مرگی با ارامش شات دو
کوک: واقعا سرم شولوغه که نمیام خونه وگرنه حتما زودتر میومدم
تعجب میکرد که چرا دیگه حالشو نمیپرسم چرا اعتراض نمیکردم دیگه بغلش نمیکردم تنها چیزی که بهش میگفتم شب روی تخت موقع خواب بود: عاشقتم جونگکوک
همینو بعش میگفتم و میخوابیدم عذاب وجدان داشت خفش میکرد انگار تازه به خودش اومده بود شبا در کمال تعجب زود میومد وقتی میدید محلش نمیزارم میرفت اتاق کارش و اهنگ وحشتناک غمناکی میخوند مثه نامه عذرخواهی بود یه در اتاقش نیمه باز بود صدای شکستن چیز شیشه ای میومد از اون لا دیدم چی شده گوشیشو تو ایینه اتاق پرت کرده بود و هر تیکش یه جا افتاده بود فریاد یزد و گریه میکرد و به موهاش چنگ وحشیانه ای میزد و دائما یک سوال از خودش میپرسید
کوک: من چطورررررررر تونستمممممممممم؟(با فریاد زیاااااد)
پرش به فرداش
ساعت نزدیکای 8 شب بود طبق عادتی که بعد از اون شب که فهمیدم جونگکوک بهم خیانت کرده بود بهش دچار شده بودم زانو هامو بغل میکردم و گریه میکردی و فهمیدم امروز روز مرگمه چون بیماری قلبی داشتم چند دقیقه بعد خاموشی بود برام نا باورانه صدای در خونه اومد برام عجیب بود که انقدر زود اومده بود وقتی وارد اتاق شد نفهمیدم چجوری و یک هو تو بغلش فرو رفتم غمو تو اغوشش حس میکردم که گفت
کوک:میدونم که فهمیدی
ازم جدا شد ولی یه دستش هنوز پشتم بود و یه دستش روی گونم
کوک: ورا با خودت اینکارو میکنی؟چرا منه عوضی رو تحمل میکنی؟چرا دعوام نمیکنی؟جیغ بزن دعوام کن بباهام قهر باش لعنتی اما تو تو بد ترین کارو سرم اوردی(تمام حرفای کوک با بغضه ولی حرفای ات سرد و خشک) چرا اینجوری شدی؟منه اشغال اینطوریت کردم من باعثش شدم غلط کردم غلط کردم برگرد ترو خدا برگرد به همون ادم قبلی که بودی بشو همونی که من لیاقتش رو نداشتم ازت خواهش میکنم من دارم عذاب میکشم
کوکو تار میدیدم فهمیدم که الان لحظه های اخره بی جون گفتم: حتی یه ذره هم از عشقم بهت کم نشده اما ازم نخوا ادم قبل شم من الان یه مرده متحرکم و منتظرم که دوباره بمیرم
کوک پرید وسط حرفم و با ترس گفت:
نه نه این حرفو نزن خب نزن این حرفو من من نمیتونم بدون تو من اشتباه بزرگی کردم بیا بیا دوباره شروع کنیم تو تو نباید بخاطر من اینجوری بشی باشه نمیزارم نمیزارم من دوباره عاشقت شدم
صدای ضربان قلبم بی رنگتر میشد گفت
ات: کوک من دارم میرم دوستت دارم خوش بخت شو
و خاموشی خوشحال بودم چون خدا به قولش عمل کرد داشتن کوک در ازای هر چیزی حتی جونم..... .....
خودم حالم بهم خورد بخشید اگه بد بود
تعجب میکرد که چرا دیگه حالشو نمیپرسم چرا اعتراض نمیکردم دیگه بغلش نمیکردم تنها چیزی که بهش میگفتم شب روی تخت موقع خواب بود: عاشقتم جونگکوک
همینو بعش میگفتم و میخوابیدم عذاب وجدان داشت خفش میکرد انگار تازه به خودش اومده بود شبا در کمال تعجب زود میومد وقتی میدید محلش نمیزارم میرفت اتاق کارش و اهنگ وحشتناک غمناکی میخوند مثه نامه عذرخواهی بود یه در اتاقش نیمه باز بود صدای شکستن چیز شیشه ای میومد از اون لا دیدم چی شده گوشیشو تو ایینه اتاق پرت کرده بود و هر تیکش یه جا افتاده بود فریاد یزد و گریه میکرد و به موهاش چنگ وحشیانه ای میزد و دائما یک سوال از خودش میپرسید
کوک: من چطورررررررر تونستمممممممممم؟(با فریاد زیاااااد)
پرش به فرداش
ساعت نزدیکای 8 شب بود طبق عادتی که بعد از اون شب که فهمیدم جونگکوک بهم خیانت کرده بود بهش دچار شده بودم زانو هامو بغل میکردم و گریه میکردی و فهمیدم امروز روز مرگمه چون بیماری قلبی داشتم چند دقیقه بعد خاموشی بود برام نا باورانه صدای در خونه اومد برام عجیب بود که انقدر زود اومده بود وقتی وارد اتاق شد نفهمیدم چجوری و یک هو تو بغلش فرو رفتم غمو تو اغوشش حس میکردم که گفت
کوک:میدونم که فهمیدی
ازم جدا شد ولی یه دستش هنوز پشتم بود و یه دستش روی گونم
کوک: ورا با خودت اینکارو میکنی؟چرا منه عوضی رو تحمل میکنی؟چرا دعوام نمیکنی؟جیغ بزن دعوام کن بباهام قهر باش لعنتی اما تو تو بد ترین کارو سرم اوردی(تمام حرفای کوک با بغضه ولی حرفای ات سرد و خشک) چرا اینجوری شدی؟منه اشغال اینطوریت کردم من باعثش شدم غلط کردم غلط کردم برگرد ترو خدا برگرد به همون ادم قبلی که بودی بشو همونی که من لیاقتش رو نداشتم ازت خواهش میکنم من دارم عذاب میکشم
کوکو تار میدیدم فهمیدم که الان لحظه های اخره بی جون گفتم: حتی یه ذره هم از عشقم بهت کم نشده اما ازم نخوا ادم قبل شم من الان یه مرده متحرکم و منتظرم که دوباره بمیرم
کوک پرید وسط حرفم و با ترس گفت:
نه نه این حرفو نزن خب نزن این حرفو من من نمیتونم بدون تو من اشتباه بزرگی کردم بیا بیا دوباره شروع کنیم تو تو نباید بخاطر من اینجوری بشی باشه نمیزارم نمیزارم من دوباره عاشقت شدم
صدای ضربان قلبم بی رنگتر میشد گفت
ات: کوک من دارم میرم دوستت دارم خوش بخت شو
و خاموشی خوشحال بودم چون خدا به قولش عمل کرد داشتن کوک در ازای هر چیزی حتی جونم..... .....
خودم حالم بهم خورد بخشید اگه بد بود
۵.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.