My only one 😬🌾p39🙂🌾کامل نشده
اسلاید نهم:
کوک:درسته من دیگه هیچ چیز لعنتی رو حس نمیکنم! ولی تو میگی منه قدیمی رو میخوای؟باید بگم اون مرده
ته:درسته تو منو دوست نداری؟
کوک:وقتی یه همچین سوالی میپرسی توقع داری چی بگم؟
ته:هرچیزی که انتظار دارم بگی یا انجام بدی رو انجام نده خود واقعیتو نشون بده.
اسلاید دهم:
کوک:من برخلاف تو یک دروغگو نیستم
ته:به اندازه ی کافی درد داره
کوک:پس چرا با منی؟ من تو رو نگه نمیدارم برو یکی بهتر از منو پیدا کن
ته:شما هم همینطور؟ دوستش داری درسته؟ تو می تونستی از اول به من حقیقت رو بگی اما با من بازی می کنی!... و بهش خیانت می کنی!
اسلاید یازده:
کوک:فریب دادن چی؟
ته:لطفا بزار برم!
من در مورد رنگ واقعیه خودم به بقیه دروغ میگم
کوک:بس کن!آیشش
بهت دروغ گفتم هنوزم حالم خوبه
اسلاید دوازده:
کوک:در رو باز کن وگرنه...
من میتونستم به هرکسی دروغ بگم اما تو نه
من تمام راز هامو به تو دادم و آخرین رازم که عشق من بود
اسلاید سیزده:
یعنی یکی بهتر از من پیدا کردی؟ امیدوارم اون اندازه ی من اذیتت نکنه
نامه:
پدر و مادر عزیزم
از تو سپاسگزارم که مرا بزرگ کردی و تمام آنچه را که می توانستی به من دادی. شاید من پسر کاملی نیستم زیرا نتوانستم انتظارات شما را برآورده کنم. این ازدواج این شغل و زندگی برای خوشبختی تو بود .
اسلاید اول:پایگاه نیروهای ویژه کره جنوبی
من نمیتونم درک کنم
همه عزیز ها اومدن دکتر کیم
سرباز امروز میتونی با دوستات و خانوادت ملاقات کنی و بعد از ملاقات به تمرین آتش واقعی میرین
یعنی انتقام بود؟
یعنی کارما بود؟
اسلاید دوم:
یا فقط ... زندگی بود؟
ته:آقا ما کی میریم lfx
کوک:الان
دختره:برو فقط مراقب باش ستاره ی شیرین عزیزم
اسلاید سوم:
ته:شما خیلی خوش شانس هستی خانم جوون بهترین مرد رو گرفتی
دختره:من؟ من یه دختر آسکشوالم که دربرار یه مرد گی ریش داره
دختره:مردم مردی را با یک زن می بینند و فوراً فکر
می کنند که با هم قرار می گذارند، این خیلی خنده دار است که حتی مجبور نیستم بازی کنم! اما مطمئن هستم که این طعنه شما بود، دکتر کیم کوک اشاره کرد که شما دو نفر با هم دوست هستید.
بهت نگفت؟ قبل از اینکه او برای تحصیل به سئول نقل مکان کند، ما در بوسان دوست دوران کودکی بودیم. او از من خواست تا به او کمک کنم تا رازش را پنهان کند
ته:راز؟
ته:او زیاد در مورد آن صحبت نمی کند اما یک مرد خاص وجود دارد که او را در تمام این سال ها نجات داده است. و او بسیار عاشق او است
اسلاید چهار:
یعنی دلیل دوریش از من اینه
باید اجازه میدادم تو بری؟
یعنی الان خیلی دیر شده
اسلاید پنجم:
کوک:اوه نه ته
اسلاید ششم:
کوک
اسلاید هفتم:
ته:با وجود خونریزی که داشتی زخمات جدی نبود و من بانداژتو عوض کردم تا عفونت نکنه
کوک:این زخمای جسمی من زود خوب میشه و تو داشتی به چی فکر میکردی
اسلاید هشتم:
ته:من متاسفم و ازت مهدرت میخام و ممنونم که گفتی. میدونی من با اون صحبت کردم پ اون همه چیزو بهم گفت. فکر کنم فهمیدم که هم تو به من صدمه زدی و هم من به تو.
