم میپرسه...توی این مدت که بورا ملکه شده کاری جز، دستور دادن و دخالت توی کار نمیکنه...و طفلک کوکی مجبور وانمود به عاشقی بکنه....میگم که لونا....این، مدت مراقب باش...
جیمین « چرا چیشدع؟
جیمین « داریم به آخرای نقشه نزدیک میشیم. وزیر لی و بورا گند کاریاشون زیاد شده و باعث مشکوک شدن وزرا هم شده...چند تا از وزرا و درخواست ها جریان تورو دوباره آوردن وسط و کوک هم بحث تورو دوباره باز کرده...خواستم بگم فقط مراقب باشی
لونا « باشه حتما...خیلی خوشحالم...
حرفش با حس تکون خوردن چیزی قطع شد و روبه جیمین با هیجان گفت:
لونا « هی هی داره لگد میزنه!
جیمین « فندق دایی از همین الان باهوش بارآومده، داره شادی میکنه چون داریم پیروز میشیم...به به حلال زاده به داییش میره، مگه نه فندق؟ 🌝
لونا « هی اصلا هم اینجوری نیست اون به من رفته...
.
.
کوک « نگهبان های امور خزانه داری افزایش داده شد؟
هان « بله سرورم...مطمئنا دیگه اخرای کارشونه...
کوک « درسته...فک کردند میتونن با فرستاده چانگ، رفیق با اعتماد من بهم خیانت کنن...بعذ از تموم شدن ماجراهاباید از وزیر کشور چانگ حسابی بخاطر کمکش تشکر کنم..
هان « موافقم...
درحال صحبت بودند که جیمین وارد شدـ...
۴۵.۳k
۱۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.