زیبای من
پارت۱۱
ویو ات
حالم خیلی بد بود قابل تحمل نبود دوست نداشتم برم دکتر اگه قلبم کمک میکنه به عشقم برسم پس منم بهش کمکش میکنم تا زودتر بایسته
جیمین:آت خوبی
ات:اوهوم خوبم (آروم)
جیمین:اره از صدات معلومه
ات:خوبم جیمین
جیمین:باشه بیا به خاطر دوستات که حالشون راحت بشه بریم دکتر
ات:جیمین میدونی که الان من هرچقدر زنده بمونم فایده ای ندارد وقتی جین نیست الان قلبمم داره بهم کمک میکنه منم نمیخوام این فرصت از دست بدم
جیمین:پس دوستات چی خانوادت
ات:من بدون جین هیچی نیستم باشه اصلا جیمین الان میام دکتر ولی جسمم خوب کنی روحم چی میشم یه مرده متحرک که فقط بقیه با ترحم بهش نگاه میکنن دوستام خانوادم اینو میخوان؟
جیمین:ات الان تو حالت خوب نیست دوروز بگذره حالت خوب میشه
ات:دوروز اون عشقی که بین منو جین بود با دوروز از بین میره ؟جین کسی بود که منو هیچ وقت فراموش نکرد کسی بود که به خاطرم جنگید حالا من تو دوروز فراموشش کنم واقعا منو همچین کسی شناختین ؟
جیمین:نه نه من فقط
ات:جیمین برو بیرون لطفا
جیمین:ببخشید(سرشو میندازه)
جیمین رفت بیرون از این وضعیت خسته شدم چرا چرا باید اون روز بدون هیچ تلاشی میزاشتم تنها بره چرا (سرشو میگیره)
۳۰مین بعد
بعد اون همه گریه و اون همه دردی که کشیدم فقط به یه دوش آب سرد نیاز داشتم رفتم توی وان از فکر و خیال داشتم دیونه میشدم مغزم میگفت محکم وایستا حرفاشون باور نکن اونا فقط دارن باهات شوخی میکنن قلبم میگفت تمومش کن عشقت تنهاست هر قلبم منطقی بود ولی مغزممم دوست داشتم اونو باور کنم جین کسی نبود که بدقولی کنه اون قول داد تا آخرش باهام باشه این اخرشه؟نه هنوز این اولش بود هنوز ما زندگی نکرده بودیم اون باید پای حرفش باشه نباید زیر قولش بزنه باید برگرده باید برگرده با سردرد شدیدی که با درد قلبم قاطی شده بود چیزی نفهمیدم
ویو لیا
رفتم خونه ات شاید اون نخواد من پیشش باشم ولی من میرم رفتم توی اتاقش هیچ کس نبود همه خونه گشتم توی اتاقشو گشتم که در حموم بسته بود هرکار کردم باز نشد جیمین زنگ زدم اومد جیمین در باز کرد و سریع رفت بیرون اتاق و من با چیزی که دیدم خوشکم
لیا:ات آت خوبی
نفس میکشید
لیا:جیمین زنگ بزن امبلانس(داد)
آوردمش بیرون و لباس براش پوشیدم که امبلانس اومد بهش شک میدادم ولی فایده ای نداشت بردنش بیمارستان خیلی نگران بودم که دکتر اومد بیرون
لیا:حالش خوبه
دکتر:حالشون که خوبه ولی یه خاطر حمله عصبی متاسفانه فلج شدن
لیا:یعنی چی همیشگیه؟
دکتر:احتمالا
لیا:ممنون(بغض)
رفتم کنارش نشستم و گریه میکردم که جیمین اومد
جیمین:لیا
لیا:چی شده
جیمین:هواپیما جین پیدا کردن
لیا:خوب جین چی شده
جیمین:...
ویو ات
حالم خیلی بد بود قابل تحمل نبود دوست نداشتم برم دکتر اگه قلبم کمک میکنه به عشقم برسم پس منم بهش کمکش میکنم تا زودتر بایسته
جیمین:آت خوبی
ات:اوهوم خوبم (آروم)
جیمین:اره از صدات معلومه
ات:خوبم جیمین
جیمین:باشه بیا به خاطر دوستات که حالشون راحت بشه بریم دکتر
ات:جیمین میدونی که الان من هرچقدر زنده بمونم فایده ای ندارد وقتی جین نیست الان قلبمم داره بهم کمک میکنه منم نمیخوام این فرصت از دست بدم
جیمین:پس دوستات چی خانوادت
ات:من بدون جین هیچی نیستم باشه اصلا جیمین الان میام دکتر ولی جسمم خوب کنی روحم چی میشم یه مرده متحرک که فقط بقیه با ترحم بهش نگاه میکنن دوستام خانوادم اینو میخوان؟
جیمین:ات الان تو حالت خوب نیست دوروز بگذره حالت خوب میشه
ات:دوروز اون عشقی که بین منو جین بود با دوروز از بین میره ؟جین کسی بود که منو هیچ وقت فراموش نکرد کسی بود که به خاطرم جنگید حالا من تو دوروز فراموشش کنم واقعا منو همچین کسی شناختین ؟
جیمین:نه نه من فقط
ات:جیمین برو بیرون لطفا
جیمین:ببخشید(سرشو میندازه)
جیمین رفت بیرون از این وضعیت خسته شدم چرا چرا باید اون روز بدون هیچ تلاشی میزاشتم تنها بره چرا (سرشو میگیره)
۳۰مین بعد
بعد اون همه گریه و اون همه دردی که کشیدم فقط به یه دوش آب سرد نیاز داشتم رفتم توی وان از فکر و خیال داشتم دیونه میشدم مغزم میگفت محکم وایستا حرفاشون باور نکن اونا فقط دارن باهات شوخی میکنن قلبم میگفت تمومش کن عشقت تنهاست هر قلبم منطقی بود ولی مغزممم دوست داشتم اونو باور کنم جین کسی نبود که بدقولی کنه اون قول داد تا آخرش باهام باشه این اخرشه؟نه هنوز این اولش بود هنوز ما زندگی نکرده بودیم اون باید پای حرفش باشه نباید زیر قولش بزنه باید برگرده باید برگرده با سردرد شدیدی که با درد قلبم قاطی شده بود چیزی نفهمیدم
ویو لیا
رفتم خونه ات شاید اون نخواد من پیشش باشم ولی من میرم رفتم توی اتاقش هیچ کس نبود همه خونه گشتم توی اتاقشو گشتم که در حموم بسته بود هرکار کردم باز نشد جیمین زنگ زدم اومد جیمین در باز کرد و سریع رفت بیرون اتاق و من با چیزی که دیدم خوشکم
لیا:ات آت خوبی
نفس میکشید
لیا:جیمین زنگ بزن امبلانس(داد)
آوردمش بیرون و لباس براش پوشیدم که امبلانس اومد بهش شک میدادم ولی فایده ای نداشت بردنش بیمارستان خیلی نگران بودم که دکتر اومد بیرون
لیا:حالش خوبه
دکتر:حالشون که خوبه ولی یه خاطر حمله عصبی متاسفانه فلج شدن
لیا:یعنی چی همیشگیه؟
دکتر:احتمالا
لیا:ممنون(بغض)
رفتم کنارش نشستم و گریه میکردم که جیمین اومد
جیمین:لیا
لیا:چی شده
جیمین:هواپیما جین پیدا کردن
لیا:خوب جین چی شده
جیمین:...
۱۱.۴k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.