کوک: بیا به راحتی همون زمان صداش کنیم
ته:من دیگه تورو نمی شناسم تو اصلا چیزی حس میکنی
کوک:تو اصلا از من پرسیدی وقتی ازدواج کردی چه احساسی داشتم؟ تو از من پرسیدی چه چیز هایی رو احساس کردم؟تو ازم پرسیدی وقتی همه چیز رو خودت انتخاب کردی چه احساسی داشتم؟
اسلاید نهم:
کوک:درسته من دیگه هیچ چیز لعنتی رو حس نمیکنم! ولی تو میگی منه قدیمی رو میخوای؟باید بگم اون مرده
ته:درسته تو منو دوست نداری؟
کوک:وقتی یه همچین سوالی میپرسی توقع داری چی بگم؟
ته:هرچیزی که انتظار دارم بگی یا انجام بدی رو انجام نده خود واقعیتو نشون بده.
اسلاید دهم:
کوک:من برخلاف تو یک دروغگو نیستم
ته:به اندازه ی کافی درد داره
کوک:پس چرا با منی؟ من تو رو نگه نمیدارم برو یکی بهتر از منو پیدا کن
ته:شما هم همینطور؟ دوستش داری درسته؟ تو می تونستی از اول به من حقیقت رو بگی اما با من بازی می کنی!... و بهش خیانت می کنی!
اسلاید یازده:
کوک:فریب دادن چی؟
ته:لطفا بزار برم!
من در مورد رنگ واقعیه خودم به بقیه دروغ میگم
کوک:بس کن!آیشش
بهت دروغ گفتم هنوزم حالم خوبه
اسلاید دوازده:
کوک:در رو باز کن وگرنه...
من میتونستم به هرکسی دروغ بگم اما تو نه
من تمام راز هامو به تو دادم و آخرین رازم که عشق من بود
#فیکشن
کوک:درسته من دیگه هیچ چیز لعنتی رو حس نمیکنم! ولی تو میگی منه قدیمی رو میخوای؟باید بگم اون مرده
ته:درسته تو منو دوست نداری؟
کوک:وقتی یه همچین سوالی میپرسی توقع داری چی بگم؟
ته:هرچیزی که انتظار دارم بگی یا انجام بدی رو انجام نده خود واقعیتو نشون بده.
اسلاید دهم:
کوک:من برخلاف تو یک دروغگو نیستم
ته:به اندازه ی کافی درد داره
کوک:پس چرا با منی؟ من تو رو نگه نمیدارم برو یکی بهتر از منو پیدا کن
ته:شما هم همینطور؟ دوستش داری درسته؟ تو می تونستی از اول به من حقیقت رو بگی اما با من بازی می کنی!... و بهش خیانت می کنی!
اسلاید یازده:
کوک:فریب دادن چی؟
ته:لطفا بزار برم!
من در مورد رنگ واقعیه خودم به بقیه دروغ میگم
کوک:بس کن!آیشش
بهت دروغ گفتم هنوزم حالم خوبه
اسلاید دوازده:
کوک:در رو باز کن وگرنه...
من میتونستم به هرکسی دروغ بگم اما تو نه
من تمام راز هامو به تو دادم و آخرین رازم که عشق من بود
اسلاید سیزده:
یعنی یکی بهتر از من پیدا کردی؟ امیدوارم اون اندازه ی من اذیتت نکنه
نامه:
پدر و مادر عزیزم
از تو سپاسگزارم که مرا بزرگ کردی و تمام آنچه را که می توانستی به من دادی. شاید من پسر کاملی نیستم زیرا نتوانستم انتظارات شما را برآورده کنم. این ازدواج این شغل و زندگی برای خوشبختی تو بود .
