چند پارتی کوک
ویو ات
اویز رو گذاشتم سره جاش و رفتم پیش جیا خوابوندمش کلاه و ماسکم گذاشتم و از اتاق جیا اومدم بیرون همین که در اومدم کوک رو دیدم که داشت می اومد سمتم اومد کنارم
یکم ترسیدم
کوک: جیا رو خوابوندین
ات: ام... بله!
ات: من دیگه باید برم خدانگهدار
کوک: ناهار خوردین؟
ات: خیر
کوک: میتونین برین تو اشپز خونه از اجوما چیزی بگیری و بخوری
ات: نه ممنون
کوک: نه نداریم برید
ات : باشه
رفتم پایین تو اشپز خونه اجوما برام غذا ریخت و رفت منم خواستم شروع کنم بخاطر همین کلاه و ماسکم رو در اوردم چون هیچی نبود همین خواستم اولین قاشق رو بزارم یکی صدام کرد... وای بدبخت شدم برگشتم دیدم اجوما ست خدا رحمتم کنه
اجوما: ات؟؟؟؟
ات: اجوما
یهو دیدم اومد بغلم و شروع کرد به گریه کردن منم باهاش گریه کردم
اجوما : پس تو نمردی
ات: اجوما یواش تر اره من نمردم ولی قول بده به کوک چیزی نگی
اجوما : اممممم.... خب..... باشه
ات: ممنون
اویز رو گذاشتم سره جاش و رفتم پیش جیا خوابوندمش کلاه و ماسکم گذاشتم و از اتاق جیا اومدم بیرون همین که در اومدم کوک رو دیدم که داشت می اومد سمتم اومد کنارم
یکم ترسیدم
کوک: جیا رو خوابوندین
ات: ام... بله!
ات: من دیگه باید برم خدانگهدار
کوک: ناهار خوردین؟
ات: خیر
کوک: میتونین برین تو اشپز خونه از اجوما چیزی بگیری و بخوری
ات: نه ممنون
کوک: نه نداریم برید
ات : باشه
رفتم پایین تو اشپز خونه اجوما برام غذا ریخت و رفت منم خواستم شروع کنم بخاطر همین کلاه و ماسکم رو در اوردم چون هیچی نبود همین خواستم اولین قاشق رو بزارم یکی صدام کرد... وای بدبخت شدم برگشتم دیدم اجوما ست خدا رحمتم کنه
اجوما: ات؟؟؟؟
ات: اجوما
یهو دیدم اومد بغلم و شروع کرد به گریه کردن منم باهاش گریه کردم
اجوما : پس تو نمردی
ات: اجوما یواش تر اره من نمردم ولی قول بده به کوک چیزی نگی
اجوما : اممممم.... خب..... باشه
ات: ممنون
۴۴.۸k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.