گروگانگیر
لویزان_ خونه رادش ها
شهاب
پرش زمانی به ساعت ۵
همه توی آلاچیق منتظر نشسته بودیم. شروین زنگ زد و گفت عملیات عالی انجام شد. در ویلا باز شد و ماشین های شروین و شایان وارد شدن. شایان پیاده شد و دستش رو به نشونه پیروزی بالا آورد.با خودم فکر کردم از قیافش چی یادمه؟ یه جفت چشم آبی وسط حاله ای از سفیدی. شهره گفت: وای این دختره چقدر خوشگله. نگاه کردم و دیدم شروین سارا رو آورد پایین و شایان ناژین رو. با تعجب گفتم: چرا اینا دوتان؟
شروین گفت: این یکی دختره چسبیده بود بهش مجبور شدیم اونم بیاریم.
شهره و شینا هم کمک کردند و دست های دخترارو یه کاناپه بستن. شروین گفت: ساعت هفت به ماجد زنگ می زنیم.
ساعت ۷_ خونه بهروز
بهروز: پس چرا اینا نمیان؟ خیلی وقته رفتن بیرون.
بهار: بهروز من خیلی میترسم. اگه بلایی سرشون اومده باشه چی؟؟
بهروز خواست جواب بده که یهو تلفنش زنگ خورد. سریع جواب داد و گفت: الو..
شهاب
پرش زمانی به ساعت ۵
همه توی آلاچیق منتظر نشسته بودیم. شروین زنگ زد و گفت عملیات عالی انجام شد. در ویلا باز شد و ماشین های شروین و شایان وارد شدن. شایان پیاده شد و دستش رو به نشونه پیروزی بالا آورد.با خودم فکر کردم از قیافش چی یادمه؟ یه جفت چشم آبی وسط حاله ای از سفیدی. شهره گفت: وای این دختره چقدر خوشگله. نگاه کردم و دیدم شروین سارا رو آورد پایین و شایان ناژین رو. با تعجب گفتم: چرا اینا دوتان؟
شروین گفت: این یکی دختره چسبیده بود بهش مجبور شدیم اونم بیاریم.
شهره و شینا هم کمک کردند و دست های دخترارو یه کاناپه بستن. شروین گفت: ساعت هفت به ماجد زنگ می زنیم.
ساعت ۷_ خونه بهروز
بهروز: پس چرا اینا نمیان؟ خیلی وقته رفتن بیرون.
بهار: بهروز من خیلی میترسم. اگه بلایی سرشون اومده باشه چی؟؟
بهروز خواست جواب بده که یهو تلفنش زنگ خورد. سریع جواب داد و گفت: الو..
۲.۳k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.