پارت 7 فصل 2 بهترین بازیکن 🧋🖤
پارت 7 فصل 2 بهترین بازیکن 🧋🖤
اما دیگه هیچ چی نمیتونه مارو از هم جدا کنه دیگه تنهات نمیزارم
جرعه ای از قهوم رو خوردم
ا/ت ویو
یه جوری بود خیلی آشنا بود خیلیم صمیمی بود این کیه دیگه مهم نیست من که بازی رو بردم فعلا فقط این مهمه
رفتم سمت خونه
........
وقتی رسیدم به خونه نگاه کردم چرا خونه آتیش گرفته سریع پیاده شدم و دوییدم سمت خونه همه جمع شده بودن آتیش نشانی هم بود جانگکوک اون اونم تو خونه بوده
ا/ت : جانگکوک
خواستم برم داخل خونه که نزاشتن
ا/ت : ولم کنید جانگکوک داخله ولم کنید
نزاشتن برم یکی از پشت دست گزاشت رو شونم برگشتم سمتش جانگکوک بود بغلش کردم
ا/ت : خوبی؟
جانگکوک : خوبم چیزی نشد همش تقصیر اون دخترس
ا/ت : کاترین؟
جانگکوک : آره خودش
*فلش بک به وقتی که ا/ت از خونه رفت*
جانگکوک ویو
ساکت نمیشد اعصابمو خورد کرد درو باز کردم رفته بود سر کشو یه فندک دستش بود
جانگکوک : اونو بزار سر جاش
کاترین : از حرص توام که شده نمیزارم
جانگکوک : گفتم اونو بزار سر جاش اون شوخی نداره( با داد )
روشنش کرد
کاترین : برام مهم نیست
انداختش رو پتوی روی تخت چجوری انقدر زود آتیش گرفت به گوشه اتاق نگاه کردم الکل نه نباید اینو میزاشتم اینجا
آتیش گرفته بود خواستم برم خاموشش کنم که برش داشت و انداخت رو پرده ها اونا هم آتیش گرفت حالا چیکار کنم کاری نمیتونم بکنم دستشو گرفتم خواستم ببرمش بیرون ولی نیومد
کاترین : من نمیرم تو هم حق رفتن ندری
جانگکوک : دیوونه شدی؟
کاترین : تو آتیش میسوزیم اون دختره هم دیگه دستش به ما نمیره
جانگکوک : کاترین تو دیوونه شدی بیا بریم از اینجا
کاترین : نمیام
چاره ای برام نذاشت اتاق داشت آتیش میگرفت کولش کردم و رفتم سمت در ورودی بردمش بیرون گزاشتمش زمین و درو قفل کرد که نتونه بره داخل
کاترین : نمیتونی اینطوری خودتو نجات بدی
جانگکوک : ساکت شو( با داد )
گوشیمو از تو جیبم دراوردم و زنگ زدم آتش نشانی گفتن که میان از خونه فاصله گرفتم اونم پشتم میومد نشستم رو سکوی کنار خیابون
کاترین : چرا نزاشتی این کارو تموم کنم؟
جانگکوک : تو واقعا دیوونه شدی این کارا چیه دیگه
کاترین : یا باید با من باشی یا بمیری
جانگکوک : باید به اورژانسم زنگ میزدن بیان تورم ببرن
کاترین : لازم نیست
همه جمع شده بودن انگار سینماس تاحالا آتیش ندیدن یکی داد میزد میگفت جانگکوک اونجاس ولم کنید صدای ا/ت بود سریع بلند شدم و رفتم سمتش خودش بود
( بقیشم که خودتون میدونید )
*پایان فلش بک*
ا/ت ویو
ازش جدا شدم
ا/ت : چرا این کارو کرد؟
جانگکوک : به قول خودش میخواست هردومون تو آتیش بسوزیم
ا/ت : چی؟
جانگکوک : هوم
ا/ت : من اون دخترو میکشم
رفتم سمتش اما گرفتم
جانگکوک : ولش کن دیوونه شده بهش کاری نداشته باش
ا/ت : ولم کن به چه حقی همچین کاری کرده ( با داد )
جانگکوک : یه کاری کرد دیگه ولش کن
ا/ت : آخه این مگه بازیه خونه رو آتیش زده به قصد اینکه خودش و تورو بکشه این بچه بازیه جانگکوک؟
جانگکوک : نه نیست اما تو بهش کاری نداشته باش
یه نفس عمیق کشیدم پلیسم اومد فهمیدن کار کاترینه و بردنش کلانتری تا بندازنش زندان
وکیل گفت شاید 1 سال براش در نظر بگیرن و خلاصه اون روز هر چند سخت ولی گذشت
3 روز بعد
اما دیگه هیچ چی نمیتونه مارو از هم جدا کنه دیگه تنهات نمیزارم
جرعه ای از قهوم رو خوردم
ا/ت ویو
یه جوری بود خیلی آشنا بود خیلیم صمیمی بود این کیه دیگه مهم نیست من که بازی رو بردم فعلا فقط این مهمه
رفتم سمت خونه
........
