مرد پشت نقاب...
پارت 27
یه خنده تو گلویی زدم و خیلی حالم خوب شد. کوک همیشه یچیزی برای غافلگیر کردنت ارائه میده.
ویو کوک
کارام تموم شد و ساعت چهار عصر رفتم خونه و برگه هایی که جواب امتحانا توشون بود رو پرینت گرفتم و گذاشتم تو پوشه و دوباره رفتم پارکینگ و سوار ماشینم شدم و رفتم خونه یکی از بچه های مدرسه و سوالارو دادم بهش و در عوضش ازش خواستم شایعه ها و مدرک های نامناسبی از نوه مدیر پخش کنه(نمیدونم به این اسم داده بودم یا نه ولی خب همون سیگاریس اسمشو میزارم سوزان🗿💔)
سوزان کوچیک ترین نوه و عزیز ترین نوه مدیر بود و فقط اون تو اون مدرسه مونده بود و تو کلاس ما بود و خب شایعه پراکنی و ساختن پاپوش براش قطعا برا یه انسان معمولی خیلی کار وحشتناکی بود و جرم سنگینی بود اما چون پسره تو درسا ضعیف بود و من میدونستم که به مامان مریضش قول داده بود بتونه بره دانشگاه، خودشو به آب و آتیش میزد و کاملا تابلو بود با اون نمره زپرتیش و واحد هایی که نیومده و لازمشون داره نمیتونه بره دانشگاه. پس دقیقا دست گذاشتم رو نقطه ضعفش. قبول نکرد عکسای فیک ازش درست کنه ولی شایعه رو چرا. منم فقط جواب سوالارو دادم و کاری برا بقیه مشکلاتش نکردم و رفتم سمت خونه ییه پسر دیگه که مورد مشابهی بود و از این یکی خواستم که عکسارو پخش کنه اما نه عکسای فیک عکسای واقعی عکسایی که اگه دست آموزش پرورش میرسید کل کادر مدرسه اخراج میشدن و دختره هم قطعا میرفت زندان چون تو عکسا مدرکی بود از این که سوزان مواد مخدر پخش میکرده و اون پسره هم قبول کرد و شرطش این بود که براش یه راه تو محیط شغلیش جور کنم و...
این کارم کردم ولی بهش گفتم که وقتی شایعه ها به طور کامل پخش شدن و به بیرون درز کردن مدارکو پخش کنه و همونطور که همه میدونن یه شایعه خیلی سریع با سرعت نور پخش میشه...
بعد تموم شدن کارم دوباره رفتم سمت یه کافه و به کوئین زنگ زدم بیاد اونجا و چون با خونشون فاصله چندانی نداشت کوئین پونزده دقیقه بعد رسید. یه کروسان و اسپرسو سفارش دادیم و ماجرای رفتن به خونه لیان اینارو براش تعریف کردم اونم گفت قدم خوبی بود و گفت چون پدرش باهام خوب رفتار کرده احتمالا بقیشم خوب پیش بره و گفت همین امشب باید با کلی پیشنهاد خونه توپ برم پیششون و بهشون تو انتخاب خونه جدید کمک کنم و منم دو دل بودم ولی در آخر قبول کردم.
ویو لیان
شب شده بود که مامان صدام زد و گفت بیا کارت داریم منم رفتم پایین و رو پله دوم وایستادم. یه دستم رو نرده بود و تو دسته دیگم پلاستیک مچاله شده چیپس بود و خودمم وقتی از پله ها میرفتم پایین متوجه جورابام شدم که یکیشون زرد بود اون یکی فیروزه ای. یکیشون...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
یه خنده تو گلویی زدم و خیلی حالم خوب شد. کوک همیشه یچیزی برای غافلگیر کردنت ارائه میده.
ویو کوک
کارام تموم شد و ساعت چهار عصر رفتم خونه و برگه هایی که جواب امتحانا توشون بود رو پرینت گرفتم و گذاشتم تو پوشه و دوباره رفتم پارکینگ و سوار ماشینم شدم و رفتم خونه یکی از بچه های مدرسه و سوالارو دادم بهش و در عوضش ازش خواستم شایعه ها و مدرک های نامناسبی از نوه مدیر پخش کنه(نمیدونم به این اسم داده بودم یا نه ولی خب همون سیگاریس اسمشو میزارم سوزان🗿💔)
سوزان کوچیک ترین نوه و عزیز ترین نوه مدیر بود و فقط اون تو اون مدرسه مونده بود و تو کلاس ما بود و خب شایعه پراکنی و ساختن پاپوش براش قطعا برا یه انسان معمولی خیلی کار وحشتناکی بود و جرم سنگینی بود اما چون پسره تو درسا ضعیف بود و من میدونستم که به مامان مریضش قول داده بود بتونه بره دانشگاه، خودشو به آب و آتیش میزد و کاملا تابلو بود با اون نمره زپرتیش و واحد هایی که نیومده و لازمشون داره نمیتونه بره دانشگاه. پس دقیقا دست گذاشتم رو نقطه ضعفش. قبول نکرد عکسای فیک ازش درست کنه ولی شایعه رو چرا. منم فقط جواب سوالارو دادم و کاری برا بقیه مشکلاتش نکردم و رفتم سمت خونه ییه پسر دیگه که مورد مشابهی بود و از این یکی خواستم که عکسارو پخش کنه اما نه عکسای فیک عکسای واقعی عکسایی که اگه دست آموزش پرورش میرسید کل کادر مدرسه اخراج میشدن و دختره هم قطعا میرفت زندان چون تو عکسا مدرکی بود از این که سوزان مواد مخدر پخش میکرده و اون پسره هم قبول کرد و شرطش این بود که براش یه راه تو محیط شغلیش جور کنم و...
این کارم کردم ولی بهش گفتم که وقتی شایعه ها به طور کامل پخش شدن و به بیرون درز کردن مدارکو پخش کنه و همونطور که همه میدونن یه شایعه خیلی سریع با سرعت نور پخش میشه...
بعد تموم شدن کارم دوباره رفتم سمت یه کافه و به کوئین زنگ زدم بیاد اونجا و چون با خونشون فاصله چندانی نداشت کوئین پونزده دقیقه بعد رسید. یه کروسان و اسپرسو سفارش دادیم و ماجرای رفتن به خونه لیان اینارو براش تعریف کردم اونم گفت قدم خوبی بود و گفت چون پدرش باهام خوب رفتار کرده احتمالا بقیشم خوب پیش بره و گفت همین امشب باید با کلی پیشنهاد خونه توپ برم پیششون و بهشون تو انتخاب خونه جدید کمک کنم و منم دو دل بودم ولی در آخر قبول کردم.
ویو لیان
شب شده بود که مامان صدام زد و گفت بیا کارت داریم منم رفتم پایین و رو پله دوم وایستادم. یه دستم رو نرده بود و تو دسته دیگم پلاستیک مچاله شده چیپس بود و خودمم وقتی از پله ها میرفتم پایین متوجه جورابام شدم که یکیشون زرد بود اون یکی فیروزه ای. یکیشون...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۷.۴k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.