p:⁷
نفس مو دادم بیرون ...یکم اب زدم روی صورتم...و رفتم بیرون ...
تهیونگ:ببینم تو زبون ادم نمیفهمی...خیلی واضح گفتم بتمرگ تا بیام...
ا/ت:خ..خب..
تهیونگ:مگه پات زخم نشد...چطور تا اینجا اومدی ...نقش بازی میکنی
یه نگاهی به پام کردم ... دورش تمام خونی بود ....انقد همه چی سریع اتفاق افتاد متوجه این یکی نشدم... حواسم به چند تا درد باشه...
عصابم دیگ نمی کشید ...مغزم خسته بود ...انرژی من همنجوری کفاف خودمه نمیده ...این بچهام بهش اضافه شد...
ا/ت:ببخشید
اومد سمتم استینمو گرفت و من و پشت سرش کشید ...انداختم روکاناپه که صاف وایسادم نشستم....
نشست بغل دستم ...جعبه کمک های اولیه رو گذاشت روی میز از توش یه سری چیز در اورد...
تهیونگ:بیار بالا
گیج گفتم:همم؟
تهیونگ:هوففف...پاتو بیار بالا
لبمو بهم فشار دادم و پامو گذاشتم روی میز
الکل و براداشت ریخت رو پنبه ..خواست بزنه به پا که کشیدم عقب...
تهیونگ:چته
لب پایینم و دادم بیرون و گفتم:درد داره
نفسشو داد بیرون گفت:نه نداره..
ا/ت:دو..روغ میگی
با دست ازادش موهاشو داد عقب ...فک کنم عادتشه...
تهیونگ:واسه چی باید به تو یه علف بچه دورغ بگم
یکم مکث کردم...راس میگه ....
ا/ت:من...بچه ..نیستم
تهیونگ:اره مشخصه...
بعد پامو گرفت گذاشت روی پای خودش و الکل و زد روی زخمم...
ا/ت:اییی...اخ...درد میکنه...ایییی
تهیونگ:اینم جایزت تا یادت باشه چیزی که من میگم و باید انجام بدی ...
یه چسب زخم بزرگم زد روی پام فک کنم ...با شیشه بریده بود...
با چشمای اشکی نگاش کردم ...لب پایینم خودکار رفته بود جلو اویزون بود ....نگاش که بهم خورد ...تو چشمام زل زد...
ا/ت:..من به همه ... حرفات (دماغمو کشیدم بالا)گوش دادم....ولی..تو دورغ گفتی...
تهیونگ:عههه...مطمئنی....پس این چیه تنت؟...لباس من نیس
ععهه...چقد حافظه بالایی داره فک کردم یادش نبود...نگامو دادم به زمین لبمو جمع کردم....بلند شد وایساد
تهیونگ:پاشو....زیادی بیدار موندی ....واسع بچه بده
بی حوصله بلند شدم لنگون دنبالش راه افتادم...
اه...چقد گرمه...قل خوردم روی دست چپم..چشماش بسته بود چقد راحت خوابیده ..دماغشو بگیرم نتونه نفس بکشه؟...من شانس ندارم بیدار میشه دهنم و سرویس میکنه...با حرص و کلافه گی نفسمو دادم بیرون قل خوردم سمت راست ..نگاه ساعت کردم..۳:۰۵...دستم و گذاشتم زیر سرم ...پتو رو کشیدم کنار هیچ جوره خوابن نمیبرد ...(۵مین بعد)بالشتو برداشتم گذاشتم روی پام.....هییییی....آخر روی شکم خوابیدم و بالشتو گذاشتم روی سرم که کم کم مست خواب شدم ...تو خواب و بیداری بودم که با یه فشاری روی شونم چشمام و باز کردم...خیلی صاف تو جام خواب بودم این طبیعی نبود ...دوباره برگشتم روی شکم خوابیدم اخ که چقد حال میده...دستم و بردم زیر بالش و باز داشت خوابم میبرد که با فشار این دفعه روی شونم کلا پاشدم نیستم ...این دیگ چیه ...نصف شبی زده به سرم ..یه نگاه به ساعت کردم ۴ بود ..ناخودآگاه نگام رفت سمت تهیونگ ...صاف خوابیده بود و ساعدش روی چشماش بود..تو خوابن جذابه ...خب که چی ..جذاب که جذاب واسه خودش جذابه...نه واسه سانیا جذابه ...واسه همون سانیا...
تهیونگ:انالیزمت تموم شد بگیر بخواب...
اوه. بیداره اروم بی صدا خریدم تو جام که مثلاً اتفاقی نیافتاده ...پشت بهش پتو رو کشیدم تا چشمام بالا ...همیشه بیدارع؟...نه بابا فک کنم خواب سبکه...شایدم سنگینه نگام بیدارش کرد...خاک تو سرت دختره خنگ...الان فک میکنه هولم...اههه...باز خواستم بچرخم روی شکم بخوام که صدای جدیش به گوشم خورد..
