عشق قرار دادی پارت 5
ویو جیمین
از شرکت اومدم بیرون تازه یه کم آروم شده بودم که کوک و تهیونگ اومدن بهشون اهمیت ندادم و سوار ماشین شدم اونا هم اومدن که به راننده گفتم راه بیوفت
کوک : داداش تو چت شد چرا سوهو رو زدی
جیمین : چون بهم دستور داد و اونم یه عوضی مثل باباشه بلاخره تو دست اون مرتیکه بزرگ شده
تهیونگ : خوب الان قرار داد ما چی میشه ؟
جیمین: دیگه هیچ قرار دادی رو نمیبندیم کار خوبی کرده بودم تا الان با کسی قرار داد نبستم
کوک: شوخی میکنی
جیمین بلند خندید و گفت : الان به نظرت من شوخی دارم؟
تهیونگ: جیمین چرت و پرت نگو
جیمین : وای چرت و پرت ها ؟
کوک : اره این واقعا خیلی چرته
جیمین : بسه دیگه رسیدیم
ویو جیمین
رفتم تو اتاقم میخواستم کار کنم ولی کلافه بودم نمیتونستم تمرکز کنم پس بلند شدم رفتم خونه تا رسیدم دیدم مامانم زنگ زد
(علامت مامانم ٫ علامت جیمین ®)
٫ الو سلام پسر گلم
® سلام مامان
٫ مامان ف.دا.ت بشه شام پاشو بیا اینجا خوب ،اعتراض نمیخوام
® اما مامان ...
٫ گفتم اعتراض نمیخوام
® باشه ولی طول میکشه
٫ باشه پسرم فعلا خداحافظ
® خداحافظ
( پایان مکالمه)
اوفففف چقدر خسته ام یه کم چشمامو بستم وقتی باز کردم دیدم ساعت ۶ صبحه😳 یا خدا من واقعا این همه خوابیدم ؟ ای وای مامانم یادم رفت حالا چیکار کنم ؟
خوب حداقل یه کم به خودم برسم : رفتم حموم اومدم لباس خونگی پوشیدم و نشستم یه کم طراحی کنم مشغول طراحی بودم که دیدم ساعت ۸ گرسنم شده تصمیم گرفتم صبحونه برم خونه مامانم تا جبران دیشب بشه پس حاضر شدمو رفتم وقتی رسیدم ماشینمو پارک کردم و در زدم خدمتکار درو باز کرد و گفت : ( علامت خدمتکار = ، جیمین ® ، علامت مامان جیمین ٫ )
= سلام قربان خوش امدید
® سلام مرسی
= قربان یه سوال دارم ؟
® بگو
= اتفاقی افتاده این وقت صبح اومدید ؟
® نه ، مامانم کجاست ؟
= داخل اتاقشون هستن
® اهان باشه برو صبحونه رو اماده کن
= چشم
ویو جیمین
رفتم نشستم رو مبل چند دقیقه بعد دیدم مامانم اومد که به احترامش بلند شدم
® سلام مامان جونم صبحت بخیر
که دیدم مامانم بدون توجه بهم رفت سمت میز ناهار خوری فهمیدم از دستم ناراحته پس رفتم از پشت کمرش بغلش کردم و گفتم : ببخشید
٫ این کارا چیه میکنی
جیمین با تعجب گفت: چه کاری ؟
٫ میگی میام ولی نمیای میدونی دیشب از نگرانی مردم و زنده شدم هی با خودم میگفتم نکنه اتفاقی افتاده ، نکنه بلایی سرش اومده
® باور کن خواب موندم الان اومدم جبران کنم
ببخشید دیگه تکرار نمیشه
٫ قول؟
® قول ، و گونه مامانمو بوسیدمو نشستیم سر میز و گفتم: بابا کجاست ؟
