* * زندگی متفاوت
🐾پارت 1
#leoreza
یه سیگار گذاشتم کنج لبم فندک ام روشن کردم دودش به پنجره روبرو فوت کردم
تقه ای به در خورد و ارسلان وارد اتاق شد
ارسلان:امار دختر و باباش و داداش گرفتم کی بریم
رضا:خبر میدم
ارسلان:باش
برگه رو گذاشت رو میز و رف نفس عمیقی کشیدم
پیدات کردم فک کردی میتونین از دستم خلاص شین.....
#paniz
با مهراب نشسته بودیم جلو تلویزیون و فیلم مورد علاقه مون تماشا میکردیم
مهراب:پانی
پانیذ:جونم داداش
مهراب:میگم دوستت مهشاد هس
جوری سرم برگردوندم فک کنم مهره ام جابجا شد
مهراب:الهی دورت بگردم من اونجوری نگا نکن ازش خوشم اومده فقط
پانیذ:معلومه خب
مهراب:اگه میشه شب بگو بیاد اینجا واسه شام
پانیذ:باش
بعد اینکه فیلم دیدنمون تموم شد رفتم اتاقم
تا زنگ بزنم به مهشاد
وای وای خانوم مهشاد دل داداشم برده بود.....
ببخشید کمه
خوبه حالا کاور دوس دارین رمان جدیدم و
#leoreza
یه سیگار گذاشتم کنج لبم فندک ام روشن کردم دودش به پنجره روبرو فوت کردم
تقه ای به در خورد و ارسلان وارد اتاق شد
ارسلان:امار دختر و باباش و داداش گرفتم کی بریم
رضا:خبر میدم
ارسلان:باش
برگه رو گذاشت رو میز و رف نفس عمیقی کشیدم
پیدات کردم فک کردی میتونین از دستم خلاص شین.....
#paniz
با مهراب نشسته بودیم جلو تلویزیون و فیلم مورد علاقه مون تماشا میکردیم
مهراب:پانی
پانیذ:جونم داداش
مهراب:میگم دوستت مهشاد هس
جوری سرم برگردوندم فک کنم مهره ام جابجا شد
مهراب:الهی دورت بگردم من اونجوری نگا نکن ازش خوشم اومده فقط
پانیذ:معلومه خب
مهراب:اگه میشه شب بگو بیاد اینجا واسه شام
پانیذ:باش
بعد اینکه فیلم دیدنمون تموم شد رفتم اتاقم
تا زنگ بزنم به مهشاد
وای وای خانوم مهشاد دل داداشم برده بود.....
ببخشید کمه
خوبه حالا کاور دوس دارین رمان جدیدم و
۱۳.۱k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.