فیک//عشق خونین///bleeding heart//
پارت³♡
این موقع ها خیلی نگران نیولا شدم میدونم هعی احساس میکنم که میخواد یه دفعه ای غیب بشه یا اتفاقی براش بیفته......(دیگه نمیخوام طولش بدم بریم )
.
.
.
[بعد از ظهر]
نیولا داشت کارتون میدید
منم داشتم شام حاضر میکردم که گوشیم زنگ خورد
^وای اینه که !!😒😒
صدامو صاف کردمو گفتم
^الو
#سلام خوبی عزیزم
^سلام مرسی شما خوبین؟!
#مرسی گلم
^کاری داشتین!؟
#چرا اینقدر زود میخوای قطع کنی!؟ میخواستم بهت یه چیزی بگم و حال و احوالت رو بگیرم
^من خوبم ...چه چیزی رو میخواستین بگین؟!
#چقدر زود میری سر اصلل مطلب 😅
<😐
#خب ...ببین مادر بزرگت داره میگه که هرکی .....اِِِِ چی میخواستم بگم...وای یادم رف پارتیننن جونم چی میخواستم به آنیا جون بگم..(با ناز و اراده)...(شوهرش بهش گف) ....
^اسم من انیا نیست درست حرف بزن
#وای باشه حالا چرا جوش میزنی!؟؟؟
^من باید برم کار دارم
#خو یه دقیقه صبر کن..کارت دارم...
و قطع کردم
هیچ وقت دلم نمیخوام با اون کثافت حرف بزنم اون.....عوضی تمام زندگیه منو نابود کرد....تمام آرزو هامو ازم گرفت
داشت گریم در میاومد که نیولا داد زد
+ماماننننن
^فین🤧بله مامانی(با بغض و کمی گریه )
+بیا تلوزیون خراب شده
^باشه اومدم
رفتم پیشش نشستم روی مبل و کنترل و برداشتم تا درستش کنم که گفت
+مامان باز گریه کردی!؟(با لحن بچه گونه )^🥲
بهش با نگاه اشکیم بهشنگاه کردم و سرمو روی پاش گذاشتمو شروع به گریه کردم اونم برام موهامو نوازش داد
ویو نیولا
نمیدونم چرا مامان اینقدر گریه میکنه ولی حس میکنم یه چیزی خیلی اذیتش میکنه و به زور میخنده
اون همش میخواد همه از اون راضی باشن
ولی این به خودش آسیب میزنه
فکر کنم اون زنه که بهش زنگ زد حالشو بد کرد
چمیدونم ولی هرچی من مراقب اون هستم
+مامان
^بله🥹🥹
+من مراقب تو میمونم
+هرکی اذیتت کرد بگو میرم میزنم😀😀
^هه....(خنده ی کوچک)...باشه 🥹
+بهت قول انگشتی میدم😀🤙
ویو مامانش
بهش قول دادم و بعد بغلش کرد و رفتم توی آشپز خونه که همون لحظه گوشیم زنگ خورد
رادین بود
نمیدونستم با این همه بی رحمی که بهم کرده بود جوابشو بدم یا نه
قلبت میگفت بده مغزم میگفت نده
ولی بازم من با همون دل کوچیک و ظریفم بهش جواب دادم
^بله(خیلی جدی)
٪سلام
^کاری داشتی؟!
٪ کاری داشتم بهت زنگ نمیزدم
^😐
٪مادرت میگه که هرکی یه روزی همه ی مارو دعوت کنه خونش و اونجا ۱ روز بمونیم و اولین نفر هم زن داداشته دومی هم تویی بعدیش رو نمیدونم کلا میخواستم بهت بگم قضیه اینه
^آها باشه من میرم
٪خدافظ
^خدافظ(اروم)
[پایان تمام]
بعد از اینکه ویندوزم افتاد گفتم
^چرا جوبشو دادم!؟
^خب دیگه باید بهش فکر نکنم از این به بعد هم جوابشو نمیدم ..(تاکید) ولی اخهه چرا هنوز عاشق صداشم.....!!! خدایاااا
^من واقعا خرم☹️☹️
.
.
.
