do not leave me
do not leave me
p3☆
رفتم تو اتاق که دیدم خواب
ات: ایشش پسره ی عنتر ( ایم سو سوری 🗿) الان چجوری اتاقو تمیز کنم
کوک: خیلی راحت
ات: تو... تو صدای منو شنیدی
تهیونگ: انقدر بلند گفتی منم شنیدم
ات:تو.... تو کجا بودی
تهیونگ: همین بغل 😂
ات: ارباب ببخشید یه اشتباه بود دیگه تکرار نمیشه
کوک: خوب حالا باشه کارتو انجامبده
ات: ایشش خا باش نیاز نبود بگی خودم انجام میدادم
کوک: باز پرو شدیا
و بلع با حرفی که زد فهمیدم دوبارت ریدم و بلند گفتم
ات: ببخشید ارباب
کوک: خا باش بخشیدم
کارارو انجام دادم و رفتم پایین تو اشپزخونه که اجوما گفت
اجوما: دخترم این لیوان ارباب رو میبری بهش بدی
ات: این چیع
اجوما: شیر موز
ات: باشه چشم
ات تو ذهنش: مرد گنده با این سنش شیر موز میخوره یکوچولو بخورم که چیزی نمیشه و بلع بازم ریدم رفتم یکم بخورم که اون تهیونگ جلوم سبز شد و کل شیر موز ریخت ای خدااا الان چیکار کنم
ات: اممق جلوتو ببین
تهیونگ: درست صحبت کن فک کنم کوک تو رو بکشه چون خیلی شیر موز دوست داره
ات: وایی تو رووخدا به ارباب چیزی نگو لطفا
تهیونگ صورتشو نزدیم ات میکنه و میگه
تهیونگ: به یه شرط
ات: چه شرطی
تهیونگ: باید تو یه مراسمی نقش دوست دخترمو بازی کنی
ات: داداش کجایی تو ۲۴ سالته من ۱۶(خیلیم دلت بخواد 🥲)
تهیونگ: چه ربطی داره سن فقط یه عدد و در ضمن ( نمی دونم درست یا نه) اونا که نمی دونن تو چند سالته بگو ۲۰ سالته
ات: اوففغ باشه الان اینو چیکار کنم
تهیونگ: به اجوما بگو یکی دیگه درست کنه
ات: باشه پس بای
شیرموزو از اجوما گرفتمو رفتم اتاق کوک دیدم خواب خیلی کیوت بود اههه این چه حرفیه ات خفشو ولی خوب خدایی خیلی جذابه یهو تکون خورد و پتو از سرش افتاد و خوب اوففف خیلی خوب بود لباس تنش نبود همه عضله هاش دیده میشد ناخواسته به عضله هاش دست زدم که گفت
کوک: چیشد خوشت امده
ات: ها چی من نه بابا دستم خورد
کوک: واضحه
ات: ببخشبد ارباب من دیگه میرم
پرش به شب
همه تو اتاق بودن ولی خب بقیه خواب بودن من خوابم نمی برد پاشدم رفتم تو امارت دور بزنم داشتم دور میزدم که یهو سایه یچیزی و دیدم دویدم بالا تو اتاق کوک درو محکم بستم که با صدای ینفر به خودم امدم
کوک: هوی اینوقت شب تو اتاق من چیکار میکنی
ات: هق اوهق اون هق بیرون هق یه رو.. روح بودهق( با گریه)
کوک یهو خندید
ات: به چی میخندی
کوک: هیچی الان می خوای کجا بخوابی
ات: میشه پیش تو بخوابم
کوک: پیش من خوب باشه (با حالت تعجب)
ویو راوی(راوی کجا بود بابا خودم)
اون شب ات تو بغل کوک تو ارامش البته قرار بود جدا از هم بخوابن ولی خوب دیگه نشد ات تو بغل کوک خوابید
ویو کوک
صبح از خواب پاشدم با قیافه کیوت ات روبه رو شدم خیلی کیوت بود من دارم ی میگم
ویو ات
از خواب پاشدم تو بغل کوک بودم جیغ کشیدم
ات: برا چی بغلم کردی
کوک: به من چه تو خودتو چسبوندی به من
ات: من اینکارو نکردم(با داد)
کوک: سر من داد نزن
ات: اصلا اشتباه از منه دیشب باید میرفتم پیش تهیونگ که بله با سوزش لپم مواجه شدن
کوک: یبار دیگه داد بزن ببین چیکارت میکنم حالا هم گمشو بیرون با گریه رفتم تو اتاقم با یه جعبه رو تختم مواجه شدم بازش کردم یه لباس خوشگل توش بود با یه سری لوازم ارایش و یه کفش خوشگل یه کیفم بود که روش یه نامه بود
سلام ات خوبی امیدوارم از وسایل خپشت امده باشه امشب ابناره بپوش و ساعت ۸ بیا پایین امارت نگران کوک نباش چیزی نمیگه
از طرف تهیونگ♡
با قلب کنار اسمش لبخند زدم..........
