🎁
🎁
سرنوشت)پارت ۸
یه اقایی با کت شلوار رسمی داره سمتمون میاد خانومه تا دیدش گف سلام اقای کیم و سری به نشانه تعظیم پایین اورد اون اقاعه که فامیلش کیم بود سلامی کردو پرسید چخبره اینجا؟
خانومه گف این خانوم برا کار اینجا اومدن و هیچ سابقه کاری ندارن ولی ماهم نمیتونیم بهش کار بدیم چون سابقه نداره اقای کیم یه نگاهی بهم انداختو یه لبخند کوچولو زدو روبه خانومه گف بزار اینجا کار کنه به عنوان منشی شخصی من
یه لحطه جاخوردم یعنی الان من میتونم برم سرکار چشمام برقی زدو روبه اقای کیم گفتم: ممنون اقا محبت کردین
خانومه که با تعجب داشت نگاه میکرد گف ببخشید قربان مگه شما منشی ندارین
اقای کیم در جواب بهش گف: خانوم کانگ دارم میگم منشی شخصی اوکی
خانومه که الان فهمیدم فامیلش کانگ بود سری تکون داد و. بله ای گفت
اقای کیم رفتو من وخانوم کانگ موندیم روبهم گف: همینطور که شنیدی رئیس گف باید منشی شخصیش بشی یعنی صبا براشون صبحونه اماده کنی و کلا کارای شخصیشونو انجام بدی
چشمی گفتمو لبخندی تحویلم دادو گف دنبالم بیا منم عین این ندید بدیدا داشتم دور و برو نگاه میکردمو. دنبال خانوم کانگ میرفتم یهو به یه سالن خیلی بزرگ رسیدیم روبهم. گف اینجا یه شرکت مده کلی لباس کفش و اینجور چیزا اینجا هس واین سالن هم برای کارمنداس
همینطور داشتیم کل شرکتو. میگشتیم و. خانوم کانگ بهم همه جارو نشون داد به یه سالن کوچیکتر رسیدیم کلی میز و صندلی با ادمایی که پشت میز نشسته بودن دیدم بهم گف اون میز که سمت راسته برای توعه اوت در مشکی رنگم اتاق اقای کیم هس فقط حواست باشه اشتباهی نکنی
چشمی گفتمو به سمت میز کارم حرکت کردم روی صندلیش نشستمو باخودم گفتم: یعنی دیگه تموم شد من من میتونم ازاد زندگی کنم ناخوداگاه حیغ خفیفی کشیدم که باعث شد همه کارمندا بهم نگاه کنن از خجالت نمیتونستم سرمو بالا بگیرم
سرنوشت)پارت ۸
یه اقایی با کت شلوار رسمی داره سمتمون میاد خانومه تا دیدش گف سلام اقای کیم و سری به نشانه تعظیم پایین اورد اون اقاعه که فامیلش کیم بود سلامی کردو پرسید چخبره اینجا؟
خانومه گف این خانوم برا کار اینجا اومدن و هیچ سابقه کاری ندارن ولی ماهم نمیتونیم بهش کار بدیم چون سابقه نداره اقای کیم یه نگاهی بهم انداختو یه لبخند کوچولو زدو روبه خانومه گف بزار اینجا کار کنه به عنوان منشی شخصی من
یه لحطه جاخوردم یعنی الان من میتونم برم سرکار چشمام برقی زدو روبه اقای کیم گفتم: ممنون اقا محبت کردین
خانومه که با تعجب داشت نگاه میکرد گف ببخشید قربان مگه شما منشی ندارین
اقای کیم در جواب بهش گف: خانوم کانگ دارم میگم منشی شخصی اوکی
خانومه که الان فهمیدم فامیلش کانگ بود سری تکون داد و. بله ای گفت
اقای کیم رفتو من وخانوم کانگ موندیم روبهم گف: همینطور که شنیدی رئیس گف باید منشی شخصیش بشی یعنی صبا براشون صبحونه اماده کنی و کلا کارای شخصیشونو انجام بدی
چشمی گفتمو لبخندی تحویلم دادو گف دنبالم بیا منم عین این ندید بدیدا داشتم دور و برو نگاه میکردمو. دنبال خانوم کانگ میرفتم یهو به یه سالن خیلی بزرگ رسیدیم روبهم. گف اینجا یه شرکت مده کلی لباس کفش و اینجور چیزا اینجا هس واین سالن هم برای کارمنداس
همینطور داشتیم کل شرکتو. میگشتیم و. خانوم کانگ بهم همه جارو نشون داد به یه سالن کوچیکتر رسیدیم کلی میز و صندلی با ادمایی که پشت میز نشسته بودن دیدم بهم گف اون میز که سمت راسته برای توعه اوت در مشکی رنگم اتاق اقای کیم هس فقط حواست باشه اشتباهی نکنی
چشمی گفتمو به سمت میز کارم حرکت کردم روی صندلیش نشستمو باخودم گفتم: یعنی دیگه تموم شد من من میتونم ازاد زندگی کنم ناخوداگاه حیغ خفیفی کشیدم که باعث شد همه کارمندا بهم نگاه کنن از خجالت نمیتونستم سرمو بالا بگیرم
۳۲۵
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.