"تيمارستان صورتی" پارت دهم
ویو جیمین
وای چرا انقدر گریهه میکنه آخههه...؟چیکارش کنم؟
جیمین:آره خب منم ناراحت شدم
ا/ت:هققق..
جیمین:ا/ت بیا بغلم ..هر وقت یکی گریه میکنه من بغلش میکنم..
ا/ت:باشه..هقق
جیمین:ا/ت..میگم ...
ا/ت:جانم بگو
جیمین:میشه قرار بزاریم؟
ا/ت:چ..چی؟ما که تازه دو سه روزه آشنا شدیم
جیمین:امتحان کنیم..که بتونیم حالمون رو خوب کنیم ..فراموش کنیم همه چیز رو..
ا/ت:من ..من نمیدونم ..فردا بهت میگم .
جیمین:باشه ..منتظرت میمونم
ا/ت:خوب دیگه من میرم بخوابم..
جیمین:شب بخیر
ا/ت:همچنین
ویو ا/ت
رفتم داخل اتاقم..چی شده که دو روزه میگه بیا قرار بزاریم؟چرا همه چیز اینقدر مشکوکه ..چرا جیمین داستان زندگیش اینطوریه؟
اما شاید واقعا از من خوشش بیاد؟
اما اگه نقشه باشه چی؟
اما بزار ی بار شانسم رو امتحان کنم...
اما حالا بهتره بخوابم و به این چیزا فک نکنم
و بخوابم..
/فردا صبح/
بیدار شدم که بوی خیلی خوبی میومد..
رفتم پایین که دیدم جیمین توی اشپزخونس
ا/ت:به به ..ی صبح دلنشین ..دارم خواب میبینم؟
جیمین:نه بیداری...چرا حوله پوشیدی..ی لباس خوب میپوشیدی
ا/ت:این ماله لباس خوابمهههه..
جیمین:واای باشه گوشم کر شد..
ا/ت:اصنن من میرم ایش
رفتم اتاقم و ی لباس درست حسابی پوشیدم..آرایش لایت کردم و رفتم پایین ..
جیمین:حالا بهتر شد ..خب راجب دیشب چی؟فکر کردی؟
ا/ت:اره ..راستش احساس میکنم باید قبول کنم..ازت بدم هم نمیاد
جیمین:جدییی؟ایول..
ا/ت:ازمن خوشت میاد؟
جیمین:بنظرت چرا اینقدر اصرار داشتم باهات دوست بشم؟
ا/ت:باورم نمیشهه..
جیمین:باور کن..
ا/ت:گشنمهه
جیمین:بیا صبحانه آمادس بخوریم..
ا/ت:واای جیمین خیلی کیوتیی..با این پیشبند و اون کف گیر توی دستت ..منو یاد مامانم میندازی.
خواست چیزی بگه که زنگ در خورد ..رفت در و باز کرد که ی صدایی اومد..انگار کف گیر از دستش افتاد..
چیشده؟یه دختری اونجا بود..اون کی بود؟که جیمین اینقدر شکه شده؟..
.
.
🍙☁️حمایت کنین..
وای چرا انقدر گریهه میکنه آخههه...؟چیکارش کنم؟
جیمین:آره خب منم ناراحت شدم
ا/ت:هققق..
جیمین:ا/ت بیا بغلم ..هر وقت یکی گریه میکنه من بغلش میکنم..
ا/ت:باشه..هقق
جیمین:ا/ت..میگم ...
ا/ت:جانم بگو
جیمین:میشه قرار بزاریم؟
ا/ت:چ..چی؟ما که تازه دو سه روزه آشنا شدیم
جیمین:امتحان کنیم..که بتونیم حالمون رو خوب کنیم ..فراموش کنیم همه چیز رو..
ا/ت:من ..من نمیدونم ..فردا بهت میگم .
جیمین:باشه ..منتظرت میمونم
ا/ت:خوب دیگه من میرم بخوابم..
جیمین:شب بخیر
ا/ت:همچنین
ویو ا/ت
رفتم داخل اتاقم..چی شده که دو روزه میگه بیا قرار بزاریم؟چرا همه چیز اینقدر مشکوکه ..چرا جیمین داستان زندگیش اینطوریه؟
اما شاید واقعا از من خوشش بیاد؟
اما اگه نقشه باشه چی؟
اما بزار ی بار شانسم رو امتحان کنم...
اما حالا بهتره بخوابم و به این چیزا فک نکنم
و بخوابم..
/فردا صبح/
بیدار شدم که بوی خیلی خوبی میومد..
رفتم پایین که دیدم جیمین توی اشپزخونس
ا/ت:به به ..ی صبح دلنشین ..دارم خواب میبینم؟
جیمین:نه بیداری...چرا حوله پوشیدی..ی لباس خوب میپوشیدی
ا/ت:این ماله لباس خوابمهههه..
جیمین:واای باشه گوشم کر شد..
ا/ت:اصنن من میرم ایش
رفتم اتاقم و ی لباس درست حسابی پوشیدم..آرایش لایت کردم و رفتم پایین ..
جیمین:حالا بهتر شد ..خب راجب دیشب چی؟فکر کردی؟
ا/ت:اره ..راستش احساس میکنم باید قبول کنم..ازت بدم هم نمیاد
جیمین:جدییی؟ایول..
ا/ت:ازمن خوشت میاد؟
جیمین:بنظرت چرا اینقدر اصرار داشتم باهات دوست بشم؟
ا/ت:باورم نمیشهه..
جیمین:باور کن..
ا/ت:گشنمهه
جیمین:بیا صبحانه آمادس بخوریم..
ا/ت:واای جیمین خیلی کیوتیی..با این پیشبند و اون کف گیر توی دستت ..منو یاد مامانم میندازی.
خواست چیزی بگه که زنگ در خورد ..رفت در و باز کرد که ی صدایی اومد..انگار کف گیر از دستش افتاد..
چیشده؟یه دختری اونجا بود..اون کی بود؟که جیمین اینقدر شکه شده؟..
.
.
🍙☁️حمایت کنین..
۶.۹k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.