پارت ۱۱ طلسم عشق خون آشام
یه فکرایی تو ذهنم درباره تهیونگ اومد....
اما گفتم نه و امکانش نیست ک اون تهیونگ باشه.
وقتی گفتم باید با یکی بزور ازدواج کنم پسرا خیلی عصبی شدن بهم گفتن ما نمیزاریم ک همچین اتفاقی بیوفته😭😔.
جایی ک احساس تهیونگ فاش میشود😂
از زبون تهیونگ:
رفتم ب کوک گفتم بیاد تا باهاش یکمی حرف بزنم.
تهیونگ:کوکی اگ یه چیز بهت بگم ب پسرا و ا/ت نمیگی؟
کوک:معلوم ک نمیگم اخه چرا باید بگم.بگو راحت باش.
تهیونگ: قول دادی هااا
کوک ب نشانه تایید سرش رو تکون داد.
تهیونگ:کوک من نمیدونم چرا اینجوری شدم اما از اون موقع ک ا/ت رو دیدم ی جوری شدم یعنی منظورم اینه ک اولین بار ک دیدمش بوی خونش داشت مستم میکرد و میخواستم از خونش بخورم اما دومین بار ک اومدم این کار رو بکنم وقتی نزدیک گردنش شدم و نفسام ب گردنش میخورد بوی عطر تنش نزاشت ک من اینکار رو بکنم و خود ب خود ا/ت رو بوسیدم.اما نمیدونم چرا اینجوری شدم.
کوک ک داشت با تعجب ب تهیونگ نگاه مبکرد گفت.
کوک: تهیونگ......تو...تو عاشق ا/ت شدی؟؟؟؟
تهیونگ: نه...نه...یعنی اره.نه یعنی نمیدونم.چرا اینجوری شدم.ب هیچکس نگی هاااا.من سعی کردم اصلا این احساسم رو نشون ندم چون نمیدونم احساسی ک من ب ا/ت دارم رو اونم ب من داشته باشه یانه...
کوک ک همینجور داشت میخندید گفت نه نمیگم.
تهیونگ بهش میگفت چرا میخندی اما کوکنمیتونست جلو خودش رو بگیره ک یهو ا/ت اومد تو اتاق گفت چی شده چرا دارین میخندین؟
یهو کوک و تهیونگ ساکت شدن و به همدیگ نگاه کردن و
گفتن:نه چیزی نشده.
از زبون ا/ت
منم با خودم گفتم حتما چیز مهمی نبوده و رفتم ک بخوابم.
رفتم تو اتاقم رو تختم ولو شدم و ب حرف های فالگیر فکر میکردم.
ب هرچی فکر میکردم همش تهیونگ میومد جلو چشام.
اااه ا/ت بس کن.باز تو یه رویای احمقانه بودی.
اینکه معلومه تهیونگ تورو ب چشم یه دوست نگاه میکنه.
و یهو خوابم برد نمیدونم چی شد ک خوابم برد.
خواب بودم ک دیدم ی نوری میزنه تو چشمم سعی کردم چشمام رو به زور باز کنم اخه چشام خیلی سنگین شده بودن متوجه نور چراغ تو اتاقم شدم اما نمیدونستم چرا اونموقع شب چراغ اتاقم روشنه.پسرارو دیدم ک اینور اونور میدوئن.خیلی گرمم بود انگار تو آتیش بودم.اصلا حالم خوب نبود.
نامجون متوجه شد ک من بیدار شدم و اومد بالا سرم و دستش رو کشید رو سرم و بهم
گفت:ا/ت حالت خوبه؟صدامو میشنوی؟
منم با. بیحالی جواب
دادم:اره.ولی خیلی گرمه.
نامجون:آره میدونم تب و لرز کردی.
اما گفتم نه و امکانش نیست ک اون تهیونگ باشه.
وقتی گفتم باید با یکی بزور ازدواج کنم پسرا خیلی عصبی شدن بهم گفتن ما نمیزاریم ک همچین اتفاقی بیوفته😭😔.
جایی ک احساس تهیونگ فاش میشود😂
از زبون تهیونگ:
رفتم ب کوک گفتم بیاد تا باهاش یکمی حرف بزنم.
تهیونگ:کوکی اگ یه چیز بهت بگم ب پسرا و ا/ت نمیگی؟
کوک:معلوم ک نمیگم اخه چرا باید بگم.بگو راحت باش.
تهیونگ: قول دادی هااا
کوک ب نشانه تایید سرش رو تکون داد.
تهیونگ:کوک من نمیدونم چرا اینجوری شدم اما از اون موقع ک ا/ت رو دیدم ی جوری شدم یعنی منظورم اینه ک اولین بار ک دیدمش بوی خونش داشت مستم میکرد و میخواستم از خونش بخورم اما دومین بار ک اومدم این کار رو بکنم وقتی نزدیک گردنش شدم و نفسام ب گردنش میخورد بوی عطر تنش نزاشت ک من اینکار رو بکنم و خود ب خود ا/ت رو بوسیدم.اما نمیدونم چرا اینجوری شدم.
کوک ک داشت با تعجب ب تهیونگ نگاه مبکرد گفت.
کوک: تهیونگ......تو...تو عاشق ا/ت شدی؟؟؟؟
تهیونگ: نه...نه...یعنی اره.نه یعنی نمیدونم.چرا اینجوری شدم.ب هیچکس نگی هاااا.من سعی کردم اصلا این احساسم رو نشون ندم چون نمیدونم احساسی ک من ب ا/ت دارم رو اونم ب من داشته باشه یانه...
کوک ک همینجور داشت میخندید گفت نه نمیگم.
تهیونگ بهش میگفت چرا میخندی اما کوکنمیتونست جلو خودش رو بگیره ک یهو ا/ت اومد تو اتاق گفت چی شده چرا دارین میخندین؟
یهو کوک و تهیونگ ساکت شدن و به همدیگ نگاه کردن و
گفتن:نه چیزی نشده.
از زبون ا/ت
منم با خودم گفتم حتما چیز مهمی نبوده و رفتم ک بخوابم.
رفتم تو اتاقم رو تختم ولو شدم و ب حرف های فالگیر فکر میکردم.
ب هرچی فکر میکردم همش تهیونگ میومد جلو چشام.
اااه ا/ت بس کن.باز تو یه رویای احمقانه بودی.
اینکه معلومه تهیونگ تورو ب چشم یه دوست نگاه میکنه.
و یهو خوابم برد نمیدونم چی شد ک خوابم برد.
خواب بودم ک دیدم ی نوری میزنه تو چشمم سعی کردم چشمام رو به زور باز کنم اخه چشام خیلی سنگین شده بودن متوجه نور چراغ تو اتاقم شدم اما نمیدونستم چرا اونموقع شب چراغ اتاقم روشنه.پسرارو دیدم ک اینور اونور میدوئن.خیلی گرمم بود انگار تو آتیش بودم.اصلا حالم خوب نبود.
نامجون متوجه شد ک من بیدار شدم و اومد بالا سرم و دستش رو کشید رو سرم و بهم
گفت:ا/ت حالت خوبه؟صدامو میشنوی؟
منم با. بیحالی جواب
دادم:اره.ولی خیلی گرمه.
نامجون:آره میدونم تب و لرز کردی.
۱۹۵.۶k
۲۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.