عشق باور نکردنی 💚
عشق باور نکردنی 💚
ا/ت با چشمای از هدقه بیرون زده به تهیونگ خیره شد...تهیونگ با چشمای قرمز و پر اشکش به ا/ت خیره شد..تهیونگ:ا/ت من عاشقتم..هق..میفهمی؟؟من...هق...نمیخوام کسی بجز من..هق..عاشقت باشه...ا/ت:....تهیونگ صورت ا/ت رو قاب کرد و با بغض گفت:تو زندگی منی ا/ت...ا/ت سرشو توی گردن تهیونگ برد و با صدایی ضعیف گفت:اگه واقعا دوستم داشتی انقدر زجرم نمیدادی... تهیونگ:منظورت چیه؟؟ ا/ت لبخند تلخی زد و گفت:راست میگی تو نمیدونی که مامان بابا چقدر برای اینکه تو نفهمی من حالم بده همیشه بهم میگفتن لبخند بزنم...تهیونگ اروم دستشو زیر کمر و پشت زانو های ا/ت
برد و اونو براید استایل بغل کرد...ا/ت همونطور که
خودشو محکم به تهیونگ چسبونده بود گفت:خیلی سردمه
ا/ت با چشمای از هدقه بیرون زده به تهیونگ خیره شد...تهیونگ با چشمای قرمز و پر اشکش به ا/ت خیره شد..تهیونگ:ا/ت من عاشقتم..هق..میفهمی؟؟من...هق...نمیخوام کسی بجز من..هق..عاشقت باشه...ا/ت:....تهیونگ صورت ا/ت رو قاب کرد و با بغض گفت:تو زندگی منی ا/ت...ا/ت سرشو توی گردن تهیونگ برد و با صدایی ضعیف گفت:اگه واقعا دوستم داشتی انقدر زجرم نمیدادی... تهیونگ:منظورت چیه؟؟ ا/ت لبخند تلخی زد و گفت:راست میگی تو نمیدونی که مامان بابا چقدر برای اینکه تو نفهمی من حالم بده همیشه بهم میگفتن لبخند بزنم...تهیونگ اروم دستشو زیر کمر و پشت زانو های ا/ت
برد و اونو براید استایل بغل کرد...ا/ت همونطور که
خودشو محکم به تهیونگ چسبونده بود گفت:خیلی سردمه
۳۲۹
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.