٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت49-
من:(به گیتار اشاره میکنم)سوهی این..
س.ه:اوه شرمنده نباید بدون اجازه برمیداشتم
من:هوم؟!•-•
س.ه:این گیتارو کنار وسایلت پیدا کردم و به نظرم قشنگ میومد پس برداشتم و میخواستم ببینمش..
متاسفم که زودتر نگفتم
من:عاا گفتم چرا آشنا به نظر میااد
س.ه:آشنا به نظر میاد؟!:/
من:بیخیال
س.ه:میگمم بلدی گیتار بزنی؟!
من:اره
س.ه:{خرذوق}جدییی؟!! میشه یه آهنگ بزنییی؟!!!
من:البته ولی قبلش میشه یجا بشینم؟!
س.ه:بریم جنگل که اونجا رو هم بهت نشون بدم؟!
من:مگه قرار نبود گتیار بزنم؟!:/
س.ه:خب میریم اونجا هم جنگل باصفامونو میبینی هم گیتار میزنی
من:باشه، من مشکلی ندارم..
*بعد آماده شدن*
‹دم در عمارت›
(من فقط رفتم آماده شدم اما سوهی به علاوه آماده شدن کلی خرت و پرت هم همراهش آورده بود که حدس میزدم دست نخورده برگرده عمارت)
س.ه:یونهه بیا کمکک
من:(میرم سمتش)باور کن مجبور نبودی این همه چیز بیاریاا
س.ه:حرف نزن فقط بیا کمک
من:چشم عالیجناب•-•
(به سمت جنگل رفتیم اما چون وسیلهها زیاد بودن نتونستیم خیلی حرکت کنیم و همون نزدیکای عمارت نشستیم)
من:(با خستگی پخش زمین میشم)سوهی چطوری اینجا هیچ حیوونی وجود نداره؟!
س.ه:داره ولی ما تو منطقه پاکسازی شدهایم
و البته.. خب حیوونها از خوناشامها میترسن!
من:یعنی چیی..؟!!!•-• مگه داریم؟!! مگه میشه؟!!
س.ه:قدرت ما از حیوونها بیشتره و اونا میتونن انسان رو از خوناشام تشخیص بدن
من:او پس حدسم درست بوود
س.ه:چه حدسی؟!:|
من:عهه هیچی خبب
س.ه:بگوو:||
من:اینکه حس میکنم شما یه ترکیب از انسان و حیوون هستین...
(حالت تفکر به خودم میگیرم)احتمالا جد سئویون یه خرگوش بوده!!
-اسلاید² یونهه
-اسلاید³ سوهی
س.ه:اوه شرمنده نباید بدون اجازه برمیداشتم
من:هوم؟!•-•
س.ه:این گیتارو کنار وسایلت پیدا کردم و به نظرم قشنگ میومد پس برداشتم و میخواستم ببینمش..
متاسفم که زودتر نگفتم
من:عاا گفتم چرا آشنا به نظر میااد
س.ه:آشنا به نظر میاد؟!:/
من:بیخیال
س.ه:میگمم بلدی گیتار بزنی؟!
من:اره
س.ه:{خرذوق}جدییی؟!! میشه یه آهنگ بزنییی؟!!!
من:البته ولی قبلش میشه یجا بشینم؟!
س.ه:بریم جنگل که اونجا رو هم بهت نشون بدم؟!
من:مگه قرار نبود گتیار بزنم؟!:/
س.ه:خب میریم اونجا هم جنگل باصفامونو میبینی هم گیتار میزنی
من:باشه، من مشکلی ندارم..
*بعد آماده شدن*
‹دم در عمارت›
(من فقط رفتم آماده شدم اما سوهی به علاوه آماده شدن کلی خرت و پرت هم همراهش آورده بود که حدس میزدم دست نخورده برگرده عمارت)
س.ه:یونهه بیا کمکک
من:(میرم سمتش)باور کن مجبور نبودی این همه چیز بیاریاا
س.ه:حرف نزن فقط بیا کمک
من:چشم عالیجناب•-•
(به سمت جنگل رفتیم اما چون وسیلهها زیاد بودن نتونستیم خیلی حرکت کنیم و همون نزدیکای عمارت نشستیم)
من:(با خستگی پخش زمین میشم)سوهی چطوری اینجا هیچ حیوونی وجود نداره؟!
س.ه:داره ولی ما تو منطقه پاکسازی شدهایم
و البته.. خب حیوونها از خوناشامها میترسن!
من:یعنی چیی..؟!!!•-• مگه داریم؟!! مگه میشه؟!!
س.ه:قدرت ما از حیوونها بیشتره و اونا میتونن انسان رو از خوناشام تشخیص بدن
من:او پس حدسم درست بوود
س.ه:چه حدسی؟!:|
من:عهه هیچی خبب
س.ه:بگوو:||
من:اینکه حس میکنم شما یه ترکیب از انسان و حیوون هستین...
(حالت تفکر به خودم میگیرم)احتمالا جد سئویون یه خرگوش بوده!!
-اسلاید² یونهه
-اسلاید³ سوهی
۷۰۰
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.