.
ادامه دارد
این موقع ها خیلی نگران نیولا شدم میدونم هعی احساس میکنم که میخواد یه دفعه ای غیب بشه یا اتفاقی براش بیفته......(دیگه نمیخوام طولش بدم بریم )
.
.
.
[بعد از ظهر]
نیولا داشت کارتون میدید
منم داشتم شام حاضر میکردم که گوشیم زنگ خورد
^وای اینه که !!😒😒
صدامو صاف کردمو گفتم
^الو
#سلام خوبی عزیزم
^سلام مرسی شما خوبین؟!
#مرسی گلم
^کاری داشتین!؟
#چرا اینقدر زود میخوای قطع کنی!؟ میخواستم بهت یه چیزی بگم و حال و احوالت رو بگیرم
^من خوبم ...چه چیزی رو میخواستین بگین؟!
#چقدر زود میری سر اصلل مطلب 😅
<😐
#خب ...ببین مادر بزرگت داره میگه که هرکی .....اِِِِ چی میخواستم بگم...وای یادم رف پارتیننن جونم چی میخواستم به آنیا جون بگم..(با ناز و اراده)...(شوهرش بهش گف) ....
^اسم من انیا نیست درست حرف بزن
#وای باشه حالا چرا جوش میزنی!؟؟؟
^من باید برم کار دارم
#خو یه دقیقه صبر کن..کارت دارم...
و قطع کردم
هیچ وقت دلم نمیخوام با اون کثافت حرف بزنم اون.....عوضی تمام زندگیه منو نابود کرد....تمام آرزو هامو ازم گرفت
داشت گریم در میاومد که نیولا داد زد
+ماماننننن
^فین🤧بله مامانی(با بغض و کمی گریه )
+بیا تلوزیون خراب شده
^باشه اومدم
رفتم پیشش نشستم روی مبل و کنترل و برداشتم تا درستش کنم که گفت
+مامان باز گریه کردی!؟(با لحن بچه گونه )^🥲
بهش با نگاه اشکیم بهشنگاه کردم و سرمو روی پاش گذاشتمو شروع به گریه کردم اونم برام موهامو نوازش داد
ویو نیولا
نمیدونم چرا مامان اینقدر گریه میکنه ولی حس میکنم یه چیزی خیلی اذیتش میکنه و به زور میخنده
اون همش میخواد همه از اون راضی باشن
ولی این به خودش آسیب میزنه
فکر کنم اون زنه که بهش زنگ زد حالشو بد کرد
چمیدونم ولی هرچی من مراقب اون هستم
+مامان
^بله🥹🥹
+من مراقب تو میمونم
+هرکی اذیتت کرد بگو میرم میزنم😀😀
^هه....(خنده ی کوچک)...باشه 🥹
+بهت قول انگشتی میدم😀🤙
ویو مامانش
بهش قول دادم و بعد بغلش کرد و رفتم توی آشپز خونه که همون لحظه گوشیم زنگ خورد
رادین بود
نمیدونستم با این همه بی رحمی که بهم کرده بود جوابشو بدم یا نه
قلبت میگفت بده مغزم میگفت نده
ولی بازم من با همون دل کوچیک و ظریفم بهش جواب دادم
^بله(خیلی جدی)
٪سلام
^کاری داشتی؟!
٪ کاری داشتم بهت زنگ نمیزدم
^😐
٪مادرت میگه که هرکی یه روزی همه ی مارو دعوت کنه خونش و اونجا ۱ روز بمونیم و اولین نفر هم زن داداشته دومی هم تویی بعدیش رو نمیدونم کلا میخواستم بهت بگم قضیه اینه
^آها باشه من میرم
٪خدافظ
^خدافظ(اروم)
[پایان تمام]
بعد از اینکه ویندوزم افتاد گفتم
^چرا جوبشو دادم!؟
^خب دیگه باید بهش فکر نکنم از این به بعد هم جوابشو نمیدم ..(تاکید) ولی اخهه چرا هنوز عاشق صداشم.....!!! خدایاااا
^من واقعا خرم☹️☹️
.
.
.
.
ادامه دارد
۵.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.