part: ¹⁹
خدمتکارا که محو زیبایی معشوقه جیمین شده بودند چششون رو دختر بود..
جیمین: به چی زل زدین؟
ندیمه ها: مارو ببخشین ارباب*تعظیم*
جیمین: از این طرف* اشاره به بالا*
رفتن اتاق جیمین
جیمین:نظرت چیه؟
بورام:خیلی بزرگه
جیمین: واسه یه نفر نیست که
بورام: چی؟
جیمین: اتاقمون جدا نیست
بورام: ولی من اتاق جدا میخوام
جیمین: نکنه میخوای بری رو زمین بخوابی؟ فقط اتاق من تخت داره
بورام: هوففف.. میخوام لباسمو عوض کنم
جیمین: خب؟
بورام: برو بیرون
جیمین:بانو منو از اتاق خودم بیرون میکنه؟
راوی: جیمین رفت سمت دختر و شروع کرد به قلقلک دادانش
صدای قهقه خندشون کله اتاقو گرفته بود
بورام: جیمین بسه*خنده*
جیمین: تو منو میخواستی بیرون کنی*خنده*
بورام: من گوه خوردم*خنده*
جیمین: باشه
جیمین دختر رو ول کرد و گفت
جیمین: حالا عوض کن
بورام: میرم تو حموم عوض میکنم
راوی: دختر رفت سمت لباس های پسر و یه لباس برداشت و رفت حموم و اونو پوشید..
لباسه پسر تا رو زانوش میومد و اون عاشق بوی عطری بود که پسر به لباسش میزد..
لبخندی زد و اومد بیرون
جیمین: اووو لیدیِ من چقدر جذاب تر شدین
بورام: چون لباش تورو پوشیدم؟*خنده*
جیمین: اره*خنده*
جیمین پاشد و رفت سمت دختر و نگاهی به گردن کبودش انداخت پوزخندی زد و کمر دختر رو گرفت و رفت سمت لب های دختر.. لب هاشو وارد دهن خودش کرد و محکم مک میزد.. گازی به لب دختر گرفت که بورام فهمید باید همراهی کنه
هر دوشون با اشتباق همدیگرو میبوسیدن(ای خدا🤦🏻♀️)
هر دوشون نفس کم اوردن و از هم جدا شدن..
جیمین: اخه تو.. چرا اینقدر خوشمزه ای؟
بورام:*نفس نفس میزنه *
تق تق
جیمین هوففف کیه؟
ندیمه: ارباب غذا حاضره
جیمین: بیار بالا
ندیمه: بله ارباب*تعظیم*
رفت-
بورام رفت سمت ایینه و به لب های کبودش زل زد
بورام: کبود شده
جیمین: هوم
بورام: رژ لب صورتی نیست اینجا؟ من یادم رفت بیارم
جیمین: صب کن
جیمین از در بیرون رفت و رفت سمت راه پله های عمارتش
جیمین: یونگی*داد*
یونگی: بله جیمین
(راستی دوستان یونگی بهترین دوست و دست راست جیمینه)
جیمین: بگو تا عصر یه رژ صورتی بخرن
یونگی: چیکار کردی جیمین؟ لابد لبای دختر بدبختو خوردی؟
جیمین: اره همین کارو کردم*خنده*
یونگی: خاااک*خنده*
یونگی: همه دارن از زیبایی معشوقت میگن..
جیمین: کی؟ *عصبی *
یونگی: کلِ عمارت
جیمین: هوففف
یونگی: خیلی خب میگم بِخَرن ولی رحم کن به این دختر بابا گناه داره.. میگم باکره بودنشو نگیری ازش..
جیمین:*پوزخند *
یونگی: جیمین بزنی دختره رو پاره کنی من دیگه نمیرم بگم قرص ضد بارداری بخرن هاااا
جیمین:*خنده *
یونگی: مرض نخند
جیمین تا خواست حرفی بزنه صدای معشوقش اومد
بورام: جیمین
یونگی محو اون صدا شده بود صدای بورام بیش از حد نازک و زیبا بود..
جیمین برگشت سمت بورام.. اون دقیقا پشت سرش وایساده بود..
جیمین: جانم؟
یونگی: عوففف جانش تو عمر کن فقط(😂)
بورام:عا.. حرفتون تموم شد بیا
جیمین: باشه تو برو تو اتاق
بورام: باشه
جیمین: یونگی الان اگه حرفاتو شنیده باشه ازم بی اعتماد میشه
یونگی: به من چه.. من که میدونم خودت از اول میخواستی دختر مردمو پاره کنی
جیمین: اره درسته بزار برم دیگه
یونگی: برو برو*خنده*
جیمین رفت سمت اتاق و درو باز کرد
بورام: اون پسره کیه؟
جیمین: دوس صمیمیم
بورام: عا..