امیدوارم خوشتون بیاد 💜
p3☆
رفتم تو اتاق که دیدم خواب
ات: ایشش پسره ی عنتر ( ایم سو سوری 🗿) الان چجوری اتاقو تمیز کنم
کوک: خیلی راحت
ات: تو... تو صدای منو شنیدی
تهیونگ: انقدر بلند گفتی منم شنیدم
ات:تو.... تو کجا بودی
تهیونگ: همین بغل 😂
ات: ارباب ببخشید یه اشتباه بود دیگه تکرار نمیشه
کوک: خوب حالا باشه کارتو انجامبده
ات: ایشش خا باش نیاز نبود بگی خودم انجام میدادم
کوک: باز پرو شدیا
و بلع با حرفی که زد فهمیدم دوبارت ریدم و بلند گفتم
ات: ببخشید ارباب
کوک: خا باش بخشیدم
کارارو انجام دادم و رفتم پایین تو اشپزخونه که اجوما گفت
اجوما: دخترم این لیوان ارباب رو میبری بهش بدی
ات: این چیع
اجوما: شیر موز
ات: باشه چشم
ات تو ذهنش: مرد گنده با این سنش شیر موز میخوره یکوچولو بخورم که چیزی نمیشه و بلع بازم ریدم رفتم یکم بخورم که اون تهیونگ جلوم سبز شد و کل شیر موز ریخت ای خدااا الان چیکار کنم
ات: اممق جلوتو ببین
تهیونگ: درست صحبت کن فک کنم کوک تو رو بکشه چون خیلی شیر موز دوست داره
ات: وایی تو رووخدا به ارباب چیزی نگو لطفا
تهیونگ صورتشو نزدیم ات میکنه و میگه
تهیونگ: به یه شرط
ات: چه شرطی
تهیونگ: باید تو یه مراسمی نقش دوست دخترمو بازی کنی
ات: داداش کجایی تو ۲۴ سالته من ۱۶(خیلیم دلت بخواد 🥲)
تهیونگ: چه ربطی داره سن فقط یه عدد و در ضمن ( نمی دونم درست یا نه) اونا که نمی دونن تو چند سالته بگو ۲۰ سالته
ات: اوففغ باشه الان اینو چیکار کنم
تهیونگ: به اجوما بگو یکی دیگه درست کنه
ات: باشه پس بای
شیرموزو از اجوما گرفتمو رفتم اتاق کوک دیدم خواب خیلی کیوت بود اههه این چه حرفیه ات خفشو ولی خوب خدایی خیلی جذابه یهو تکون خورد و پتو از سرش افتاد و خوب اوففف خیلی خوب بود لباس تنش نبود همه عضله هاش دیده میشد ناخواسته به عضله هاش دست زدم که گفت
کوک: چیشد خوشت امده
ات: ها چی من نه بابا دستم خورد
کوک: واضحه
ات: ببخشبد ارباب من دیگه میرم
پرش به شب
همه تو اتاق بودن ولی خب بقیه خواب بودن من خوابم نمی برد پاشدم رفتم تو امارت دور بزنم داشتم دور میزدم که یهو سایه یچیزی و دیدم دویدم بالا تو اتاق کوک درو محکم بستم که با صدای ینفر به خودم امدم
کوک: هوی اینوقت شب تو اتاق من چیکار میکنی
ات: هق اوهق اون هق بیرون هق یه رو.. روح بودهق( با گریه)
کوک یهو خندید
ات: به چی میخندی
کوک: هیچی الان می خوای کجا بخوابی
ات: میشه پیش تو بخوابم
کوک: پیش من خوب باشه (با حالت تعجب)
ویو راوی(راوی کجا بود بابا خودم)
اون شب ات تو بغل کوک تو ارامش البته قرار بود جدا از هم بخوابن ولی خوب دیگه نشد ات تو بغل کوک خوابید
ویو کوک
صبح از خواب پاشدم با قیافه کیوت ات روبه رو شدم خیلی کیوت بود من دارم ی میگم
ویو ات
از خواب پاشدم تو بغل کوک بودم جیغ کشیدم
ات: برا چی بغلم کردی
کوک: به من چه تو خودتو چسبوندی به من
ات: من اینکارو نکردم(با داد)
کوک: سر من داد نزن
ات: اصلا اشتباه از منه دیشب باید میرفتم پیش تهیونگ که بله با سوزش لپم مواجه شدن
کوک: یبار دیگه داد بزن ببین چیکارت میکنم حالا هم گمشو بیرون با گریه رفتم تو اتاقم با یه جعبه رو تختم مواجه شدم بازش کردم یه لباس خوشگل توش بود با یه سری لوازم ارایش و یه کفش خوشگل یه کیفم بود که روش یه نامه بود
سلام ات خوبی امیدوارم از وسایل خپشت امده باشه امشب ابناره بپوش و ساعت ۸ بیا پایین امارت نگران کوک نباش چیزی نمیگه
از طرف تهیونگ♡
با قلب کنار اسمش لبخند زدم..........
امیدوارم خوشتون بیاد 💜
۸.۳k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.