وقتی رسیدم به خونه نگاه کردم چرا خونه آتیش گرفته سریع پیاده شدم و دوییدم سمت خونه همه جمع شده بودن آتیش نشانی هم بود جانگکوک اون اونم تو خونه بوده
ا/ت : جانگکوک
خواستم برم داخل خونه که نزاشتن
ا/ت : ولم کنید جانگکوک داخله ولم کنید
نزاشتن برم یکی از پشت دست گزاشت رو شونم برگشتم سمتش جانگکوک بود بغلش کردم
ا/ت : خوبی؟
جانگکوک : خوبم چیزی نشد همش تقصیر اون دخترس
ا/ت : کاترین؟
جانگکوک : آره خودش
*فلش بک به وقتی که ا/ت از خونه رفت*
جانگکوک ویو
ساکت نمیشد اعصابمو خورد کرد درو باز کردم رفته بود سر کشو یه فندک دستش بود
جانگکوک : اونو بزار سر جاش
کاترین : از حرص توام که شده نمیزارم
جانگکوک : گفتم اونو بزار سر جاش اون شوخی نداره( با داد )
روشنش کرد
کاترین : برام مهم نیست
انداختش رو پتوی روی تخت چجوری انقدر زود آتیش گرفت به گوشه اتاق نگاه کردم الکل نه نباید اینو میزاشتم اینجا
آتیش گرفته بود خواستم برم خاموشش کنم که برش داشت و انداخت رو پرده ها اونا هم آتیش گرفت حالا چیکار کنم کاری نمیتونم بکنم دستشو گرفتم خواستم ببرمش بیرون ولی نیومد
کاترین : من نمیرم تو هم حق رفتن ندری
جانگکوک : دیوونه شدی؟
کاترین : تو آتیش میسوزیم اون دختره هم دیگه دستش به ما نمیره
جانگکوک : کاترین تو دیوونه شدی بیا بریم از اینجا
کاترین : نمیام
چاره ای برام نذاشت اتاق داشت آتیش میگرفت کولش کردم و رفتم سمت در ورودی بردمش بیرون گزاشتمش زمین و درو قفل کرد که نتونه بره داخل
کاترین : نمیتونی اینطوری خودتو نجات بدی
جانگکوک : ساکت شو( با داد )
گوشیمو از تو جیبم دراوردم و زنگ زدم آتش نشانی گفتن که میان از خونه فاصله گرفتم اونم پشتم میومد نشستم رو سکوی کنار خیابون
کاترین : چرا نزاشتی این کارو تموم کنم؟
جانگکوک : تو واقعا دیوونه شدی این کارا چیه دیگه
کاترین : یا باید با من باشی یا بمیری
جانگکوک : باید به اورژانسم زنگ میزدن بیان تورم ببرن
کاترین : لازم نیست
همه جمع شده بودن انگار سینماس تاحالا آتیش ندیدن یکی داد میزد میگفت جانگکوک اونجاس ولم کنید صدای ا/ت بود سریع بلند شدم و رفتم سمتش خودش بود
( بقیشم که خودتون میدونید )
*پایان فلش بک*
ا/ت ویو
ازش جدا شدم
ا/ت : چرا این کارو کرد؟
جانگکوک : به قول خودش میخواست هردومون تو آتیش بسوزیم
ا/ت : چی؟
جانگکوک : هوم
ا/ت : من اون دخترو میکشم
رفتم سمتش اما گرفتم
جانگکوک : ولش کن دیوونه شده بهش کاری نداشته باش
ا/ت : ولم کن به چه حقی همچین کاری کرده ( با داد )
جانگکوک : یه کاری کرد دیگه ولش کن
ا/ت : آخه این مگه بازیه خونه رو آتیش زده به قصد اینکه خودش و تورو بکشه این بچه بازیه جانگکوک؟
جانگکوک : نه نیست اما تو بهش کاری نداشته باش
یه نفس عمیق کشیدم پلیسم اومد فهمیدن کار کاترینه و بردنش کلانتری تا بندازنش زندان
وکیل گفت شاید 1 سال براش در نظر بگیرن و خلاصه اون روز هر چند سخت ولی گذشت
3 روز بعد
۲۸.۴k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.