خماری خماری 💃🏻💃🏻
پارت بعد اسماته دوستان حمایت کنینااا😉
شرایط: ۱۳ لایک
اگه خوشتون اومد ممنون میشم لایک کنین و نظرتونو بنویسید🙂
جیمین: به چی زل زدین؟
ندیمه ها: مارو ببخشین ارباب*تعظیم*
جیمین: از این طرف* اشاره به بالا*
رفتن اتاق جیمین
جیمین:نظرت چیه؟
بورام:خیلی بزرگه
جیمین: واسه یه نفر نیست که
بورام: چی؟
جیمین: اتاقمون جدا نیست
بورام: ولی من اتاق جدا میخوام
جیمین: نکنه میخوای بری رو زمین بخوابی؟ فقط اتاق من تخت داره
بورام: هوففف.. میخوام لباسمو عوض کنم
جیمین: خب؟
بورام: برو بیرون
جیمین:بانو منو از اتاق خودم بیرون میکنه؟
راوی: جیمین رفت سمت دختر و شروع کرد به قلقلک دادانش
صدای قهقه خندشون کله اتاقو گرفته بود
بورام: جیمین بسه*خنده*
جیمین: تو منو میخواستی بیرون کنی*خنده*
بورام: من گوه خوردم*خنده*
جیمین: باشه
جیمین دختر رو ول کرد و گفت
جیمین: حالا عوض کن
بورام: میرم تو حموم عوض میکنم
راوی: دختر رفت سمت لباس های پسر و یه لباس برداشت و رفت حموم و اونو پوشید..
لباسه پسر تا رو زانوش میومد و اون عاشق بوی عطری بود که پسر به لباسش میزد..
لبخندی زد و اومد بیرون
جیمین: اووو لیدیِ من چقدر جذاب تر شدین
بورام: چون لباش تورو پوشیدم؟*خنده*
جیمین: اره*خنده*
جیمین پاشد و رفت سمت دختر و نگاهی به گردن کبودش انداخت پوزخندی زد و کمر دختر رو گرفت و رفت سمت لب های دختر.. لب هاشو وارد دهن خودش کرد و محکم مک میزد.. گازی به لب دختر گرفت که بورام فهمید باید همراهی کنه
هر دوشون با اشتباق همدیگرو میبوسیدن(ای خدا🤦🏻♀️)
هر دوشون نفس کم اوردن و از هم جدا شدن..
جیمین: اخه تو.. چرا اینقدر خوشمزه ای؟
بورام:*نفس نفس میزنه *
تق تق
جیمین هوففف کیه؟
ندیمه: ارباب غذا حاضره
جیمین: بیار بالا
ندیمه: بله ارباب*تعظیم*
رفت-
بورام رفت سمت ایینه و به لب های کبودش زل زد
بورام: کبود شده
جیمین: هوم
بورام: رژ لب صورتی نیست اینجا؟ من یادم رفت بیارم
جیمین: صب کن
جیمین از در بیرون رفت و رفت سمت راه پله های عمارتش
جیمین: یونگی*داد*
یونگی: بله جیمین
(راستی دوستان یونگی بهترین دوست و دست راست جیمینه)
جیمین: بگو تا عصر یه رژ صورتی بخرن
یونگی: چیکار کردی جیمین؟ لابد لبای دختر بدبختو خوردی؟
جیمین: اره همین کارو کردم*خنده*
یونگی: خاااک*خنده*
یونگی: همه دارن از زیبایی معشوقت میگن..
جیمین: کی؟ *عصبی *
یونگی: کلِ عمارت
جیمین: هوففف
یونگی: خیلی خب میگم بِخَرن ولی رحم کن به این دختر بابا گناه داره.. میگم باکره بودنشو نگیری ازش..
جیمین:*پوزخند *
یونگی: جیمین بزنی دختره رو پاره کنی من دیگه نمیرم بگم قرص ضد بارداری بخرن هاااا
جیمین:*خنده *
یونگی: مرض نخند
جیمین تا خواست حرفی بزنه صدای معشوقش اومد
بورام: جیمین
یونگی محو اون صدا شده بود صدای بورام بیش از حد نازک و زیبا بود..
جیمین برگشت سمت بورام.. اون دقیقا پشت سرش وایساده بود..
جیمین: جانم؟
یونگی: عوففف جانش تو عمر کن فقط(😂)
بورام:عا.. حرفتون تموم شد بیا
جیمین: باشه تو برو تو اتاق
بورام: باشه
جیمین: یونگی الان اگه حرفاتو شنیده باشه ازم بی اعتماد میشه
یونگی: به من چه.. من که میدونم خودت از اول میخواستی دختر مردمو پاره کنی
جیمین: اره درسته بزار برم دیگه
یونگی: برو برو*خنده*
جیمین رفت سمت اتاق و درو باز کرد
بورام: اون پسره کیه؟
جیمین: دوس صمیمیم
بورام: عا..
خماری خماری 💃🏻💃🏻
پارت بعد اسماته دوستان حمایت کنینااا😉
شرایط: ۱۳ لایک
اگه خوشتون اومد ممنون میشم لایک کنین و نظرتونو بنویسید🙂
۲۹.۳k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.