اسلاید اول:پایگاه نیروهای ویژه کره جنوبی
من نمیتونم درک کنم
همه عزیز ها اومدن دکتر کیم
سرباز امروز میتونی با دوستات و خانوادت ملاقات کنی و بعد از ملاقات به تمرین آتش واقعی میرین
یعنی انتقام بود؟
یعنی کارما بود؟
اسلاید دوم:
یا فقط ... زندگی بود؟
ته:آقا ما کی میریم lfx
کوک:الان
دختره:برو فقط مراقب باش ستاره ی شیرین عزیزم
اسلاید سوم:
ته:شما خیلی خوش شانس هستی خانم جوون بهترین مرد رو گرفتی
دختره:من؟ من یه دختر آسکشوالم که دربرار یه مرد گی ریش داره
دختره:مردم مردی را با یک زن می بینند و فوراً فکر
می کنند که با هم قرار می گذارند، این خیلی خنده دار است که حتی مجبور نیستم بازی کنم! اما مطمئن هستم که این طعنه شما بود، دکتر کیم کوک اشاره کرد که شما دو نفر با هم دوست هستید.
بهت نگفت؟ قبل از اینکه او برای تحصیل به سئول نقل مکان کند، ما در بوسان دوست دوران کودکی بودیم. او از من خواست تا به او کمک کنم تا رازش را پنهان کند
ته:راز؟
ته:او زیاد در مورد آن صحبت نمی کند اما یک مرد خاص وجود دارد که او را در تمام این سال ها نجات داده است. و او بسیار عاشق او است
اسلاید چهار:
یعنی دلیل دوریش از من اینه
باید اجازه میدادم تو بری؟
یعنی الان خیلی دیر شده
اسلاید پنجم:
کوک:اوه نه ته
اسلاید ششم:
کوک
اسلاید هفتم:
ته:با وجود خونریزی که داشتی زخمات جدی نبود و من بانداژتو عوض کردم تا عفونت نکنه
کوک:این زخمای جسمی من زود خوب میشه و تو داشتی به چی فکر میکردی
اسلاید هشتم:
ته:من متاسفم و ازت مهدرت میخام و ممنونم که گفتی. میدونی من با اون صحبت کردم پ اون همه چیزو بهم گفت. فکر کنم فهمیدم که هم تو به من صدمه زدی و هم من به تو.
کوک: بیا به راحتی همون زمان صداش کنیم
ته:من دیگه تورو نمی شناسم تو اصلا چیزی حس میکنی
کوک:تو اصلا از من پرسیدی وقتی ازدواج کردی چه احساسی داشتم؟ تو از من پرسیدی چه چیز هایی رو احساس کردم؟تو ازم پرسیدی وقتی همه چیز رو خودت انتخاب کردی چه احساسی داشتم؟
اسلاید نهم:
کوک:درسته من دیگه هیچ چیز لعنتی رو حس نمیکنم! ولی تو میگی منه قدیمی رو میخوای؟باید بگم اون مرده
ته:درسته تو منو دوست نداری؟
کوک:وقتی یه همچین سوالی میپرسی توقع داری چی بگم؟
ته:هرچیزی که انتظار دارم بگی یا انجام بدی رو انجام نده خود واقعیتو نشون بده.
اسلاید دهم:
کوک:من برخلاف تو یک دروغگو نیستم
ته:به اندازه ی کافی درد داره
کوک:پس چرا با منی؟ من تو رو نگه نمیدارم برو یکی بهتر از منو پیدا کن
ته:شما هم همینطور؟ دوستش داری درسته؟ تو می تونستی از اول به من حقیقت رو بگی اما با من بازی می کنی!... و بهش خیانت می کنی!
اسلاید یازده:
کوک:فریب دادن چی؟
ته:لطفا بزار برم!
من در مورد رنگ واقعیه خودم به بقیه دروغ میگم
کوک:بس کن!آیشش
بهت دروغ گفتم هنوزم حالم خوبه
اسلاید دوازده:
کوک:در رو باز کن وگرنه...
من میتونستم به هرکسی دروغ بگم اما تو نه
من تمام راز هامو به تو دادم و آخرین رازم که عشق من بود
#فیکشن
۱۴.۸k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.