ادامه...
به سمت یکی از کابینت های اشپزخونه قدم بر میداشتی که ناگهان با برخورد جسمی سرد به بدنت شکه شدی ...اولش نفهمیدی چی شد اما پس از کمی تردید فهمیدی که به دلیل بیماری از هوش رفته بودی و روی زمین و کاشی سرد اشپزخونه افتاده بودی اما چشمات باز بود البته بگم نیمه باز با چشم های نیمه باز به اطرافت نگاه انداختی و حضور کسی رو حس که کردی که سمتت قدم بر میداشت با چشم نیمه باز نگاه میکردی و نمیفهمیدی که چه کسیه تا اینکه بهت نزدیک شد و فهمیده که برادرت یعنی چان داره تورو صدا میزنه نمیفهدی که چی میگه اما با خودت گفتی که حتما داره میگه "ا.ت"
چند مین بعد....
بعد از چند بار پلک زدن متوجه شدی که خونه نیستی و با مکان نا اشنایی روبرو هستی و خودت رو روی تخت بیمارستان که لباس بیمارستانی بر تن داری و سرم بهت وصله دیدی ...چان رو دیدی که کنارته و سرش رو گذاشته رو تخت و خوابش برده ...
میخوستی سرم رو از دستت جدا کردی که دستی مانعت شد به طرف صاحب دست رفتی یعنی چان
_دیونه شدی داری چیکار میکنی؟
+چان داری چیکار میکنی ولم کن اصلا من کجام هاا
_تو بیمارستانی وقتی اومدم خونه دیدم کف اشپزخونه افتادی و اوردمت بیمارستان
+من که خوبم
_اره خیلی ..دکتر گفته که تا دو هفته باید استراحت کنی ...چرا همچین چیز مهمی رو از من پنهون کردی هاا
+ببخشید نمیخواستم نگران بشی
_به هرحال من نگران میشدم اما باید میگفتی وگرنه حالت بد میشد
+حالا ایندفعه رو ببخش
_باشه فقط ایندفعه
تورو در اغوشش گرفت و گفت
_دیگه هیچ چیز رو از من مخفی نکن باشه؟
+باشه...دوستت دارمم
_منم دوستت دارم خواهر شیطون من
*END*
"Soojin"
چند مین بعد....
بعد از چند بار پلک زدن متوجه شدی که خونه نیستی و با مکان نا اشنایی روبرو هستی و خودت رو روی تخت بیمارستان که لباس بیمارستانی بر تن داری و سرم بهت وصله دیدی ...چان رو دیدی که کنارته و سرش رو گذاشته رو تخت و خوابش برده ...
میخوستی سرم رو از دستت جدا کردی که دستی مانعت شد به طرف صاحب دست رفتی یعنی چان
_دیونه شدی داری چیکار میکنی؟
+چان داری چیکار میکنی ولم کن اصلا من کجام هاا
_تو بیمارستانی وقتی اومدم خونه دیدم کف اشپزخونه افتادی و اوردمت بیمارستان
+من که خوبم
_اره خیلی ..دکتر گفته که تا دو هفته باید استراحت کنی ...چرا همچین چیز مهمی رو از من پنهون کردی هاا
+ببخشید نمیخواستم نگران بشی
_به هرحال من نگران میشدم اما باید میگفتی وگرنه حالت بد میشد
+حالا ایندفعه رو ببخش
_باشه فقط ایندفعه
تورو در اغوشش گرفت و گفت
_دیگه هیچ چیز رو از من مخفی نکن باشه؟
+باشه...دوستت دارمم
_منم دوستت دارم خواهر شیطون من
*END*
"Soojin"
۳۸۲
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.