عشق ناپایدار 💔 ■Part 26■
نایون: نمیخواممممم
دایون: نایون یعنی چی نمیخوام مگه انتخابیه باید بری
نایون: نمیرم
دایون: نایوننن بس کن دیگه
نایون از ترس یک قدم رفت عقب و ساکت شد
دایون: زود باش برو وسایلتو جمع کن زوددد
نایون: ازت متنفرممم
نایون سریع رفت توی اتاقش و در رو بست
نامجون: دایون..
دایون: نامجون تو دیگه بیخیال شو لطفا
نامجون: اخه تو چرا از وقتی باردار شدی انقدر به این بچه گیر میدی؟!
دایون: چون میره رو مخم
نامجون: اونم بچمونه دایون تو دیگه داری شورشو در میاری
نامجون عصبی رفت توی حیاط و دایون تنها توی پذیرایی موند
دایون: ههه جالبه بجای اینکه هوای منو داشته باشه از اون حمایت میکنه
غروب شد و نامجون نایون رو برد ، بالاخره راحت شدم اوففف
[پرش زمانی به چهارماه بعد]
فقط دوماه مونده تا پسرمون به دنیا بیاد ، تو این مدت اصلا نتونستیم نایون رو ببینیم و امروز تصمیم گرفتیم بریم پیشش البته حال منم بهتر شده و مثل ماه های اولم نیستم ، بعد از نیم ساعت رسیدیم و رفتیم داخل و به مادرو پدر نامجون سلام کردیم بعد از اون رفتیم تو پذیرایی که دیدیم نایون اونجا نشسته ولی قیافش رنگ پریده بود و نمیدونستم چرا ، رفتم سمتش ولی اون بهم توجهی نکرد
دایون: سلام عزیزم دلم برات تنگ شده بود
نایون: ....
دایون: باهام قهری؟
نامجون: دخترم چرا هیچی نمیگی
نگران شدم و صورتشو سمت خودم برگردوندم که دیدم بی حال بهم نگاه میکنه
دایون: نایون تو چرا انقدر بی حالی؟!
یکدفعه از بینی نایون خون اومد و اون از حال رفت هر چهار نفره ما ترسیده سمت بیمارستان حرکت کردیم و وقتی رسیدیم اون رو فورا بردن به اورژانس
دایون: واییی بچم چیشده؟
از استرس حالم بد شد و افتادم زمین و شروع به گریه کردم
نامجون: هیششش عزیزم آروم باش هیچ اتفاقی نمیوفته
دایون: اگر اتفاقی براش بیوفته تقصیر منه
نامجون دایون رو بغل کرد و سعی کرد ارومش کنه ، یک ساعتی گذشت که دکتر اومد بیرون از اتاق و منو نامجون رفتیم سمتش
نامجون: دکتر دخترم چی شده؟
دکتر: متاسفم اینو میگم ولی دخترتون ....
کپی ممنوع ❌
دایون: نایون یعنی چی نمیخوام مگه انتخابیه باید بری
نایون: نمیرم
دایون: نایوننن بس کن دیگه
نایون از ترس یک قدم رفت عقب و ساکت شد
دایون: زود باش برو وسایلتو جمع کن زوددد
نایون: ازت متنفرممم
نایون سریع رفت توی اتاقش و در رو بست
نامجون: دایون..
دایون: نامجون تو دیگه بیخیال شو لطفا
نامجون: اخه تو چرا از وقتی باردار شدی انقدر به این بچه گیر میدی؟!
دایون: چون میره رو مخم
نامجون: اونم بچمونه دایون تو دیگه داری شورشو در میاری
نامجون عصبی رفت توی حیاط و دایون تنها توی پذیرایی موند
دایون: ههه جالبه بجای اینکه هوای منو داشته باشه از اون حمایت میکنه
غروب شد و نامجون نایون رو برد ، بالاخره راحت شدم اوففف
[پرش زمانی به چهارماه بعد]
فقط دوماه مونده تا پسرمون به دنیا بیاد ، تو این مدت اصلا نتونستیم نایون رو ببینیم و امروز تصمیم گرفتیم بریم پیشش البته حال منم بهتر شده و مثل ماه های اولم نیستم ، بعد از نیم ساعت رسیدیم و رفتیم داخل و به مادرو پدر نامجون سلام کردیم بعد از اون رفتیم تو پذیرایی که دیدیم نایون اونجا نشسته ولی قیافش رنگ پریده بود و نمیدونستم چرا ، رفتم سمتش ولی اون بهم توجهی نکرد
دایون: سلام عزیزم دلم برات تنگ شده بود
نایون: ....
دایون: باهام قهری؟
نامجون: دخترم چرا هیچی نمیگی
نگران شدم و صورتشو سمت خودم برگردوندم که دیدم بی حال بهم نگاه میکنه
دایون: نایون تو چرا انقدر بی حالی؟!
یکدفعه از بینی نایون خون اومد و اون از حال رفت هر چهار نفره ما ترسیده سمت بیمارستان حرکت کردیم و وقتی رسیدیم اون رو فورا بردن به اورژانس
دایون: واییی بچم چیشده؟
از استرس حالم بد شد و افتادم زمین و شروع به گریه کردم
نامجون: هیششش عزیزم آروم باش هیچ اتفاقی نمیوفته
دایون: اگر اتفاقی براش بیوفته تقصیر منه
نامجون دایون رو بغل کرد و سعی کرد ارومش کنه ، یک ساعتی گذشت که دکتر اومد بیرون از اتاق و منو نامجون رفتیم سمتش
نامجون: دکتر دخترم چی شده؟
دکتر: متاسفم اینو میگم ولی دخترتون ....
کپی ممنوع ❌
۹۲.۵k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.