فصل سوم پارت سوو
چون ادمین خوبی هستم پارت بعد رو می زارم
از زبان سویونگ
نکنه دوباره اتفاقی افتاده نکنه دوباره می خوان جونکوک رو از جدا کنن نکنه می خوان دخترم رو از بگیرن نه سویونگ بهتره در باره ی این چیز ها فکر نکنی
ولی نمی شه کوک هیچ وقت با این سرعت هیچ جا نمی رفت وای خدا الانه که دیوانه بشم نکه نشدم حالا
از زبان کوک
با تمام سرعتم به سمت جایی که فرستاده بود رفتم یه جای دور افتاده بود
یکم جلو تر که رفتم دو تا خانم رو دیدم بازم رفتم جلو تر که متوجه شدم جیا و اون متشی هرزست مه از شرکت انداختمش بیرون نکنه می خواستن سویونگ رو اینجا بیارن و اذیتش کنن
کوک ـ هی شما هرزه اینجا چیکار می کنید
جیا ـ بهتره بگیم تو اینجا چیکار می کنی
ما گفتیم زنت بیاد نه خودت حالا ولش کن حالا که خودت اومدی به خودت می گم
کوک ـ سری بگو وقت با تو صحبت کردن رو ندارم می خوام برم خونه
جیا ـ بزار اول من حرفم رو بزنم راستش انگار خدا راضی نیست شما ها باهم باشید
کوک ـ خدا خیلی هم رازیه دوتا هرزه مثل شما دوتا راضی نیستید
جیا ـ هی درست صحبت کن چرا پسر خاله می شی
کوک ـ نیاز نیست پسر خاله بشم از سر شانس بدم پسر عموتم
جیا ـ گگگگگ (اداشو در میاره)
کوک ـ اگه این حرفت بود پس من میرم
جیا ـ هی کجا میری فکر کردی به همین اسونی ها می زارم بری
کوک ـ سری بگو چیکارم داری
جیا ـ راستش اگه خودت با پای خودت از سویونگ طلاق نگیری یه کاری می کنم دیگه بچت رو نبینی
کوک ـــ. .....
از زبان سویونگ
نکنه دوباره اتفاقی افتاده نکنه دوباره می خوان جونکوک رو از جدا کنن نکنه می خوان دخترم رو از بگیرن نه سویونگ بهتره در باره ی این چیز ها فکر نکنی
ولی نمی شه کوک هیچ وقت با این سرعت هیچ جا نمی رفت وای خدا الانه که دیوانه بشم نکه نشدم حالا
از زبان کوک
با تمام سرعتم به سمت جایی که فرستاده بود رفتم یه جای دور افتاده بود
یکم جلو تر که رفتم دو تا خانم رو دیدم بازم رفتم جلو تر که متوجه شدم جیا و اون متشی هرزست مه از شرکت انداختمش بیرون نکنه می خواستن سویونگ رو اینجا بیارن و اذیتش کنن
کوک ـ هی شما هرزه اینجا چیکار می کنید
جیا ـ بهتره بگیم تو اینجا چیکار می کنی
ما گفتیم زنت بیاد نه خودت حالا ولش کن حالا که خودت اومدی به خودت می گم
کوک ـ سری بگو وقت با تو صحبت کردن رو ندارم می خوام برم خونه
جیا ـ بزار اول من حرفم رو بزنم راستش انگار خدا راضی نیست شما ها باهم باشید
کوک ـ خدا خیلی هم رازیه دوتا هرزه مثل شما دوتا راضی نیستید
جیا ـ هی درست صحبت کن چرا پسر خاله می شی
کوک ـ نیاز نیست پسر خاله بشم از سر شانس بدم پسر عموتم
جیا ـ گگگگگ (اداشو در میاره)
کوک ـ اگه این حرفت بود پس من میرم
جیا ـ هی کجا میری فکر کردی به همین اسونی ها می زارم بری
کوک ـ سری بگو چیکارم داری
جیا ـ راستش اگه خودت با پای خودت از سویونگ طلاق نگیری یه کاری می کنم دیگه بچت رو نبینی
کوک ـــ. .....
۶.۴k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.