٫ کار داشت زود رفت گفت بعدا میخواد بره شرکت
® باشه
ویو لیا
بعد حرفای بابا واقعا تو شک بودم رفتم تو اتاقم یه کم طراحی کردم دیدم ساعت ۹ شبه که در زده شد گفتم بیا که بابام اومد داخل و از صندلی بلند شدم و گفتم: خوش اومدی بابا بفرما . به صندلی خودم اشاره کردم که اونجا بشینه وقتی نشست و طراحی هامو دید گفت : مثل همیشه فوقالعاده
خوشحال شدمو گفتم: مرسی
بابام گفت : ولی برای الان بسه
گفتم: باشه، وسایلامو جمع کردمو بابام رفتیم تو ماشین داشتم رانندهگی میکردم که دیدم بابام نگرانه ازش پرسیدم : بابا چیزی شده ؟
! نه , فقط دارم فکر میکنم
- به چی؟
! اینکه آقای پارک خیلی از دستم ناراحته و ممکنه دیگه حتی تو صورتمم نگاه نکنه
- هوم راست میگی ولی اشکال نداره بابا خودتو ناراحت نکن
! باشه ، خوب رسیدیم
رفتیم داخل که مامانم اومد کت بابامو گرفت و اویزون کرد و منم کفشمو در اوردم و کتمو اویزون کردمو گونه مامانمو بوسیدم که مامانم گفت : خسته نباشید
من و بابام گفتیم: مرسی
که خدمتکار گفت : غذا امادست
خلاصه غذا خوردیم و بابام رفت خوابید منم رفتم اتاقم داشتم لباس عوض میکرم و لخت بودم که در باز شد ترسیدم ولی دیدم مامانمه که گفتم: وای مامان ترسیدم
مامانم خندید و گفت: نترس بعدم من کل بدنتو بچه بودی دیدم
من خجالت کشیدم و گفتم: مامان چه ربطی داره الان فرق میکنه
مامان لیا: میدونم خوب لباستو ب.پ.وش تعریف کن ببینم
- چیو
مامان لیا: قرداد چیشد از پسر آقای لی خوشت اومد ؟
- چییی؟ مامان چرا چرت و پرت حرف میزنی
بعدم لیا کل ماجرا و به مامانش گفت که ....
از شرکت اومدم بیرون تازه یه کم آروم شده بودم که کوک و تهیونگ اومدن بهشون اهمیت ندادم و سوار ماشین شدم اونا هم اومدن که به راننده گفتم راه بیوفت
کوک : داداش تو چت شد چرا سوهو رو زدی
جیمین : چون بهم دستور داد و اونم یه عوضی مثل باباشه بلاخره تو دست اون مرتیکه بزرگ شده
تهیونگ : خوب الان قرار داد ما چی میشه ؟
جیمین: دیگه هیچ قرار دادی رو نمیبندیم کار خوبی کرده بودم تا الان با کسی قرار داد نبستم
کوک: شوخی میکنی
جیمین بلند خندید و گفت : الان به نظرت من شوخی دارم؟
تهیونگ: جیمین چرت و پرت نگو
جیمین : وای چرت و پرت ها ؟
کوک : اره این واقعا خیلی چرته
جیمین : بسه دیگه رسیدیم
ویو جیمین
رفتم تو اتاقم میخواستم کار کنم ولی کلافه بودم نمیتونستم تمرکز کنم پس بلند شدم رفتم خونه تا رسیدم دیدم مامانم زنگ زد
(علامت مامانم ٫ علامت جیمین ®)
٫ الو سلام پسر گلم
® سلام مامان
٫ مامان ف.دا.ت بشه شام پاشو بیا اینجا خوب ،اعتراض نمیخوام
® اما مامان ...