تهیونگ:ببینم تو زبون ادم نمیفهمی...خیلی واضح گفتم بتمرگ تا بیام...
ا/ت:خ..خب..
تهیونگ:مگه پات زخم نشد...چطور تا اینجا اومدی ...نقش بازی میکنی
یه نگاهی به پام کردم ... دورش تمام خونی بود ....انقد همه چی سریع اتفاق افتاد متوجه این یکی نشدم... حواسم به چند تا درد باشه...
عصابم دیگ نمی کشید ...مغزم خسته بود ...انرژی من همنجوری کفاف خودمه نمیده ...این بچهام بهش اضافه شد...
ا/ت:ببخشید
اومد سمتم استینمو گرفت و من و پشت سرش کشید ...انداختم روکاناپه که صاف وایسادم نشستم....
نشست بغل دستم ...جعبه کمک های اولیه رو گذاشت روی میز از توش یه سری چیز در اورد...
تهیونگ:بیار بالا
گیج گفتم:همم؟
تهیونگ:هوففف...پاتو بیار بالا
لبمو بهم فشار دادم و پامو گذاشتم روی میز
الکل و براداشت ریخت رو پنبه ..خواست بزنه به پا که کشیدم عقب...
تهیونگ:چته
لب پایینم و دادم بیرون و گفتم:درد داره
نفسشو داد بیرون گفت:نه نداره..
ا/ت:دو..روغ میگی
با دست ازادش موهاشو داد عقب ...فک کنم عادتشه...
تهیونگ:واسه چی باید به تو یه علف بچه دورغ بگم
یکم مکث کردم...راس میگه ....
ا/ت:من...بچه ..نیستم
تهیونگ:اره مشخصه...
بعد پامو گرفت گذاشت روی پای خودش و الکل و زد روی زخمم...
ا/ت:اییی...اخ...درد میکنه...ایییی
تهیونگ:اینم جایزت تا یادت باشه چیزی که من میگم و باید انجام بدی ...
یه چسب زخم بزرگم زد روی پام فک کنم ...با شیشه بریده بود...
با چشمای اشکی نگاش کردم ...لب پایینم خودکار رفته بود جلو اویزون بود ....نگاش که بهم خورد ...تو چشمام زل زد...
ا/ت:..من به همه ... حرفات (دماغمو کشیدم بالا)گوش دادم....ولی..تو دورغ گفتی...
تهیونگ:عههه...مطمئنی....پس این چیه تنت؟...لباس من نیس
ععهه...چقد حافظه بالایی داره فک کردم یادش نبود...نگامو دادم به زمین لبمو جمع کردم....بلند شد وایساد
تهیونگ:پاشو....زیادی بیدار موندی ....واسع بچه بده
بی حوصله بلند شدم لنگون دنبالش راه افتادم...
اه...چقد گرمه...قل خوردم روی دست چپم..چشماش بسته بود چقد راحت خوابیده ..دماغشو بگیرم نتونه نفس بکشه؟...من شانس ندارم بیدار میشه دهنم و سرویس میکنه...با حرص و کلافه گی نفسمو دادم بیرون قل خوردم سمت راست ..نگاه ساعت کردم..۳:۰۵...دستم و گذاشتم زیر سرم ...پتو رو کشیدم کنار هیچ جوره خوابن نمیبرد ...(۵مین بعد)بالشتو برداشتم گذاشتم روی پام.....هییییی....آخر روی شکم خوابیدم و بالشتو گذاشتم روی سرم که کم کم مست خواب شدم ...تو خواب و بیداری بودم که با یه فشاری روی شونم چشمام و باز کردم...خیلی صاف تو جام خواب بودم این طبیعی نبود ...دوباره برگشتم روی شکم خوابیدم اخ که چقد حال میده...دستم و بردم زیر بالش و باز داشت خوابم میبرد که با فشار این دفعه روی شونم کلا پاشدم نیستم ...این دیگ چیه ...نصف شبی زده به سرم ..یه نگاه به ساعت کردم ۴ بود ..ناخودآگاه نگام رفت سمت تهیونگ ...صاف خوابیده بود و ساعدش روی چشماش بود..تو خوابن جذابه ...خب که چی ..جذاب که جذاب واسه خودش جذابه...نه واسه سانیا جذابه ...واسه همون سانیا...
تهیونگ:انالیزمت تموم شد بگیر بخواب...
اوه. بیداره اروم بی صدا خریدم تو جام که مثلاً اتفاقی نیافتاده ...پشت بهش پتو رو کشیدم تا چشمام بالا ...همیشه بیدارع؟...نه بابا فک کنم خواب سبکه...شایدم سنگینه نگام بیدارش کرد...خاک تو سرت دختره خنگ...الان فک میکنه هولم...اههه...باز خواستم بچرخم روی شکم بخوام که صدای جدیش به گوشم خورد..
۱۳۶.۷k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.