٫ گفتم اعتراض نمیخوام
® باشه ولی طول میکشه
٫ باشه پسرم فعلا خداحافظ
® خداحافظ
( پایان مکالمه)
اوفففف چقدر خسته ام یه کم چشمامو بستم وقتی باز کردم دیدم ساعت ۶ صبحه😳 یا خدا من واقعا این همه خوابیدم ؟ ای وای مامانم یادم رفت حالا چیکار کنم ؟
خوب حداقل یه کم به خودم برسم : رفتم حموم اومدم لباس خونگی پوشیدم و نشستم یه کم طراحی کنم مشغول طراحی بودم که دیدم ساعت ۸ گرسنم شده تصمیم گرفتم صبحونه برم خونه مامانم تا جبران دیشب بشه پس حاضر شدمو رفتم وقتی رسیدم ماشینمو پارک کردم و در زدم خدمتکار درو باز کرد و گفت : ( علامت خدمتکار = ، جیمین ® ، علامت مامان جیمین ٫ )
= سلام قربان خوش امدید
® سلام مرسی
= قربان یه سوال دارم ؟
® بگو
= اتفاقی افتاده این وقت صبح اومدید ؟
® نه ، مامانم کجاست ؟
= داخل اتاقشون هستن
® اهان باشه برو صبحونه رو اماده کن
= چشم
ویو جیمین
رفتم نشستم رو مبل چند دقیقه بعد دیدم مامانم اومد که به احترامش بلند شدم
® سلام مامان جونم صبحت بخیر
که دیدم مامانم بدون توجه بهم رفت سمت میز ناهار خوری فهمیدم از دستم ناراحته پس رفتم از پشت کمرش بغلش کردم و گفتم : ببخشید
٫ این کارا چیه میکنی
جیمین با تعجب گفت: چه کاری ؟
٫ میگی میام ولی نمیای میدونی دیشب از نگرانی مردم و زنده شدم هی با خودم میگفتم نکنه اتفاقی افتاده ، نکنه بلایی سرش اومده
® باور کن خواب موندم الان اومدم جبران کنم
ببخشید دیگه تکرار نمیشه
٫ قول؟
® قول ، و گونه مامانمو بوسیدمو نشستیم سر میز و گفتم: بابا کجاست ؟
٫ کار داشت زود رفت گفت بعدا میخواد بره شرکت
® باشه
ویو لیا
بعد حرفای بابا واقعا تو شک بودم رفتم تو اتاقم یه کم طراحی کردم دیدم ساعت ۹ شبه که در زده شد گفتم بیا که بابام اومد داخل و از صندلی بلند شدم و گفتم: خوش اومدی بابا بفرما . به صندلی خودم اشاره کردم که اونجا بشینه وقتی نشست و طراحی هامو دید گفت : مثل همیشه فوقالعاده
خوشحال شدمو گفتم: مرسی
بابام گفت : ولی برای الان بسه
گفتم: باشه، وسایلامو جمع کردمو بابام رفتیم تو ماشین داشتم رانندهگی میکردم که دیدم بابام نگرانه ازش پرسیدم : بابا چیزی شده ؟
! نه , فقط دارم فکر میکنم
- به چی؟
! اینکه آقای پارک خیلی از دستم ناراحته و ممکنه دیگه حتی تو صورتمم نگاه نکنه
- هوم راست میگی ولی اشکال نداره بابا خودتو ناراحت نکن
! باشه ، خوب رسیدیم
رفتیم داخل که مامانم اومد کت بابامو گرفت و اویزون کرد و منم کفشمو در اوردم و کتمو اویزون کردمو گونه مامانمو بوسیدم که مامانم گفت : خسته نباشید
من و بابام گفتیم: مرسی
که خدمتکار گفت : غذا امادست
خلاصه غذا خوردیم و بابام رفت خوابید منم رفتم اتاقم داشتم لباس عوض میکرم و لخت بودم که در باز شد ترسیدم ولی دیدم مامانمه که گفتم: وای مامان ترسیدم
مامانم خندید و گفت: نترس بعدم من کل بدنتو بچه بودی دیدم
من خجالت کشیدم و گفتم: مامان چه ربطی داره الان فرق میکنه
مامان لیا: میدونم خوب لباستو ب.پ.وش تعریف کن ببینم
- چیو
مامان لیا: قرداد چیشد از پسر آقای لی خوشت اومد ؟
- چییی؟ مامان چرا چرت و پرت حرف میزنی
بعدم لیا کل ماجرا و به مامانش گفت که ....
۵.۲k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.